نگاهي به مساله پديدآورنده يا «مولف»
نويسنده زنده است
مسلم خراساني
چند سال پيش در يكي از اجراهايي كه به روي صحنه بردم، در بروشور اثر، توضيحي كم و بيش غيرمستقيم پيرامون شيوه اجرايي خود ارايه دادم. يكي از دوستانم كه قائل به نظريه مرگ مولف بود، اعتراض سختي به من كرد كه تو حرفت را درون اثر زدهاي و ديگر نيازي به پاورقي و توضيحات اينچنين نيست. وقتي درصدد پاسخ و دفاع
بر آمدم، او با اعتراض شديدتري به من گفت كه تو نبايد از اثرت دفاع يا در رد نظرات من گفتهاي ابراز كني. بايد ساكت و تنها شنونده باشي و من به عنوان مخاطب به كنكاش در اثر تو بپردازم. تو در مقام مولف كار خودت را كردهاي و بعد از نوشتن اثر ديگر مردهاي و نميتواني معاني و نگرش موردنظرت را براي مخاطب بيان يا تشريح كني. مخاطب اين امكان را دارد كه خودش با جهان متن و اجرا مواجه شود و هر معناي ممكني را استنباط كند.
من نيز قائل به نظريه مرگ مولف هستم. يعني بعد از آنكه نويسنده يا كارگرداني اثرش را مينويسد يا به اتمام ميرساند، خواننده يا تماشاگر با خواندن و مشاهده آن ميتواند معاني را استنباط كند كه به هيچوجه موردنظر نويسنده يا خالق اثر نبوده است. اما اين به آن معنا نيست كه نويسنده ديگر اجازه حرف زدن و توضيح دادن يا حتي دفاع كردن از اثرش را نداشته باشد، چراكه ممكن است حتي خود نويسنده نگرش تازه يا حتي ايرادي نسبت به متن پيشين خود ابراز دارد يا حتي محتواي مطرح شده در اثر خود را زير سوال ببرد يا در پاسخ به پرسشهاي منتقدان و مخاطبان دريچهاي تازه بگشايد يا پل ارتباطي ارزشمندي بزند كه ما همواره با خلق آثار هنري درصدد برقراري و ايجاد آن بودهايم. از اينرو جلسات پرسش و پاسخ و نقد و بررسي ميتواند مزين به توضيح و تشريح نيز شود، چراكه گفتوگوهاي بعد از اجرا يا يك اثر نوشتاري، خود تبديل به متني تازه ميشوند و پلي ميان اثر و ما باز ميكنند. برخلاف بسياري كه معتقد هستند نويسنده كارش با نوشتن اثر به پايان رسيده است در نگاه من نويسنده يا مولف اثر با به پايان بردن اثر تازه آغاز ميشود و در چرخه خوانده شدن ميافتد.
شايد بسيار پيش آمده باشد كه گفتهاي را شنيده باشيم يا براي مستدل كردن حرف خود در جستوجوي نام و عنوان نويسندهاي مشهور يا صاحبنظري نام آشنا گشتهايم تا با نسبت دادن گفته به او، به آن گفته اعتبار و ارزش افزونتري بخشيم. پيرو اين تلاش، بايد بگويم نام نويسنده در اينجا خود به تنهايي يك متن است. براي نمونه هنگامي كه نام ما روي يك پژوهش علمي يا تخصصي در زمينه علم پزشكي حك ميشود آن اثر جدي گرفته نخواهد شد. اما هنگامي كه نام يك پژوهشگر، متخصص يا جراح سرشناس روي آن پژوهش نقش ميبندد اثر مورد توجه و استقبال قابل تاملي قرار ميگيرد.
شايد اين يك نقص يا ايراد در فرهنگ بشري باشد اما كم و بيش همهگير است. افراد در جوامع، بيشتر به چيزهايي بها ميدهند و در برابر پديدههايي روحيه پذيرش بالاتري از خود نشان ميدهند كه براي آنها آشنايي و قرابت بيشتري داشته باشد.
اين مساله به همينجا ختم نشد. در گفتوگو با دوستي ديگر كه به عنوان پيشنهاد از او خواسته بودم در نوشتن نقد در فضاي نمايشي اصرار بيشتري بر گفتوگو داشته باشيم به من ابراز داشت: مگر نويسنده يا كارگردان در نوشتن اثر خود از من پرسش يا نظرخواهي كرده يا نگاه من را در اثر خود لحاظ كرده است كه من در نوشتن نقد از او خواهان نظر شوم.
پيرامون اين نگرش بايد بگويم: اول آنكه، نويسنده اثر به صورت مستقيم يا غيرمستقيم از اجتماع تاثير ميپذيرد و در خلق اثر تنها نيست و اين كار را الزاما با داشتهها و تجربيات فردي و شخصي خود انجام نميدهد. بنابراين نويسنده در خلق اثر تنها نيست و آگاهانه يا ناآگاهانه از متن بزرگي به نام فرهنگ و اجتماع تاثير ميپذيرد. دوم آنكه، شايد اگر نويسنده يا هنرمندي در خلق و توليد اثر كنونياش از نگاه و نگرش ما يا افقهاي موردنظر ما كه ارزشمند هستند بهره نبرده باشد، اما اين گفتوگوها و تشريح و توضيحات پيرامون آن سبب شود، اين امكان فراهم شود تا احتمالا در آثار آينده خود، نگاه بيشتري به نظرات ما و ديگران داشته باشد. اين گفتوگوها سبب شود كه به مرور، پل ارتباطي كه هميشه خواهان برقراري آن ميان ما و ديگران هستيم، بسته شود.
همچنين بايد اضافه كنم، براي من گفتمانهايي كه پيرامون اثر اتفاق ميافتد، خود يك متن تازه و يك اثر تازه هستند و ما در گفتوگو با يكديگر متني تازه خلق ميكنيم كه ميتواند ارزش محتوايي و زيباييشناسي خاص خود را داشته باشد. اما اين متون اغلب جدي گرفته نميشوند و خالقان اثر، توضيح و تشريح كردن اثر خود را نشانه ضعف ميدانند و از ارايه شرح و توضيح سر باز ميزنند. منتقدان نيز اغلب ميگويند اگر قرار به توضيح مولف بود بايد همين توضيحات در اثر لحاظ ميشد و اين توضيحات را نوعي توجيه براي ضعف شناختي و ناتواني نويسنده يا كارگردان در پرداخت موقعيت و مفاهيم مطرح شده در متن يا اجرا تلقي ميكنند.
اما من معتقد هستم، نويسنده زنده است. حتي هنگامي كه به لحاظ فيزيكي غايب است و امكان رويارويي و گفتوگو با او براي ما فراهم نيست. نام، عنوان، اعتبار يا عدم اعتباري كه داشته ميتواند تاثيرگذار باشد و شكلگيري معنا براي مخاطبان را تحت تاثير قرار دهد. هر چند كه اغلب، تاثير آن بر گيشه و چرخه اقتصادي است كه مورد توجه و سوءاستفاده قرار ميگيرد. اما بايد ابراز داشت كه نام مولف خود به تنهايي يك متن است. متني كه نميتوان آن را به سهولت ناديده گرفت.
در تاريخ هنر، تابلوهاي نقاشي پيدا شده كه تنها به خاطر شباهتهاي ساختاري متعلق به يك نقاش معروف دانسته شدهاند. اما بعد از مدتها تحقيق و پژوهش مشخص شده كه تابلو تقلبي بوده يا متعلق به فرد ناشناس يا يك نقاش ناشناس بوده و علت شهرت اين نقاشيها تنها به اين دليل بوده كه كارشناسان گمان ميكردهاند متعلق به نقاشي سرشناس بوده است. اما همين تابلو، نام و آوازه و همچنين قيمت قابلملاحظهاي در محيطها، مزايدهها و حراجهاي هنري به خود اختصاص داده است. نمونههاي اينچنين نشان ميدهد كه فرهنگ عمومي جهان چگونه كماكان تحتتاثير نام مولف است. كلمات قصار خود را به دروغ يا درست به نويسندگان بزرگ منسوب ميكنند براي آنكه پذيرش و مقبوليت آن دوچندان شود. به درست يا غلط بعد از خارج شدن كلام يا ابراز گفتهاي؛ اولين پرسش اغلب اين است كه چه كسي اين حرف را زده است؟ هنوز ارجاع به مولف وجود دارد و بايد اذعان كرد كه مولف كماكان زنده است.
برخلاف بسياري كه معتقد هستند نويسنده كارش با نوشتن اثر به پايان رسيده است در نگاه من نويسنده يا مولف اثر با به پايان بردن اثر تازه آغاز ميشود و در چرخه خوانده شدن ميافتد. شايد بسيار پيش آمده باشد كه گفتهاي را شنيده باشيم يا براي مستدل كردن حرف خود در جستوجوي نام و عنوان نويسندهاي مشهور يا صاحبنظري نامآشنا گشتهايم تا با نسبت دادن گفته به او، به آن گفته اعتبار و ارزش افزونتري بخشيم. پيرو اين تلاش، بايد بگويم نام نويسنده در اينجا خود به تنهايي يك متن است. براي نمونه هنگامي كه نام ما روي يك پژوهش علمي يا تخصصي در زمينه علم پزشكي حك ميشود آن اثر جدي گرفته نخواهد شد. اما هنگامي كه نام يك پژوهشگر، متخصص يا جراح سرشناس روي آن پژوهش نقش ميبندد اثر مورد توجه و استقبال قابل تاملي قرار ميگيرد.