• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5117 -
  • ۱۴۰۰ چهارشنبه ۱۵ دي

پسر كه ناخلف افتد

سيدحسن اسلامي اردكاني

در اتاق مشاوره براي بيهوشي نشسته‌ام و منتظر نوبتم هستم. شش، هفت نفري پيش از من نشسته‌اند و يكي‌يكي پيش مي‌روند. نخست كارشناس بيهوشي پرونده و نتايج آزمايش‌ها را بررسي مي‌كند، داروها را مي‌نگرد و فرمي را پر مي‌كند. سپس متخصص بيهوشي دوباره پرونده را بررسي، بيمار را معاينه و داوري نهايي خودش را ثبت مي‌كند.
پرستار و متخصص بيهوشي پرسش‌هايي مي‌كنند و بيماران يا همراهان‌شان پاسخ‌هايي مي‌دهند كه ناخواسته بخشي از رازهاي زندگي‌شان را برملا مي‌سازد. چه بسا بيماري دوست نداشته باشد كه ديگران سخنانش را بشنوند. اما فعلا از اين مساله مي‌گذرم. در هر صورت، ناخواسته سخنان پراكنده‌اي وارد ذهنم مي‌شود، آنها را تحليل مي‌كنم، به هم ربط مي‌دهم و مي‌كوشم تصويري از زندگي آن بيماران براي خودم ترسيم كنم.
هر بيمار يك زندگي است و چون كوه يخي تنها بخش اندكي از آن آشكار است. در اين اتاق بيماران بايد خودشان بيايند و همراه نداشته باشند، اما گاه بيماران چنان ناتوان هستند كه نيازمند همراهي كسي هستند. خانم مسني نزد متخصص مي‌رود. خانم جواني همراه او است. پزشك سوالي از بيمار مي‌كند. پاسخي نمي‌شنود. خانم جوان مي‌گويد كه مادرم ناشنواست. پزشك مي‌گويد: يعني هيچ حرف نمي‌زند؟ پاسخ مثبت است. پزشك چيزي يادداشت مي‌كند و به طرف خانم رو مي‌كند. زين پس، او طرف گفت‌وگو با پزشك مي‌شود. پزشك مي‌خواهد ميزان اكسيژن موجود در خون مادر را بسنجد و انگشت او را مي‌خواهد. مادر خاموش و بي‌تفاوت نشسته است. حتي نگاهي كنجكاو ندارد و معلوم نيست كه به چيزي نگاه مي‌كند يا نه. در مقايسه با كساني كه چشمان‌شان همه جاي اتاق را مي‌كاود و مي‌شود حركات تند و چرخش چشم‌هاي‌شان را آشكارا ديد، اين بي‌حركتي و كرختي و سردي نگاه كاملا محسوس است. خاموش چون ديوار است. تنها خدا مي‌داند كه در درون او چه غوغايي است. خانم جوان صبورانه برابر مادر قرار مي‌گيرد، بي‌صدا و با زبان اشاره چيزي مي‌گويد. مادر دستش را به سوي متخصص دراز مي‌كند.
در همين حال پرستار به خانم جوان ديگري مي‌گويد كه پرونده شما ناقص است و برگه موافقت با عمل جراحي و پيامدهاي آن امضا نشده است. آن خانم توضيح مي‌خواهد. پرستار با صبوري قابل توجهي براي خانم توضيح مي‌دهد كه اين بيمار مشكلاتي دارد و اين عمل گرچه كوتاه است اما خطراتي مي‌تواند براي او در پي داشته باشد. از اين رو، بايد حتما اين رضايتنامه امضا شود. بعد مي‌پرسد كه شما چه نسبتي با بيمار داريد؟ پاسخ مي‌دهد: «مادرم است.» پرستار مي‌گويد كه بي‌آنكه مادرتان نگران شود، زنگ بزنيد پدرتان بيايد امضا كند. پاسخ مي‌دهد: «پدرم فوت كرده است.» پرستار مي‌گويد: «خب، اگر برادر داريد، بگوييد بيايد امضا كند.» خانم پاسخ مي‌دهد كه در دسترس نيست و دور است. پرستار مصرانه مي‌گويد: «خب، دور باشد. زنگ بزنيد تا بيايد.» خانم پاسخ مي‌دهد: «به تلفن‌هاي ما جواب نمي‌دهد.» پرستار مي‌گويد كه به هر حال تا اين برگه امضا نشود، مادرتان عمل نخواهد شد و بايد كاري كنيد. آن خانم از اتاق بيرون مي‌آيد و در آن هنگام مي‌گويد: «اين هم از پسر! بيا و پسر بزرگ كن و بعد حتي جواب تلفنت را ندهد.» پرستار مي‌گويد: «از همان اول تاريخ اشتباه كردند كه گفتند پسر داشتن خوب است. پسر و دختر ندارد!»
گفت‌وگو در اين همين جا قطع مي‌شود و نوبت من مي‌رسد. اما ذهنم درگير شده است. در حالي كه جامعه ما به سوي واگرايي و فاصله‌گيري پيش مي‌رود و افراد بر استقلال و خودآييني خود هر روز بيش از پيش پافشاري مي‌كنند، تكليف چنين خانم بيماري كه البته در كل اين گفت‌وگو در اتاق نبود، چه مي‌شود؟ مادر پيري كه احتمالا مشكلات قلبي شديدي دارد و بيهوشي براي او خطر مرگ دارد، اگر بخواهد چشمش را عمل كند، بايد از چه كسي اجازه بگيرد؟ و چه كسي بايد رضايت دهد؟ شوهرش از دنيا رفته است، دخترش نمي‌تواند رضايتنامه امضا كند، پسرش نيز او را رها كرده است. آيا چنين زني براي مردن يا نمردن خود نيز بايد منتظر موافقت كسي باشد؟

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون