تور ناچیز
علی ورامینی
«دنیا دیدن بهتر از دنیا خوردن است.» این عبارت یا ضربالمثلی معروف میان ماست. به خصوص از قدیمیترها بیشتر شنیدهایم. من اولبار تو و بعدتر، بارها از زندهیاد مادرِ مادرم میشنیدم. سخن بسیار قابل تاملی است. در مواجهه ابتدایی با آن تقلیلش میدهیم به سفر رفتن و تجربههای جدید. همین هم بیراه نیست، اما چه سفر و گردشی دنیا را از خوردنی به دیدنی تبدیل میکند؟ به نظر، مراد این سفرهایی که ما میرویم؛ از صبح تا شب ماراتنِ دیدن جاهای گردشگری و جاذبههای توریستی داریم و در واقع گردش در مالها و پاساژها نیست. منظور سفری است که تجربه بیرونشدگی از وضعیت ایستایی کنونی به من دهد، تجربهای که به من یاد دهد، دنیا فقط همینجایی که ایستادم، نیست. با چنین خوانشی از این عبارت دیگر نمیتوان آن را فقط به سفر هم محدود کرد. چه بسا سفرهایی که نه تنها خام را پخته نکند که فقط هزینهای بر او تحمیل و از قضا خامترش هم کند. در واقع تا ما دنیا دیدن را به لحاظ درونی تجربه نکنیم، دیدن مکانهای فیزیکی، انگار آنچنان تاثیری نداشته باشد. کم ندیدهایم افرادی که هر جای دنیا رفتن زیستجهانِ خودشان را به همراه داشتند، فقط بسترش عوض شده و موقعیت جغرافیایش. به نظر معنای عمیقتر این ضربالمثل عامی که نتایج مثبتی در بهبود زندگی فرد و اجتماعی میتواند داشته باشد، بیرون آمدن از وضعیتی است که اکنون در آن قرار داریم و تجربه یا لااقل همذاتپنداری با وضعیتهای دیگر. آدمی، به دلیل تنگناهای ذهنی و البته زیستی، جهان را همیشه فروکاست میدهد به جهانی که خودش در لحظه در حال تجربه آن است. اولین پیامد این کار جزم و جمود است. از قدیم همواره آدم همه هستی را با تورِ خودشان صید میکردند. با همین تور کوچک و محدود که تنها بخشی ناچیز از اقیانوس بیکران را میتواند لمس کند.
مکتبها، ایدئولوژیها، گروهها و ... از قدیم از این خاصیت انسان استفاده میکردند و برای همراه کردن دیگران با خودشان بر این نقطه ضعف انسان تاکید میکردند، یعنی همان تور ناچیز ما هم دیگرانی میبافتند تا سهم اندکمان از جهان هم به خواست و میل دیگری صید شود.
خلافِ چیزی که در نگاه اول به ذهن میآید، گسترش فناوریهای ارتباطاتی هم کمکی به گسترش تور اکثر ما آدمیان نه فقط نکرده که سازوکار محدود کردن جهان و تجربههایمان را هم بسیار پیچیده و عمیقتر کرده است. مثلا یکی از چیزهایی که جدیدا در میان کسبوکار رواج یافته، افزایش میزان وفاداری مشتریان به آن محصول، برند، خدمات و... است. وفاداری از این منظر (و نه از منظر فلسفه اخلاق) یعنی همان تعصب.
بهترین راه وفاداری برای اینها تعصب به برند است، چراکه فارغ از ارزش آن محصول، تعصب به آن باعث میشود که مشتری سراغ دیگر بدیلها نرود. این درباره گروههای هواداری در تیمها، احزاب سیاسی، هنرمندان و... صدق میکند یا مثلا جایی دیگر که بسیار استفاده میشود، وقتی است که ما برای امرار معاش با یک کسبوکاری وارد رابطه کاری میشویم. همین تکنیکها در متعصب کردن ما نسبت به آنجایی که قرار بوده فقط رابطه کاری داشته باشیم را زیاد میکند که مادامی که در آنجا مشغول به کار هستیم، نسبت به آن تعصب میورزیم. حتی در بعضی موارد چیدمان آن کسبوکار یا سازمان به نحوی صورت میگیرد که انگاره افراد در راس چون یک اسطوره و فرابشر در ذهن کارمندان نقش میبندد. راه رهایی از این وضعیت تجربه کردن دنیاهایی دیگر است. آشنا شدن با تور بقیه، آنقدری که ببینیم همه و همه فقط بخش خیلی خیلی ناچیزی از این اقیانوس بیکران هستیم. آن وقت میتوانیم با دیگران بیشتر همدلی کنیم، وقتی میبینیم آن که برای ما اسطوره است برای میلیاردها نفر دیگر فقط یک فرد عادی است، همه مردمان در ذهن ما همسنگ میشوند. این دنیا دیدن و نه بیتوجه از دنیا از کنار آن رد شدن که همان دنیا خوردن است، هم به سلامت روان ما کمک میکند و هم زندگی اجتماعی بهروزانهتری برای ما رقم میزند.