ثوابِ روزنامه
جواد ماهر
پيرمرد روزنامهفروشي كه چند سال است از او روزنامه ميخرم، ميگويد: «ديگر روزنامه نميآورم». هجده سال است روزنامه ميآورد. كنار ماست و نوشابه و انواع سيگار و ناس، تنها كار فرهنگياش همين چند تا روزنامه است. چند بار ديگر خواسته نياورد ولي با تقاضاي ما مشتريها قيمت روزنامه را بالا برده تا خرج كرايهاش درآيد.
اما حالا ميگويد: «ديگر نميآورم». ميگويم: «قيمت را بالا ببر». ميگويد: «نه». ميگويم: «كارت مرا بگير، صد هزار تومان براي كرايه يك ماه بكش». تعجب ميكند.
ميگويم: «ميخواهم از يك كار فرهنگي حمايت كنم. ميخواهم روزنامه قطع نشود، تا مردم روزنامه مطالعه كنند و من و تو در ثواب يك كار فرهنگي شريك باشيم». ميگويد: «نه. من ديگر نميتوانم. پسرم هم نميرود دنبال روزنامه». پسر را ميشناسم. اهل حساب و كتاب و چرتكه انداختن است.
از كله سحر دنبال روزنامه رفتن بيزار است. پيرمرد تمام اين سالها با موتور اين كار را ميكرد. پيرمرد ميگويد: «هجده سال است روزنامه ميآورم». ياد روزهاي رونق روزنامه ميافتد. سخت است از روزنامه دل بكند. از مشتريهايي كه به اميد روزنامه ميآيند.
ديدهام پيرمردي را كه روزنامه ميگيرد و روي صندلي ايستگاه اتوبوسِ جلوي مغازه ميخواند و برش ميگرداند. من سالهاست براي مدرسه روزنامه خريدهام. روزنامهخواني را ياد دانشآموزانم دادهام. براي ما هم نبود روزنامه سخت است.