• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۱ شهريور
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5119 -
  • ۱۴۰۰ يکشنبه ۱۹ دي

به مناسبت اكران آتاباي ساخته نيكي كريمي

با كسي از راه رنج‌هايش وحدت يافتن

الناز راسخ

هرگز نمي‌توان اثر هنري يافت كه توانِ گريز از تيغ تيز تأويل‌هاي تماشاگران خود را داشته باشد. مخاطب، آن هنگام كه به نظاره يك اثر هنري (اعم از فيلم، نقاشي، موسيقي و...) مي‌نشيند، همچون عنصري فعال درگير آن اثر مي‌شود. در سينما نيز، تماشاگر جدا از رسيدن به ادراك درستي از رابطه ميان جهان و سينماگر، بايد رابطه‌اي مناسب ميان خود، جهان فيلم و به دنبال آن جهانِ خويشتن بيابد. حتي مي‌توان گفت يافتن اين ارتباط ميان خود و جهان دروني خويش، از درك جهان خالق اثر بسي مهم‌تر است، چراكه حقيقت يك اثر هنري، رهنمودسازي آدمي در مقام مخاطب به درون خويش و آگاهي از هر آن چيزي است كه پيش از اين يا به فراموشي سپرده يا هيچ از آن نمي‌دانسته است. اينجاست كه تماشاگر بخشي از جهان آن اثر مي‌شود و خود را مجدد درون آن باز مي‌يابد، درست همانند آنچه براي مخاطب «آتاباي» آخرين اثر نيكي كريمي به عنوان كارگردان رخ مي‌دهد. در آتاباي نيز تماشاگر در درون اين جهان جاي مي‌گيرد. با خود قهر مي‌كند، در لحظاتي خود را در آغوش مي‌كشد و حتي مواقعي پيش مي‌آيد كه دست به تنبيه و ضرب و شتم و دشنام‌دهي خويش مي‌زند. 
با آنچه پيش‌تر بدان اشاره شد، در اين يادداشت نگارنده قصد دارد، با ورود به جهان فيلم (با استفاده از خوانش‌هاي فردي) به تأويل اين اثر هنري بپردازد. 
در نگاه اول فيلم اين‌گونه مي‌نمايد كه قرار است با اثري روبه‌رو شويم كه قصد دارد از زندگي ناممكن آدم‌ها در اين جهان وارونه با يكديگر و سختي اين ارتباط‌گيري و تنهايي كه براي هر فرد به همراه دارد، سخن بگويد، چراكه شناخت حقيقي از يكديگر غيرممكن مي‌نمايد، هرچند كه شايد در ابتداي آشنايي، هر كدام از ما به عنوان يك سوي رابطه، تصور مي‌كنيم توان رسيدن به اين شناخت عميق و ژرف را داريم، اما هرچه مي‌گذرد اين شناخت سخت‌تر و آدم‌ها در نظر ما صقيل‌تر و غيرقابل فهم‌تر مي‌آيند.  براي آتاباي (هادي حجازي‌فر) هم در آغاز اين سفر دروني، همه ‌چيز اين‌گونه است. او خود را درون پيله‌اش حبس نموده و تا آنجا كه مي‌تواند، ارتباطش با آدميان را قطع كرده است. تظاهر به سختي، سنگدلي و بي‌تفاوتي مي‌كند. چرا؟ چون رنج ديده! چون زخم‌ خورده! نه از آنان كه چونان ناآشنايانند، بلكه از همه كساني كه بخشي از گوشت و پوست و استخوانش هستند. به همين جهت، دست به عتاب و دشمني و جنگ با خود پرداخته است. چرا با خود؟ چون همه آناني كه او را زخم‌ زده‌اند بخشي از درونش هستند و او از راه رنج‌هايش قرار است با خود به وحدتي دروني برسد و تماشاگر را نيز با خود همراه سازد. آيدين پسر خواهرش، كودكي اوست. همان كودكي كه تمام زيبايي‌هاي دنياي پيرامونش را در كالبد او شناخته يا جست‌وجو كرده است. پدر، روح فروخفته نسل سوخته‌اي است كه هيچ از دستش بر نمي‌آيد و در اين سال‌ها كه گرد سپيدي بر موهايش نشسته، جز تماشاگر بودن، اقدام موثري نكرده تا خود را از بوي تعفن بي‌تفاوتي‌ها رها سازد. سيما (سحر دولتشاهي) همان آنيمايي است كه سال‌ها آن را گم كرده و توان يافتنش را ندارد. آتاباي به همين دليل است كه نتوانسته به شناخت درستي از خود برسد، چون مجالي براي بروز آن احساسات و لمس كردن‌شان به خود راه نداده است و اما در آخر يحيي (جواد عزتي)! يحيي مهم‌ترين بخش از وجود آتاباي است. يحيي خاطره است. تمام خاطرات و تمام گذشته‌اي كه در نخ به نخ سيگارهاي بهمني كه براي بار نخست همين يحيي در گوشه لب او نهاده، هر لحظه دود مي‌شود.  بابك احمدي در اميد بازيافته از زبان تاركوفسكي مي‌نويسد گذشته و خاطرات‌مان در امروز ما جاري است و ما براساس آن براي آينده طرح‌ريزي مي‌كنيم. با اين تفسير هر كدام از ما گذشته را در گذشته (به عنوان خاطره‌اي دور) رها نمي‌كنيم بلكه به آن همچون بخشي از امروز خود و اين لحظات اكنون، اجازه جاري شدن در ثانيه به ثانيه اين روزهاي‌مان را مي‌دهيم. درست همانند آنچه آتاباي انجام مي‌دهد. 
او در هر لحظه در ميانه‌ گردباد خواست قدرت و كوشش در برآوردن آرزوهاي شخصي، نااميدي از زندگي، گناهان و شكنجه‌هاي روحي، ناتواني از يافتن راه‌حل، بي‌معنايي زندگي، ناتواني در ايجاد ارتباطي درست با ديگران از اين سوي به سوي ديگر چون پاندول ساعت در حركت و نوسان است. حالش سينوسي است. گاهي در اوج، گاهي در نازل‌ترين سطح ممكن. در آستانه 40 سالگي است. اما نمي‌داند كه حقيقتا چه مي‌خواهد. تنها مي‌داند كه هر آنچه او به دنبالش است، شبيه امروزش نيست و به همين سبب، آتاباي چون كودك نابالغي مي‌ماند (كالبد آيدين) كه آغوش مادر را ندارد اما در گندمزارها و روياهايش مدام به دنبال او مي‌گردد. 
آتاباي در همه لحظاتش، با استفاده از تصاوير و لانگ‌شات‌هاي ژرف و قاب‌بندي‌هاي درست، به هر كدام از كاراكترهايش اين اجازه را مي‌دهد تا به طرق گوناگون و منحصر‌به‌فرد درون اين مرد خسته جاي گيرند و مزه كشف شيريني حقيقت خويشتن خويش را به وي بچشانند. مثلا گاهي آيدين او را به سوي سرخوشي عاشقان نوجواني سوق مي‌دهد كه براي جلب‌توجه معشوق حاضر است دست به هر كاري بزند. اما بزرگ‌تري كه عشق را مخرب مي‌داند، او را بابت اين رفتارهاي سبك‌سرانه تنبيه مي‌كند. در واقع، آتاباي در اين لحظات آيدين را كتك نمي‌زند، بلكه دست به تنبيه خود زده است كه نمي‌تواند سرخوشي عشق را مزه مزه كند.
آتاباي پر است از لحظات شگرف، تصاوير چشم‌نواز و يك موسيقي گوشنواز كه وامدار مهارت حسين عليزاده و سامان لطفيان هستند. يكي از اين تصاوير زيبا كه در آغاز فيلم ما شاهدش هستيم، همان لحظاتي است كه آتاباي تازه از راه رسيده و چون كودكي كه از بازي‌هاي روزانه‌اش خسته است، سرش را بر پاي مادر گذاشته و معصوم به خواب رفته. در پس زمينه او يك پنجره قدي بلند مي‌بينيم كه تلألوي آفتاب خود را با عبور از ميان حركت پرده توري به داخل اتاق مي‌كشاند تا ما را در روياي آتاباي شريك كند. گويي ما هم همراه او دست‌مان را به سمت مادرش دراز كرده‌ايم و مي‌پرسيم چند سال عمر خواهيم كرد. ولي مادر بي‌هيچ پاسخي در گندمزار بيرون اتاق گم مي‌شود و ما هرچه تلاش مي‌كنيم همچون آتاباي توان رسيدن و يافتن و در آغوش گرفتنش را نداريم. پس سرنوشت‌مان همين گمگشتگي پيشين است. 
نيكي كريمي در آتاباي سعي كرده، آنچه خواهان گفتنش است را با استفاده از نمادها در معرض ديدگان تماشاگر قرار دهد تا با ايجاد يك ارتباط روحي ميان تماشاگر و فيلم در آن لحظات، او را به تفكر و تعمق بيشتر وا دارد تا شايد با بدجنسي تمام زخم‌هاي دروني او را بفشارد و حتي او را مجبور به برآوردن فريادي تلخ كند. به عنوان مثال، در صحنه‌اي كه آتاباي و يحيي حلقه لاستيكي را در گندمزار آتش مي‌زنند، مي‌تواند نماد خودسوزي مه‌لقا (خواهر آتاباي) باشد. نه فقط نماد خودسوزي مه‌لقا كه نماد خودسوزي همه زناني كه با بي‌رحمي تمام در طول تاريخ ناديده گرفته شدند و اجبار و تحكم، سرنوشت شوم و تلخي را براي‌شان رقم زده است و خنده‌ها و لذت آتاباي و يحيي در آن لحظات نيز مي‌تواند همان خنده‌هاي دهشتناك راويان تاريخ باشد كه خود در اين خودسوزي‌ها سهيم هستند، اگرچه به ‌ظاهر دست‌هاشان از خون عاري و پاك است. به گمان نگارنده، گرچه فيلم تا لحظات پاياني هنوز فرصتي براي شروع پيدا نمي‌كند كه اين هم جزو لاينفك آثاري شبيه به آتاباي است، اما مي‌توانست مدت زمانش كمي بيشتر باشد تا پايان‌بندي عجولانه‌اي نداشته باشد. ارتباط بيشتر آتاباي و سيما و همه آنچه امكان تجربه‌شان را با هم پيدا مي‌كردند، شايد به عمق نهايي فيلم مي‌افزود.  كريمي در آخرين اثر خود، ما را دعوت به سفر دروني‌اش كرده است. او اين امكان را نه فقط به مخاطبان بلكه حتي به اعضاي گروهش هم داده تا در اين همراهي، امكان عميق ‌شدن و شناخت تمامي استعدادهاي حقيقي خويش را داشته باشند. حجازي‌فر اينجا نه تنها فقط در لباس يك بازيگر تمام عيار خودنمايي مي‌كند كه قدرت نويسندگي ‌ش را هم به رخ مي‌كشد. جواد عزتي يك ترك واقعي است. آنقدر واقعي كه يادمان مي‌رود او آذري نيست. سحر دولتشاهي كوتاه اما قدرتمند و تاثيرگذار است. لوكيشن انتخابي در انتقال روح جاري در يك فيلمنامه بومي به تماشاگر به خوبي عمل مي‌كند. همه اين موارد نشان از پختگي و نگاه عميق نيكي كريمي در كارگرداني دارد كه منجر به خلق اثري چون آتاباي شده كه خون تازه‌اي در رگ‌هاي سينما‌ي اين روزهاي‌مان جاري كرده است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون