تولدتان مبارك دكتر محمدرضا باطني، يادتان مانا
ماهرخ ابراهيمپور
هر وقت نام دكتر محمدرضا باطني را ميشنيدم ياد مقاله «بگذاريد غلط بنويسيم» ميافتادم كه باطني در پاسخ به كتاب ابوالحسن نجفي «غلط ننويسيم» نوشته بود و لحن طنز آن باعث شد كه اين مقاله در ذهنم بماند. فكر كنم 10 سال بعد به مناسبت نكوداشت دكتر مجدالدين كيواني، مترجم نامي در يك شب سرد آبان ماه به منزل دكتر باطني رفتيم. آن موقع دكتر به دليل كسالت حال خوشي نداشت و از آن محمدرضا باطني آراسته و شيك و پيك، مردي ضعيف و رنجور مانده بود كه شهين خانم، همسر مهربانش مانند پروانه بر بالينش ميچرخيد و از او مراقبت ميكرد. آن شب سرد آبانماه باطني و همسرش ما را به گرمي پذيرفتند، بهرغم اينكه باطني از كمردرد رنج ميبرد، بيش از دو ساعت كنار ما نشست و با اينكه ما را نميشناخت به صميمانهترين شكل پذيرايمان شد و من با سوءاستفاده از اين فرصت گرانبها كه ديگر تكرار نشد، از هر دري از او پرسيدم و او بزرگورانه و مهربانانه پاسخ داد. هر چه ميپرسيدم و او پاسخ ميداد از دست خودم بيشتر عصباني ميشدم كه چرا زودتر به ديدارش نيامده بودم! ديداري كه قبل از آن با خواندن گفتوگوي جذاب، مفصل و خواندني دكتر كوروش صفوي، استاد دانشگاه شهيد بهشتي برايم حكم يك فرصت طلايي را داشت و هر چه دوستان اصرار ميكردند كه زودتر برويم تا دكتر باطني استراحت كند، من نميپذيرفتم و همچنان از محمد مقدم، پرويز ناتلخانلري، نوام چامسكي، ديويد هاليدي، ابوالحسن نجفي و... ديگر درهاي گهربار فرهنگ ايران ميپرسيدم و او فروتنانه و گاه همراه با طنزي خاص به سوالاتم جواب ميداد. آنقدر آن دو ساعت برايم مغتنم بود كه در عين پرسش و پاسخ فيلم هم ميگرفتم و تندتند سوال ميكردم و او با آن لبخند خاصش پاسخ ميداد. گاهي در پاسخ برخي سوالها همسرش شهين خانم مداخله شيريني ميكرد و برخي نكات و جزييات را يادآور ميشد. فكر كنم به عنوان سال آخر از او پرسيدم چرا با آن همه مصيبتي كه كشيديد هنوز آن لحن تند و رك در انتقاد از شرايط را دارد و هنوز بر برخي اصول خود اصرار دارد؟ چرا وقتي دانشگاه و كلاس درس را اينقدر دوست داريد به يكي از پيشنهادهاي دانشگاههاي معتبر امريكايي پاسخ مثبت نداديد؟ در پاسخ سوالهاي پياپي و تلخ من خام، قدري سكوت كرد و بعد گفت من ايراني هستم و كشورم را با همه درد و رنجي كه كشيدم دوست دارم و حاضر به ترك آن نيستم در عين حال از انتقاد به برخي مسائل هم دست نميكشم و هر زمان كه لازم باشد انتقاد ميكنم. آن شب محمدرضا باطني ميزبان دور از دانشگاه و رنجور اما همچنان وطندوست چند نكته درباره گذشته گفت كه يكي از آن نكات هنوز آويزه گوشم است. به او گفتم شما از دو تن به دليل صراحت لهجه و انتقادتان عذرخواهي كرديد نخست پرويز ناتلخانلري بعد ابوالحسن نجفي. اين عذرخواهيها چه لزومي داشت؟ او گفت: رفتارم با دكتر ناتلخانلري در زماني كه وزير فرهنگ بود، درست نبود و لحن مقاله «بگذاريد غلط بنويسيم» خوب نبود. هر چند مطالب آن درست بود اما نجفي آدم بزرگي بود و به گردن فرهنگ ايران حق داشت بايد از او بابت لحن مقالهام عذرخواهي ميكردم. اين نگاه محمدرضا باطني به من شجاعت عذرخواهي را يادآور شد، رفتاري كه بسياري از مواقع از آن گريزان بودم، يادش مانا.