به مناسبت درگذشت حميد لبخنده
در پناه تو
محسن آزموده
در سالهاي آغازين دهه 1370 خورشيدي، به علت گشايش فضاي اقتصادي و بازگشت نسبي ثبات به كشور شرايط اقتصادي خانوادهها پس از يك دهه انقلاب و جنگ، كمي بهتر شده بود. البته براي رفع سوءتفاهم بايد سريع تاكيد كنم كه همهچيز را نسبي درنظر ميگيرم و منظورم از كمي بهتر، يعني اينكه خانواده كارگري ما توانست بعد از ده سال سر و كله زدن با تلويزيون چهارده اينچ فيليپس قراضه و دست دوم، يك تلويزيون رنگي بيست اينچ تماشا، محصول ايران بخرد، «برند»ي كه فكر نميكنم ديگر در بازار پيدا شود. البته اين فقط خود دستگاه تلويزيون نبود كه عوض شد، برنامهها هم تغيير كرده بود و اصلا همين تحول برنامهها، ضرورت تلويزيون رنگي را ايجاب ميكرد. تا پيش از آن، عادت كرده بوديم هزاردستان (1358 تا 1366) و سلطان و شبان (1363) وآيينه (1364 تا 1368) و آينه عبرت (1367تا 1370) را سياه و سفيد ببينيم. تماشاي سالهاي دور از خانه (اوشين) و جنگجويان كوهستان، سياه و سفيد و رنگي، توفير چنداني نداشت، با آن قصههاي خشن و دلگير و غمانگيز. اما دهه هفتاد، با آرايشگاه زيبا (1369 و 1370) و آپارتمان (1371 تا 1372) و همسران (1373) شروع شد. داستانهايي از زندگي روزمره خانوادههايي جمعوجور و معمولي كه كاري به سياست نداشتند و ديانتشان هم عرفي و سنتي بود. پيامشان را در بوق و كرنا شعار نميدادند و از مناسبات معمولي خانوادگي و شاديهاي كوچك و جزيي ميگفتند. اين مجموعههاي جديد را بايد رنگي و شاد ميديدي، مگر ميشد خانه سبز (1375) را سياه و سفيد ديد؟ آنها خيلي آهسته و آرام و زيرپوستي، سبك تازهاي از زندگي را جا ميانداختند. البته تغيير از جامعه آغاز شده بود و تصميمگيرندگان، تنها اينقدر هوشمندي داشتند كه خود را تا سر حد امكان با تحولات جاري همراه كنند. براي همين مقابله با انحصارطلبي و قيممآبي، پيش از آنكه با دوم خرداد 76 آشكار شود، خود را در اقبال از سريال پرمخاطب پدرسالار كه بين سالهاي 1372 تا1374 نمايش داده شد، عيان ساخت.
در پناه تو (1374) اثر ماندگار زندهياد حميد لبخنده، نمايانگر اوج اين تحولخواهي و ظهور نسل جديد بود، جوانان پرشور و هيجاني كه در رقابتهاي كشنده كنكور آن سالها، ميكوشيدند به دانشگاه راه يابند. هنوز روزگار جواني (1377 تا 1378) ساخته نشده بود كه بالا و پايين زندگي متلاطم و پرماجراي اين دانشجويان را نشان بدهد. از اين حيث در پناه تو، صفشكن بود و براي نخستينبار، نمايي از نزديك از دانشگاه و دانشجويان، آنهم دانشكده هنرهاي زيباي دانشگاه تهران به تصوير ميكشيد، از جواناني زيبا و پرانرژي و درسخوان كه صد البته متدين و متعهد بودند و به دنبال عاشقانهاي مشروع و قانوني براي زندگي بهتر و راحتتر.
در پناه تو، روياي همه جوانها و نوجوانها و بلكه خانوادههاي ايراني را در آن سالهاي سرشار از اميد و آرزو به تصوير ميكشيد. هنوز خبري از تجملات چشم پركن و سلبريتي بازي و روابط پيچ در پيچ در قصهها نبود، داستان خيلي ساده بود: مريم افشار (با بازي لعيا زنگنه) دانشجوي رشته هنر دانشكده هنرهاي زيبا، محجبه و كاملا در چارچوب خانواده، دو تا خواستگار در همكلاسيهايش داشت: محمد منصوري (با بازي حسن جوهرچي) و رامين يوسفي (با بازي رامين پرچمي). مطابق شخصيت مريم، قاعدتا بايد با محمد ازدواج ميكرد، اما او سر لج و لجبازي يا به هر علت ديگري، رامين را انتخاب كرد و ...
پخش اين سريال از شبكه دو، در حد و اندازه خود انقلابي در تلويزيون محسوب ميشد. براي درك حساسيت موضوع، كافي است به حواشي سريال و اطلاعاتي مراجعه كرد كه در سالهاي بعد، از زبان برخي بازيگران درباره حذف و تغييرات صورتگرفته در داستان بيان شده، مثل تغييرات در فيلمنامه يا حذف بيشتر قصه زندگي پارسا فرزينفر (با بازي پارسا پيروزفر).
اما در پناه تو، بهرغم اين تغيير و تحولات تنگنظرانه، اثر خود را گذاشت و در زمانهاي كه تلويزيون رسمي مهمترين و پر مخاطبترين رسانه محسوب ميشد، صداي نسل جوان را به گوش همگان رساند. نسلي كه دو سال بعد حماسه دوم خرداد را رقم زد و در سالهاي بعد همه تلاش و كوشش خود را كرد، تا حقانيت و صداقت خود را به نسلهاي پيشين اثبات كند. در واقع اين عليرضا طالبزاده (نويسنده) و حميد لبخنده (كارگردان) بودند كه با ذوق و قريحه هوشمندانه هنري، صداي تغيير را پيشاپيش شنيده بودند و در مجموعهاي خوشساخت و ديدني، مطالبات نسل جديد را به كلمه و تصوير كشيدند، با يك داستانپردازي روان و خوشساخت و در قابهايي تماشايي و رنگي.