• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5135 -
  • ۱۴۰۰ پنج شنبه ۷ بهمن

چرا اين جوري شد؟

سروش صحت

مردي كه عقب تاكسي كنارم نشسته بود به راننده گفت: «ببخشيد من خيلي عجله دارم، مي‌شه يه كم تندتر بريد؟» راننده گفت: «چه جوري تندتر برم؟ ببينيد چه ترافيكيه؟» حق با راننده بود؛ ترافيك سنگين بود و ماشين‌ها نيم‌ متر، نيم‌ متر جلو مي‌رفتند. مرد نگاهي به ساعتش كرد و ديگر چيزي نگفت. دختر جواني كه سبدي در دست داشت روي صندلي جلو نشسته بود. از داخل سبد مدام سروصدا مي‌آمد. راننده از دختر پرسيد «صداي چيه؟» دختر جوان در سبد را باز كرد. يك بچه‌گربه از سبد بيرون آمد. راننده گفت «اِ... چرا گربه را با خودتون آورديد تو تاكسي؟»
 دختر جوان گفت «چه اشكال داره؟ گربه‌ست ديگه... جونم بهش بنده هر جا مي‌رم با خودم مي‌برمش... ببينيد چه خوشگله...» دختر جوان گربه را از سبد بيرون آورد كه نشان راننده بدهد؛ بچه گربه كه ترسيده بود خودش را از دست دختر جوان بيرون كشيد، از پنجره باز تاكسي بيرون پريد و در خلاف جهت حركت ماشين‌ها شروع به دويدن كرد. دختر جوان وحشت‌زده جيغي كشيد و از تاكسي پياده شد و دنبال بچه گربه دويد. راننده گفت «اِ... اين چرا پياده شد؟» دختر جوان كيفش را جا گذاشته بود. راننده كيف دختر را برداشت و از تاكسي پياده شد و دنبال دختر دويد. مردي كه پهلوي من نشسته بود گفت «اِ...اِ... چرا اين جوري شد؟ من ديرم شده بود... اَه» بعد او هم پياده شد و رفت من ماندم و يك تاكسي روشن بي‌راننده وسط اتوبان و ماشين‌هايي كه بوق مي‌زدند و بوق مي‌زدند و...

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون