• ۱۴۰۳ شنبه ۸ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5136 -
  • ۱۴۰۰ شنبه ۹ بهمن

بومياني كه از قصه‌هاي شهرشان مي‌گويند

راويان اردكان

فاطمه باباخاني

مرمت‌كار اردكاني آن روز بهمن‌ماه براي حفظ خود در برابر سوز سرماي كوير سه دست لباس به تن كرده و كلاه بافتني مشكي بر سر داشت، برخلاف مسوولاني كه اتوكشيده همراهش بودند، رگه‌اي از خاك روي كفش‌هاي مشكي‌اش نشسته و گامي‌دورتر از آنها ايستاده بود. او را اين‌طور معرفي كردند: «استاد محمدعلي كريمي ‌كار مرمت بافت اردكان را انجام داده است.» و با اين معرفي به صحبت درباره بافت قديم اردكان و تخريب‌هايي كه در آن صورت گرفته مشغول شدند. استاد ‌65 ساله است. 12 ساله بود كه پدرش به رحمت خدا رفت و خرج خانواده نگذاشت درسش را ادامه دهد. دست‌هاي او در حرفه بنايي قرار بود نان به خانه بياورد. ترك تحصيل در ذهن او همچنان خاطره‌اي تلخ است، از اين رو همان وقت كه به اين مرحله از زندگي‌اش رسيد، لحن سخنش تغيير كرد. محمدعلي تا به جواني برسد آن‌قدر با آجر و مصالح كار كرد تا به استادكاري بدل شد و بنياد مسكن او را از ميان گزينه‌هاي ديگر انتخاب كرد. بهمن 1400 كه ما او را ديديم 13 سال مي‌شود كه استاد محمدعلي به كار مرمت بافت قديمي ‌اردكان مشغول است. او در اين كار ديوارهاي مخروبه را بالا مي‌برد، جلوي تخريب خانه‌ها را مي‌گيرد و به كار مقاوم‌سازي مشغول است. در مرمتگاه از مشاوره مهندسان اداره كل يزد كمك مي‌گيرد و قديمي‌ترين خانه‌اي كه مرمت كرده به دوره ايلخانيان برمي‌گردد كه حدود 700 سال قدمت دارد. با اين حال استاد محمدعلي مي‌خواهد از كار كردن براي يك اداره دولتي بيرون بيايد و براي خودش كار كند، با داشتن چند فرزند كه يكي از آنها را از دست داده، خرج زندگي‌اش درنمي‌آيد.  مهناز مردايان 51 ساله تا همين 6 ماه پيش قاليبافي مي‌كرد، پيش‌تر در كار بافت قالي نايين بود اما چند سالي مي‌شد كه قالي اردكاني مي‌بافت و تحويل مشتري مي‌داد. آخرين سفارش دو فرش 6 متري بود كه يك سال روي آنها زمان گذاشت. كار قالي كه تمام شد هفت و نيم ميليون كف دستش گذاشتند. مي‌گويد آن روز كه از شركت فرش بيرون آمدم گريه كردم و قاليبافي را كنار گذاشتم. از آن زمان كاربافي مي‌كند، چله‌كشي هم بلد است و كمك كار بقيه در اين بخش هم مي‌شود، دخترش با كمك اينستاگرام مشتري در زابل هم برايش پيدا كرده و در يزد هم با اقامتگاه‌هايي كار مي‌كند. نخي كه او با آن كار مي‌كند الياف مصنوعي است، مي‌گويد نخ الياف طبيعي گران است و تازه قيمت مناسب هم كه داشته باشد در بازار پيدا نمي‌شود. مهناز ديگر حاضر نيست به قاليبافي برگردد، كاربافي به او استقلال داده و بازار فروش خودش را هم دارد. با اين حال قبول دارد كه بايد بتواند تنوعي به كارش بدهد تا بتواند كارش را متمايز از كارباف‌هايي كند كه در اردكان روز به روز بر تعدادشان افزوده مي‌شود.  معصومه ثقفي هم 65 سال دارد، 15 سال پيش پسر 25 ساله‌اش كه تازه ازدواج كرده بود در يك تصادف كشته شد، از آن وقت دست و دلش به فرش بافتن نمي‌رود، در حالي كه پيش از آن بافنده ماهري بود و قالي‌هاي بزرگ مي‌بافت. مي‌گويد آن حادثه پسرم را گرفت، سوي چشم‌هايم را هم، توان و قوت بدنم را هم. كار او اين است كه سري به مهناز بزند و به رفت و آمد ماسوره در دستگاه‌هاي كاربافي نگاه ‌كند اما حوصله اينكه مثل مهناز سراغ كاربافي برود را هم ندارد. در عوض ترجيح مي‌دهد در ذهنش قالي نايين ببافد، گره به گره‌اش را در ذهن مجسم مي‌كند و دست كه پايين مي‌آيد از رويا به واقعيت برمي‌گردد.  «شايد 70 سال داشته باشم، سواد ندارم كه بدانم چند ساله‌ام.» اين را معصومه مي‌گويد. با گفتن هر جمله دو دندان طلاي جلويي‌اش در آن غروب سرد برقي مي‌زند و توجه‌ها را به خود جلب مي‌كند. معصومه آن روز چادر رنگي طوسي با نقش بته جقه، روسري طوسي و لباسي قهوه‌اي داشت و سه خال گوشتي كه زير چشم، پيشاني و بين دو ابرويش جا خوش كرده بودند. معصومه يادش نمي‌آيد شهر از كي آباد شده، آن‌قدر هر روز در اين كوچه‌ها رفته و آمده كه تغيير تدريجي را فراموش كرده است. به خنده مي‌گويد از حضور گردشگران خوشحال است و همه‌شان خوش آمده‌اند. او 9 بچه دارد كه يكي از آنها را بر اثر كرونا از دست داده است. دختري كه بر اثر كرونا از دست رفته همين چند سال پيش هم همسرش را هم بر اثر تصادف با ميني‌بوس از دست داده بود. حالا از 6 دختر تنها پنج دختر مانده. همسر معصومه هم 14 سال است كه سكته كرده و فلج شده، نه زبان دارد كه حرف بزند و نه دست و نه پا. از اين بيمارستان به آن بيمارستان مي‌رود و زندگي را به سختي مي‌‌گذراند. اينجا چهره‌‌اش در هم مي‌رود اما باز شكري مي‌گويد و راهش را مي‌كشد و مي‌رود و در ميان سايه ساباط (معبر و گذرگاهي مسقف است كه در مسيرهاي طولاني بالاي سر رهگذران قرار گرفته و مانع از تابش آفتاب مي‌شود) گم مي‌شود.  گشتن در اردكان تنها به اين چهار روايت ختم نمي‌شود، روايت حسين ‌هاتفي استاد مقني اين شهر خود داستان ديگري است، همچنان كه اگر به محله شريف‌آباد سري بزنيد زنان اين محله قصه‌هاي خود را براي شما تعريف مي‌كنند، از آنها كه رفته و آنها كه مانده‌اند. در اقامتگاه‌هاي اين شهر اگر لحظه‌اي پاي صحبت كاركنان‌شان بنشينيد آنها هم به شما درباره شهرشان مي‌گويند و آنچه از سر گذرانده‌اند. با اين‌همه تنها زماني از اين داستان‌ها آگاه خواهيم شد كه همچنان كه آرش نورآقايي كارشناس و فعال گردشگري در افتتاحيه جشنواره «اردكان‌گرام» گفت لحظه‌اي از گرفتن عكس از آب انبار و پل و آتشكده دست ‌برداريد و سراغ پيرمرد يا پيرزني برويد كه همان‌جا ايستاده و به شما نگاه مي‌كند، آنها هستند كه داستاني تعريف مي‌كنند كه يگانه است. از شهري كه فراز و فرود بسياري را از سر گذرانده و فعالان گردشگري و ميراث فرهنگي‌اش در تلاشند آن را از زير سايه يزد در آورند و بگويند اردكان براي خودش داستان‌ها دارد، روايت‌هايي كه در ميان خانه‌هاي قديمي اين شهر در گوشه‌اي خاك مي‌خورند و به آنها بي‌توجهي شده است. آرش نورآقايي در مراسم افتتاحيه اين جشنواره كه از دوم تا هفتم بهمن ماه در اردكان با هدف تبديل اين شهر به يك مقصد گردشگري برگزار شد همچنين خطاب به شركت‌كنندگان گفت: «كاري انجام دهيد كه كمكي به ايران باشد، مهم نيست چه كسي برنده مي‌شود، مهم نيست چه كسي جايزه را مي‌گيرد، فكر كنيد چطور مي‌شود بيشتر به اركان كمك كرد.» او از آنها خواست سراغ روايت‌هاي مردم اين شهر از محل‌ زندگي‌شان بروند. از شهري كه سبك و شيوه معيشت، تاريخ و طبيعت نقطه تمايز آنها با شهر ديگري مي‌شود. از مردمي كه ارده بخشي جدايي‌ناپذير از خوراك‌شان است اما كنجدش را از شهرها و كشورهاي ديگر مي‌آورند. در اين شهر است كه كاركنان عصاري‌ها (پيشه سنتي توليد شيره و روغن از دانه‌هاي گياهي) براي شما شرح مي‌دهند چند نوع كنجد داريم و گاهي براساس طعم مي‌توانيم تشخيص دهيم از كدام كنجد استفاده شده است. اردكان مانند همه شهرها پر از داستان‌هاي ساكنانش است، ساكناني كه عمري در آن گذرانده و هر كدام در ساختن آنچه به نام اردكان مي‌شناسيم نقش داشته‌اند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون