ايران، افغانستان و مساله خراسان
نوشدارو، بازگشت به تاريخ است
زهرا حاتمي
پنج ماه پس از سقوط كابل و سيطره دوباره ستيزهجويان طالب بر كشور همسايه - افغانستان- اين كشور تازه تاسيس و همه همسايگان آن در معرض آزموني دشوار قرار گرفتهاند. گرچه مذاكرات و رفت و آمدهايي ميان طالبان، كشورهاي همسايه و قدرتهاي فرامنطقهاي به ناگزير يا براي دستيابي به منافع و تحكيم موقعيت خود در شرايط جديد صورت پذيرفته است، اما هيچ كدام از اين اقدامات منجر به رسميت شناختن دولت خودخوانده طالبان نشده است. ظهور مقاومت ملي دوم به رهبري احمد مسعود نور اميدي براي اكثريت معترض و ناراضي و سدي در برابر سيطره كامل طالبان بر افغانستان و صد البته مانعي جدي بر سر راه به رسميت شناخته شدن آنهاست. گرچه طالبان ادعا ميكنند كه پنجشير - منطقه كوهستاني صعبالعبور افسانهاي زادگاه مقاومت - را تسخير كرده و كاملا در كنترل دارند اما گزارشهاي موثق حاكي از آن است كه اينچنين نيست. درست است كه سرماي سخت افغانستان، احتياط همسايگان و سياستهاي قدرتهاي فرامنطقهاي جلوه بيروني مقاومت نظامي را كمرنگ كرده، اما گزارشهاي موجود در كنار تظاهرات و تجمع مردم عادي به خصوص زنان، نويددهنده صداي رساي متفاوتي از درون افغانستان است كه نشان ميدهد سيطره طالبان تام و تمام نيست.
احمد مسعود -رهبر مقاومت ملي دوم- در سخنان خود، برنامه آتي جبهه مقاومت ملي براي آينده افغانستان را اعلام كرده است. او و سخنگويان اين جبهه بارها تاكيد كردهاند كه براي يك قوم يا بخشي خاص از جغرافياي افغانستان نميجنگند و مساله آنها استقلال اين كشور و آزادي همه مردم آن و بهرهمندي همه شهروندان از حقوق برابر است. سيستم سياسي مورد تاييد جبهه مقاومت ملي، نظام غيرمتمركز است. آنها بر اين باورند كه تجربه تاريخي در افغانستان نشان داده است كه نظام متمركز چه در شكل پادشاهي و چه جمهوري به استبداد راي و سلطه يك قوم و تضييع حقوق ديگر اقوام و مذاهب ميانجامد. بر اين اساس پيشنهاد آنها تغيير قانون اساسي به عنوان مقدمهاي براي تغيير شكل حكومت در جهت دستيابي به حقوق برابر همه اقوام و مذاهب است. طالبان اما در امارت اسلامي خودخوانده خود همچنان بر نظام متمركز تكيه دارند و بر آن پافشاري ميكنند. در اين شكل از حكومت رهبر امارت - يك ملاي سني مذهب- در راس سيستم سياسياي قرار دارد كه ضمن پايبندي به افكار قديم، ساختار جديد كابينه و وزارتخانههاي مختلف را نيز پذيرفته است. با اين حال طالبان هنوز در مرحله تثبيت قدرت خود هستند و با توجه به تحولات جهاني ترجيح ميدهند محتاطانه قدم بردارند و تمام منويات خود را آشكار نكنند.
در اين ميان تعداد زيادي از نخبگان افغانستاني كه در قلمرو تحت تسلط طالبان زندگي نميكنند به مدد رسانههاي اجتماعي، فرصت انتشار گستردهتر نظرات و ديدگاههاي خود را درباره آينده افغانستان يافتهاند. برخي از اين چهرهها بسيار شناخته شدهاند و شماري ديگر در موج جديد به خصوص در ميان فارسيزبانان نام و آوازهاي پيدا كردهاند.
تاجيكهاي افغانستان در واكنش نسبت به سياستهاي حكمرانان گذشته درباره پشتونيسم و كنار زدن عامدانه زبان و ادب فارسي به دو نتيجه نزديك اما متفاوت رسيدهاند كه آنها را در جهاتي در كنار جبهه مقاومت ملي و از جهاتي در جناحي متفاوت قرار ميدهد. بخشي از آنها از جمله دكتر لطيف پدرام، سياستمدار شناخته شده، نويسنده، شاعر و رهبر كنگره ملي افغانستان در كنار حمايت از نظام غيرمتمركز به عنوان راهكاري عملي براي برونرفت از بحران، به تجزيه مناطق شمالي عمدتا تاجيكنشين و فارسزبان به عنوان آخرين راهحل مينگرند. در مقابل هستند افرادي كه گرچه عمدتا در عرصه فرهنگي نام بلندآوازهاي دارند اما نظرات سياسي خود درباره آينده افغانستان را نيز مطرح ميكنند. اين افراد از جمله غفران بدخشاني - شاعر افغانستاني ساكن هلند- با بياعتمادي بسيار نسبت به عملكرد پشتونها چندان نگاه مثبتي نسبت به باقي ماندن در چارچوب كشوري به نام افغانستان كه به نظر آنها حتي نامش نيز با يك قوم خاص - پشتونها- پيوند خورده است، ندارند و تلاش ميكنند در حركتي راديكالتر از تشكيل يك جمهوري فدرال البته نه به نام افغانستان كه به نام «خراسان» حمايت كنند. اين دو گروه كه اولي به گزينه تجزيه به عنوان آخرالدواء و ديگري به عنوان تنها راهحل مينگرند در يك چيز اشتراك نظر دارند و آن، بهرهگيري از نام «خراسان» است. دكتر لطيف پدرام در گفتوگوي اينستاگرامي خود با محمدحسين جعفريان - كارشناس ارشد مسائل افغانستان- در پاسخ به پرسشي با همين مضمون، ضمن توضيح مفصل ديدگاه خود به نامهاي احتمالي اين جمهوري جديد اشاره كرد؛ نامهايي چون «خراسان» يا «افغانستان شمالي». اگر به گفتوگوهاي ديگر دكتر پدرام و توييتهاي ايشان نيز نظري بيندازيم، متوجه ميشويم كه نام «خراسان» مداوم تكرار ميشود. ايشان از تمدني به نام «خراسان» و حتي سرداراني چون احمد شاه مسعود و سپهبد قاسم سليماني را در كنار هم به عنوان سرآمدان و چهرههاي نامدار اين تمدن -خراساني - ياد ميكند. گاه نيز نام خراسان در كنار ايران ميآيد و تركيب «تمدن ايراني و خراساني» را ميسازد.
حال پرسش اين است كه خراسان كجاست و آيا تمدني به نام «خراسان» در درازناي تاريخ وجود داشته است؟
فرهيختگاني چون دكتر پدرام و غفران بدخشاني گرچه خود منتقد سياستهاي تبعيضآميز و نژادپرستانه پشتونهاي افراطياند كه به نظر آنها زندگي مردم در افغانستان را به بنبست كشانده و با كنار نهادن و انكار زبان فارسي راه ترقي و پيشرفت را بر اين مردم بستهاند اما متاسفانه آگاهانه يا ناآگاهانه در بخشهايي ادامهدهنده و پيرو تاريخنگاري رسمي و دولتي افغانستاناند كه به دست پشتونهاي در قدرت نوشته شده است. اين شكل از تاريخنگاري تلاش ميكند با حذف نام تمدن ايراني، تاريخچه مجزايي براي كشور نوظهور افغانستان بسازد. به نظر ميرسد بهرغم رويارويي اين دو گروه، تنها يك چيز در اين رابطه آنها را از هم متفاوت ميكند و آن اينكه در حالي كه تاريخپژوهان رسمي و دولتي افغانستاني مانند عبدالحي حبيبي، قاسم رشتيا و ... ميراث تمدن ايراني را به نام افغانستان ثبت ميكنند و به آن نسبتي قديم ميدهند، افرادي چون دكتر پدرام و همفكرانش از آن در ذيل نام «خراسان» ياد ميكنند. اين دو جريان گرچه ظاهرا در مقابل همند اما متاسفانه در قلب ماهيت تاريخ راه به يك مقصد ميبرند.
پرسش دوم اين است كه چرا بزرگان و فرهيختگان فارسزبان افغانستان از بردن نام «ايران» احتراز ميكنند؟ آيا آنها كه از جنگ با طالب به عنوان جنگي تمدني و نه جنگي ايدئولوژيك ياد ميكنند، نميدانند كه «خراسان بزرگ» در تمام متون جغرافيايي و تاريخي قديم از شهرستانهاي ايرانشهر و جغرافياي موسي خورني گرفته تا مسالك و ممالك اصطخري و اعلاق النفيسه ابن رسته نام ايالت شرقي پر رونق ايرانشهر است؟ آيا آنها نميدانند كه حتي در متن تاريخي بستانالسياحه زينالعابدين شيرواني كه در سال 1247 قمري - همزمان با دوره پادشاهي فتحعليشاه قاجار در ايران- و هنگامه آشفتگيهاي مناطق شرقي ايران نوشته شده است، باز هم خراسان «ركن اعظم كشور ايران است و مملكتي است مشهور جهان» مشتمل بر «چهار بلوك طخارستان، مرو شايجهان، نشابور و هرات!» آيا آنها به اين حقيقت تاريخي توجه ندارند كه در طول تاريخ و براساس منابع موثق تاريخي نه تمدني به نام خراسان وجود داشته و نه خراسان بزرگ بخشي جدا از ايران بوده است؟! آيا اين دوستان ارجمند نميدانند كه شاخه همخون جدا مانده تمدن ايرانياند و برگرفتن نام يك ايالت و برساخت كشوري جديد با نام آن به يغما بردن بخشي از ميراث معنوي نياكان، قلب ماهيت تاريخ و كمك به تكهتكه شدن بيشتر است؟ ما و برادران افغانستانيمان شبيه نيستيم، يگانهايم. فرزنداني از يك مادر با تباري مشترك كه به دست استعمار جدا افتادهايم. نوشداروي اين درد، بازگشت به تاريخ است. اي كاش به دامن تاريخ پناه ببريم و به حقايق آن احترام بگذاريم.
استاديار تاريخ دانشگاه تهران