گفتوگوي «اعتماد» با زنداني محكوم به قصاصي كه منكر قتل مربوط به اين پرونده است
چه كسي مقتول را كشت؟
بهاره شبانكارئيان
فكرش را بكنيد يك سحرگاه، نزديك ساعت ٤ صبح يكي از اقوام نزديكتان با شما تماس بگيرد و بگويد كه كمك ميخواهد. موضوع درخواست كمك هم مربوط به مسائل ناموسي باشد. چه ميكنيد؟ خودتان را به محل ميرسانيد؟ با پليس تماس ميگيريد؟ يا اصلا پيش خودتان ميگوييد كه نبايد اقدامي كنيد؟ يا...
حادثه هرگز خبر نميكند و ميتواند در يك قدمي شما در كمين نشسته باشد. واكنش فرد يا افرادي به زندگي شما و تصميمي اشتباه از جانب خودتان ميتواند منجر به جنايت شود، آن هم از نوع قتل.
اين گزارش براساس موضوع پرونده خلق شده و اما در ادامه، سوژه مورد نظر طبق مصاحبهاي كه از سوي «اعتماد» با زنداني محكوم به قصاص و برادر او گرفته شده است را خواهيد خواند.
اين يك داستان واقعي است
دو، سه ساعتي مانده بود تا خورشيد طلوع كند. در آن بيابان تاريك برهوت، هيچ صدايي شنيده نميشد جز صداي حركت چرخهاي يك ماشين كه با شتاب در حركت بود. ناگهان با ترمز ماشين خاكهاي بيابان به هوا پخش شد. درهاي ماشين كه باز شد زن و مردي با عجله از آن پياده شدند. زن به همراه مرد بنزين را برداشتند و روي ماشين ريختند. كبريت را تا جايي كه آتش شعلهور شود به بنزين نزديك كردند و دور شدند. چهل روز بعد راز يك جنايت آشكار شد.
اين تنها بخشي از تصوراتم از حادثهاي است كه پيش آمده بود و برايتان با كلمات شرح دادم. گزارش زير طبق اظهارات متهم و مداركي كه به دست «اعتماد» رسيده است از قبل و بعد از ارتكاب جرم نگاشته شده است.
برادر زنداني محكوم به قصاص ميگويد
«از زبان برادر آقاي «م» محكوم به قصاص» ميخوانيد: «خانم «ز»؛ از اقوام ما ميشه سال 97 ساعت 4 صبح به برادر من زنگ زد كه بيا كمك. برادر ما هم غيرتي فاميل بود. سابقه درگيري و دعوا هم داشت. هيچي بلند شد رفت اونجا ديد يكي از اقوام شوهر اين خانم دراز به دراز وسط خونه افتاده. برادر من هم ماجرا رو پرسيد. اون خانم هم به برادرم اين جور ميگه كه اين آقا مرتب مزاحمش ميشده و حتي چندين بار به او تعرض كرده است. شوهر اين خانم دو، سه سال قبل از اين حادثه به دلايلي كه حالا به ما ربطي نداره افتاد زندان. از وقتي افتاد زندان نگو آزار و اذيتهاي يكي از اقوامش كه نسبت تقريبا نزديكي هم با همسر اين خانم داشته شروع ميشه. تهديد، آزار و اذيت جنسي و گويا يك بار هم از او فيلم گرفته و تهديدش كرده كه اگر حرفي بزند فيلمش را پخش ميكند. اين اتفاق مرتب تكرار شده تا اين خانم بريده. شب حادثه آقاي «الف» رو به خونش دعوت ميكنه و ميره براش شيرموز درست ميكنه. تو اون شيرموز قرص خوابآور ميريزه و ميده به مقتول بخوره. هيچي ديگه اونم ميخوره و كله پا ميشه. اين خانم هم ميترسه و به برادر ما زنگ ميزنه كه اي كاش زنگ نميزد.» آقاي «ر» 33 سال دارد برادر بزرگتر محكوم به قصاص است در ادامه توضيح شب حادثه ميگويد: «خب ما هم نسبت فاميلي با اين خانم داشتيم. برادر منم كه غيرتي بود بلند شد رفت اونجا. وقتي ميره ميبينه فاميل شوهر اين خانم اونجا افتاده و نفس نميكشه. اين خانم از برادر من ميخواد كه كمكش كنه و جنازه رو ببرن اطراف شهر و آتيش بزنن. خلاصه با ماشين اين خانم ميرن سمت بيابانهاي شاهينشهر و جسد و ماشين رو با هم آتيش ميزنن. چهل روز بعد هم دستگير ميشن. اصلا برادر من كارهاي نبوده. اين خانم يه سال رفت زندان و بعد از يه سال آزاد شد. وكيل گرفتيم. وكيل ما هم از روي پرينت تماس و هر مدركي كه مربوط به اون شب ميشد تلاش كرد ثابت كنه اين ماجرا به برادر من ربطي نداره كه حالا براش حكم قصاص بريدن، اما خب فايده نداشت ديگه. اين برادر من چون سابقه داشته فكر كردن آدم هم ميتونه بكشه. اصلا خانم شما بگيد حكم مشاركت در قتل چند ساله؟ من براي اينكه به شما هم ثابت كنم برادرم بيگناهه تمام مدارك رو براتون ارسال ميكنم. واتسآپ داريد؟»
با سوال آخري كه از آقاي «ر» در مورد رضايت خانواده شاكي پرسيده ميشود، ميگويد: «خانواده شاكي رفتن شوراي زندان و به صورت كتبي نوشتن كه ما رضايت ميديم ولي 4 ميليارد تومن پول ميخوايم. شورا هم بهشون گفته اينا اينقدر پول ندارن و نميتونن و ميخوان از اينور اونور جمع كنن حالا راضي شدن به 3 ميليارد تومن. ما يه خونه داريم تو شهرك سيمرغ اصفهان اگه اين فروش بره باز نصف پول ديه جور ميشه اما بدبختي اينجاست كه بازار فروش ملك هم خراب شده و از وقتي آگهي كرديم كسي هنوز نخريده. اميدواريم زودتر اين خونه فروش بره. حال شما هم به اين موضوع اشاره كنين شايد يكي گزارش رو خوند و خونه به فروش رفت.»
از زبان زنداني محكوم به قصاص
چند ساعت پس از گفتوگو با برادر متهم خودش از زندان تماس ميگيرد و فقط با اطمينان از اينكه شمارهام را درست گرفته شروع به صحبت ميكند: «خانم، من اصلا تو اين قتل مقصر نيستم. اون شب تلفنم 20 تا ميسكال از اين خانم داشت. منم خواب بودم و گوشيم سايلنت بود. نميدونم حتما برادرم براتون گفته خلاصه آخرين تماس رو جواب دادم و رفتم اونجا. ديدم يكي از فاميلهاي شوهرش افتاده بود روي زمين و نفس نميكشه. گفتم ماجرا چيه؟ بهم گفت چند باري بوده كه مزاحمش ميشده و حتي ازش فيلم داشته بوده. اين خانم هم برام گفت كه شيرموز درست كرده و قرص ريخته توي شيرموز. بعد با ماشين اين خانم كه يه پرايد بود، رفتيم تا جنازه رو آتيش بزنيم. از پمپ بنزين، بنزين خريديم و رفتيم سمت بيابانهاي شاهينشهر. با هم بنزين رو ريختيم رو ماشين و كبريتو كشيديم. جنازه رو هم روي صندلي عقب ماشين گذاشته بوديم. تا كبريت زديم يادم افتاد گوشي من تو داشبورد ماشين جا مونده. اين خانم رانندگي ميكرد. سريع رفتم در رو باز كنم و گوشي رو بردارم كه شعلههاي آتيش به دست و صورتم آسيب زد. بعد هم اومديم سمت جاده اصلي و تاكسي تلفني گرفتيم و رفتيم. چهل روز بعد هم دستگير شديم.»
بخشي از اظهارات خانم «ز»
در اين بخش از گزارش، يكي از اظهارات خانم «ز» را براي خواننده بازگو ميكنم: «از مقتول پولي را قرض گرفته بودم. او هم شروع به آزار و اذيت من كرده بود. يك روز به او زنگ زدم و گفتم كه ميخواهم پولت را پس بدهم. او آدرسي را به من داد و گفت بيا به اين آدرس. وقتي به خانهاي كه در آدرس داده بود رسيدم مرا به اتاق بالاي خانه برد و در آنجا گيرم انداخت و به من تجاوز كرد و فيلم گرفت. وقتي به خانه برگشتم ماجرا را به اقواممان گفتم. يكي از آنها هم ماجرا را به «م» گفت. وقتي با «م» صحبت كردم او گفت سعي ميكنم او را بترسانم. شب حادثه مقتول از روي ديوار خانه ما به حياط پريد. من و مادرم ترسيده بوديم او به داخل خانه آمد و شروع كرد به صحبت كردن كه بايد صيغه او بشوم. بعد هم از خانهمان رفت. به «م» زنگ زدم كه او دوباره مزاحم من شده. قرار شد او را با ترفندي به خانه بكشم و ساعت يك شب منتظر او بودم. مقتول كه آمد مشغول كشيدن قليان شد و شيرموز درست كردم و در آن قرص ريختم. وقتي خورد به طبقه بالا رفت و خوابش گرفت. من هم از خانه مادرم به «م» زنگ زدم اول جواب نميداد و بعد جواب داد و گفت الان خودم را ميرسانم. وقتي «م» آمد، رفت بالا با او حرف بزند. مقتول از خواب بيدار شد و باهم درگير شدن و «م» با چاقو به گردن مقتول زد كه چند قطره خون به زمين ريخت. باهم رفتيم سمت جاده شاهينشهر مهدي از پمپبنزين يكونيم ليتر بنزين گرفت و سوار ماشين شد و كمي جلوتر ماشين را آتش زديم و فرار كرديم تا به ساختمانهايي رسيديم و در آنجا تاكسي تلفني گرفتيم.»
بخشي از اظهارات زنداني محكوم به قصاص
«اين خانم چند ماه قبل از حادثه با من تماس گرفت و اصرار داشت كه مرا ببيند و من چون سابقهدار بودم ميترسيدم با او قرار ملاقات بگذارم ولي چندين بار تماس گرفت و باز اصرار كرد. يك روز قرار ملاقات گذاشتيم و او را ديدم. به من گفت شخصي به نام آقاي «الف» مدتي است براي من مزاحمت ايجاد ميكند و خانه ما ميآيد و با من نزديكي ميكند و تو براي من كاري بكن. من به او گفتم كه چرا به افراد ديگر فاميل نميگويي. او هم گفت به كسي اطمينان ندارم و كسي را غير تو ندارم. من هم قبول نكردم اما او اصرار داشت كه جلوي كار آقاي «الف» را بگيرم. بعد از مدتي هم شب حادثه اين خانم 20 مرتبه با گوشي من تماس گرفت ولي من جواب نميدادم تا آخرين تماس كه از خواب بيدار شدم و گوشي را جواب دادم. خانم «ز» گفت همين حالا اينجا بيا و هرچه به او گفتم چه كار داري انكار ميكرد و فقط ميگفت اينجا بيا. وقتي به خانه خانم «ز» رفتم مرا به اتاق بالا برد و ديدم شخصي با لباس زير در اتاق خوابيده است. به اين خانم گفتم او چه كسي است خانم «ز» هم گفت اين همان آقايي است كه مرا اذيت ميكرد. مُرده و تمام كرده است.»