فضاهاي معناآفرين در نمايش «دنكيشوت» به كارگرداني جواد مولانيا
عبور از جهان خودي به جهان ديگري
حميدرضا شعيري
نمايش جديد جواد مولانيا با عنوان دنكيشوت كه در تماشاخانه ايرانشهر روي صحنه است را ميتوان از چند زاويه بررسي كرد. ابتدا از ديدگاه فضا و ساختار كلي. اين نمايش از سه نوع فضا استفاده كرده است: فضاي اول، فضاي آينهاي است كه فضايي انعكاسي ميناميم. تكنيك و راهبردي كه كارگردان استفاده كرده بدينگونه است كه بازيگران كه همان كنشگران و نقشآفرينان صحنه هستند در انتهاي صحنه و روي نيمكتي كه روبهروي بينندگان قرار دارد مستقرند. درواقع اين عمل يا استراتژي باعث ميشود كه تماشاگران به نوعي در رابطهاي آينهاي (انعكاسي) با بازيگران صحنه قرار بگيرند، يعني اين عمل آينهاي سبب ميگردد تا بيننده خودش را در صحنه ببيند. به عبارت ديگر انعكاس حضور بيننده در صحنه از طريق بازيگراني كه در انتهاي صحنه در يك رديف نشستهاند و تماشاگران را نظاره ميكنند شكل ميگيرد.
اين عمل آينهاي ارتباط ديداري مستقيمي را ايجاد ميكند كه جاي تماشاگر و بازيگر پيوسته در حال عوض شدن است و مخاطب خودش را در جاي بازيگر و بازيگر خودش را در جاي مخاطب قرار ميدهد.
فضاي دوم، فضاهاي ساختاري عمودي، مياني و افقي هستند:
در فضاهاي عمودي، زماني كه بازيگران در صحنه بهطور ايستاده در حال اجرا يا كنش هستند ما با نظام اسطورهاي، نظام حماسي، نظام كنشي از نوع چالشي يا رقابتي مواجه هستيم، درگيريها، كشمكشها و زورآزماييها يا حتي حركات پهلواني در اين فضاي عمودي شكل ميگيرند؛ اما زماني كه فضاي عمودي تغيير ميكند، با فضاي مياني يعني فضايي كه بازيگران و كنشگران در حالت نشسته قرار ميگيرند، مواجه ميشويم. اين همان فضاي ديالوگ، فضاي گفتوگو، مذاكره و تعامل است كه بيشتر اين نوع فضاي تعاملي، فضاي بده و بستاني است كه در آنجا چيزي در حال معاوضه يا در حال داد و ستد است.
و فضاي سوم فضاي افقي است. فضايي كه هوشمندانه در كار استفاده شده و اين فضا جايي است كه كنشگران روي صحنه خوابيدهاند يا دراز كشيدهاند و بهطور افقي روي صحنه قرار ميگيرند. درواقع، چنين فضايي ما را به فضاي آرماني، فضاي تخيل، فضاي روياپردازي و به دور از جهان واقع يا دور از جهان ارجاع سوق ميدهد. تخيل و پرورش آن محصول چنين فضايي است. هركدام از اين فضاها معناي خاص خود را دارند ولي باهم رابطه تنگاتنگ دارند، يعني اينكه هر كدام در جايگاه خود معناي خاص خود را دارند ولي همزمان در ارتباط با يكديگر قرار دارند و يك رابطه تنگاتنگ بين آنها ايجاد ميشود.
از نظر ساختار كلي نيز، حركت در صحنه نمايش با موسيقي تلفيق ميشود كه يك فضاي حماسهاي را ايجاد ميكند. اين فضاي حماسهاي در واقع بيشتر زماني شكل ميگيرد كه ما از فضاهاي جانبي و پهلويي صحنه استفاده ميكنيم و حركت چرخشي به دور صحنه از طريق بازيگران و كنشگران ايجاد ميشود.
پس بنابراين ما يك جريان گفتماني را روي صحنه دنبال ميكنيم كه اين جريان گفتماني ما را از فضاي حماسهاي پهلواني يا شواليهاي به فضاي معموليتر يا فضاي جريانهاي در حال گذر عبور ميدهد. در اين بين موسيقي نقش بسيار درخشاني را ايفا ميكند. نكته ديگري كه در نمايشنامه قابل مشاهده است اين است كه ما از نظر موضوعي، مفهومي يا تماتيك ميتوانيم سه محتوا يا سه موضوع اصلي را مشاهده كنيم كه در طول جريان نمايش تماشاگر را رفته رفته در خود غرق ميكند.
موضوع اول همان موضوع خود نمايش است كه البته موضوع نمايش همراه با ساختار طنزآميز باعث شده تا رابطه ميان مركز و پيرامون ايجاد شود. منظور از مركز جايي است كه از آنجا حركت يا جريان فضاي توپيك در ابتداي صحنه شكل ميگيرد؛ منظور از فضاي توپيك فضاي استارت يا آغاز هست. رفتهرفته ما از فضاي توپيك به فضاي پاراتوپيك حركت ميكنيم كه فضاي پاراتوپيك فضايي است كه درواقع مهاجرت كنشگران، دو كنشگر اصلي (دن كيشوت و سانچو) به آنجا انجام شده و آنها از روستا و سرزمينشان دور شده و در فضاي اقدام كنشي قرار گرفتهاند.
درنهايت به فضاي اتوپيك كه فضايي آرماني است، ميرسيم. اين فضاي آرماني خود در چندين مرحله شكل ميگيرد. در اين فضاي آرماني مشاهده ميكنيم كه چگونه شواليه يا نظام شواليهاي در فرآيندي كاملا شكلگرفته از الگوها يا از جريانهاي پهلواني و آرماني تحقق يافته است.
فضاي تماتيك دوم، فضايي است كه ميتوان آن را فضاي بازگشت ناميد. بازگشتن، يك تم يا موضوعي است كه انسان مدرن بيش از گذشته با آن روبهرو است. پس ميتوان نتيجه گرفت كه نمايش دنكيشوت و خوانش جواد مولانيا به عنوان كارگردان، يك خوانش مدرن است زيرا مساله انسان مدرن يعني مهاجرت و بازگشتن را به چالش ميكشد. در اينجا به بررسي كلي مهاجرت ميپردازيم.
انسان مهاجر انساني است كه بنا به هر دليلي مهاجرت ميكند و در ماجرايي كه كارگردان به ما عرضه ميكند ما با مهاجرت خيالانگيز شواليههايي مواجه هستيم كه ترك وطن ميكنند تا يك ايدهآل يا يك فضاي آرماني را براي خويش ايجاد كنند و در اين فضاي آرماني و ايدهآل، آنچه را كه تجربه ميكنند بسيار تلخ و غمانگيز است و انسان مهاجر با درد و رنجي جانكاه جهان ديگري را تجربه ميكند. اين مفهوم به نوبه خود مفهوم بسيار كليدي مهاجرت است كه بسيار واضح در اين نمايش قابل مشاهده هست.
پس شواليه دنكيشوت مهاجرت ميكند و در اين سفر با ديگريهايي روبهرو ميشود؛ چه ديگريهاي زماني چه ديگريهاي مكاني و چه ديگريهاي انساني و در اين چالش تجربههاي تلخ و اندوهناكي را پشتسر ميگذارد. پس در نهايت ما با موضوع بعدي كه موضوع بازگشت است كه بهتر است آن را رجعت بناميم، مواجه ميشويم.
بازگشت يا رجعت اينبار هم با خودش اين اندوخته را دارد كه انسان بازگشته به سراي خود اكنون تجربههايي دارد كه اين تجربهها داراي ارزشهاي كليدي و اساسي از حضور در جهان هستياند كه ميتواند آن را به ديگران عرضه كند. به اين ترتيب نمايش ما را وارد نظام انتقال تجربه به ديگري ميكند.
بنابراين موضوع آخر موضوع انتقال ارزشهاست؛ يا انتقال نظام ارزشي است كه سوار بر يك فضاي شواليهاي است كه متعلق به گفتمان كلاسيك و رمان كلاسيك ميباشد. اما كارگردان به درستي توانسته اين فضاي كلاسيك را به موضوعهايي كه انسان مدرن با آنها در چالش است ارتباط دهد.
در نتيجه بايد پرسيد كه آيا ساختار با مفهوم و موضوع در ارتباط قرار ميگيرد؟ پاسخ اين است كه ارتباط خوبي بين فضاي ساختاري يعني استفاده از روابط بين مركز و خطوط كناري يا جانبي صحنه، خط پشت يا خط انتهايي صحنه و همينطور جابهجايي فضاي مركزي در چند مرحله صورت گرفته است. اين شيوه اجرايي توانسته عبور از جهان خودي به جهان ديگري، عبور از جهان آشنا به جهان غير آشنا و كسب تجربههاي جديد در جهان غيرآشنا را به تماشاگر منتقل كند.
مدرس دانشگاه تربيت مدرس
بنابراين ما يك جريان گفتماني را روي صحنه دنبال ميكنيم كه اين جريان گفتماني ما را از فضاي حماسهاي پهلواني يا شواليهاي به فضاي معموليتر يا فضاي جريانهاي در حال گذر عبور ميدهد. در اين بين موسيقي نقش بسيار درخشاني را ايفا ميكند. نكته ديگري كه در نمايشنامه قابل مشاهده هست اين است كه ما از نظر موضوعي، مفهومي يا تماتيك ميتوانيم سه محتوا يا سه موضوع اصلي را مشاهده كنيم كه در طول جريان نمايش تماشاگر را رفته رفته در خود غرق ميكند. بايد پرسيد كه آيا ساختار با مفهوم و موضوع در ارتباط قرار ميگيرد؟ پاسخ اين است كه ارتباط خوبي بين فضاي ساختاري يعني استفاده از روابط بين مركز و خطوط كناري يا جانبي صحنه، خط پشت يا خط انتهايي صحنه و همينطور جابهجايي فضاي مركزي در چند مرحله صورت گرفته است. اين شيوه اجرايي توانسته عبور از جهان خودي به جهان ديگري، عبور از جهان آشنا به جهان غير آشنا و كسب تجربههاي جديد در جهان غيرآشنا را به تماشاگر منتقل كند