درباره فيلم ملاقات خصوصي
خنثيسازي وضعيت
شاهين محمديزرغان
«ملاقات خصوصي» اثر اميد شمس را ميتوان در دستهاي از فيلمها گنجاند كه تصوير و روايتي كاملا خنثي را تحت عنواني فرعي- در اين فيلم تحت عنوان عاشقانه- پيش ميبرند. به عبارت بهتر عشق دستاويزي است تا رئاليسم را خفه كند. در اين فيلم اسم زندان و ديوارهايي كه زندان ناميده ميشوند، وجود دارند اما خودِ زندان وجود ندارد. انسانهايي تحت عنوان زنداني خوانده ميشوند، اما چيزي جز جسمهاي زنداني نيستند. بدني وجود ندارد تا بتواند نيرويي آزاد كند. همه چيز حول زندان ميگذرد اما زندانبان اصلا وجود خارجي ندارد. نه شهري وجود دارد، نه خانهاي و نه عوامل قدرتي! يك مشت خلافكار كه هر كاري بخواهند ميكنند بدون اينكه حتي نيروهاي قدرت دخالت يا همدستي كنند. پس ردپاي سياست در اين فيلم كجاست؟ شايد فيلمساز به بهانه مميزي تصميم گرفته باشد دخالت اين نيروها را حذف كند، اما در نظر نگرفته است كه نتيجه فاجعهبار از كار در خواهد آمد. براي مثال فيلم «زشت، كثيف و بد» اثر اتوره اسكولا يك كمدي گروتسك است كه اتفاقا در تمام لحظههاي فيلم نهتنها سياست دور زده نشده، بلكه از ابتدا تا انتها جلوي چشم مخاطب است. شهر- سياست در پسزمينه تپه حاشيهنشينها حضوري دايمي دارد. شهر- سياست مانند تار عنكبوت بدنهاي اين حاشيهنشينها را در دام انداخته است و نيروي خود را در تصوير و فيلم اعمال ميكند، بدون آنكه لحظهاي از ساختار خود خارج شود. اين همان چيزي است كه «ملاقات خصوصي» از آن بيبهره است. اين جسمهاي زنداني هر كاري ميخواهند- فيلمساز بخواهد- ميكنند و توانايي آزاد كردن هيچ نيرويي ندارند و هيچ نيرويي هم بر آنها اعمال نميشوند. هنگامي كه عناصر رئاليسم به نفع ايده كنار گذاشته ميشوند، خود فيلم همدست وضع موجود ميشود. پس هر گونه نسبت دادن رئاليسم به اين دست فيلمها كه سعي در حذف سياست و وضعيت به نفع موقعيت و گره دارند، اشتباهي است كه به نظر من بايد از آن پرهيز كرد.
از طرف ديگر فيلمساز روي شمايل پريناز ايزديار در فيلم «ابد و يك روز» حساب باز كرده است. يعني او همان شمايل را در فيلم خود تكرار كرده است تا مخاطب با بازسازي آن شخصيت در ذهن خود، ادامه تصميمها و موقعيتها را بهتر هضم كند. به عبارت ديگر اين بازنمايي خنثي را نيز در كار خود ادامه ميدهد. علاوه بر اين، فيلمساز در مقام فيلمنامهنويس نيز نسبت به ايده آنقدر ذوقزده است كه به باورپذيري داستان خود هيچ اهميتي نميدهد. ما تا دقيقه نود نميفهميم چرا فرهاد زنداني است و با اينكه مدت زنداني بودنش به پايان رسيده، هنوز در زندان است؟ جالبتر اينكه شخصيت پروانه كه در آن زمان با او ازدواج كرده است هم نميداند. فيلمنامهنويس به نفع خلق موقعيتهايي كه داستان را پيش ببرد، نه تنها عناصر رئاليستي، بلكه منطق را هم به كل كنار گذاشته است. جرم نابخشودني «ملاقات خصوصي» همين حذف نيروهاي همدست شر است تا آن بتواند اين فيلم خنثي را روي پرده نشان دهد. فيلم با حذف سلسله عناصر رئاليستي كه با سياست پيوند خورده است، آن را قرباني گرههاي داستاني كرده است تا يك داستان عاشقانه را به نمايش درآورد. اما از اين مورد غافل بوده است كه اين رويه عاشقانه وقتي معنا پيدا ميكند كه بتواند از پس لايه زيرين و بستري كه انتخاب شده است بربيايد وگرنه با فيلمي نامتعادل و همدست وضع موجود مانند «ملاقات خصوصي» روبهرو خواهيم بود.