تراژدي غمناك چريك
محمود فاضلي
مصطفي شعاعيان از جمله مبارزان جنبش چپ ايران در دهههاي چهل و پنجاه است كه در طول زندگي كوتاه، اما پرفراز و نشيب خود، براي تحقق آرمانهايش تلاش كرد و در اين راه جان باخت. او از معدود متفكران چپ مستقل ايراني بود كه مقهور سيطره و اتوريته لنينيسم و مائوئيسم نبود و ماركسيسم روسي و چيني را انحراف از ماركسيسم ميدانست و به مبارزه جبههاي و تشريك مساعي با همه نيروهاي انقلابي باور داشت.
به گفته بهزاد نبوي «شعاعيان بيشترين همكاري را در جبهه ملي با نهضت آزادي و امثال آنان داشت. شايد همين شكل فعاليت او بود كه چپهاي ارتدوكس او را ماركسيست امريكايي ميناميدند. كساني چون جزني و حزب توده كه همواره از سوي شعاعيان متهم به خيانت در واقعه 28 مرداد بودند بيشترين نقش را در چنين برچسبزدني به او داشتند.علت ماركسيست امريكايي خواندن شعاعيان آن بود كه او كودتاي 28 مرداد را كودتاي انگليسي ميدانست و اين تحليل در برابر تحليل حزب توده قرار داشت.» نبوي معتقد است: «در زماني كه با شعاعيان در ارتباط بوده، شعاعيان ترجيح ميداده بيشتر از همه با نيروهاي ملي و مذهبي همكاري كند.رابط او در اين زمينه اعضاي نهضت آزادي بودند. در تمام سالهاي بودن با مصطفي، هيچگاه رفتار ضد مذهبي از او نديده است. شعاعيان نهتنها تودهاي يا مائوئيست نبود كه ماركسيست هم نبود. يك چپ مستقل و يك متفكر صاحبنظر بود.»
نبوي از فعاليت شعاعيان در سازمان دانشجويي آن سالها چنين ميگويد: «شعاعيان نيروي فعال البته از لحاظ فكري بود و ترجيح ميداد به عنوان عنصري آزاد فعاليت كند. در همان آغاز فعاليت جبهه ملي دوم، شعاعيان كتابي به نام كارنامه مصدق نوشت كه عمدتا حمايت از مصدق و حمله به حزب توده بود.» در سال 44 به بررسي جنبش جنگل و علل شكست آن ميپردازد و حاصل كار كتاب «نگاهي به روابط شوروي و نهضت انقلابي جنگل» در نقد مواضع شوروي سابق در اين جنبش است كه سرانجام در سال 1347 نگارش آن پايان ميپذيرد.
بعد از تشكيل سازمان مجاهدين، شعاعيان با احمد رضايي دوستي داشت و متنهايي را كه درباره مسائل سياسي و مبارزاتي مينوشت در اختيار رضايي قرار ميداد. پس از ضربات شهريور 50 به مجاهدين و دستگيري گسترده اعضاي آن، شعاعيان در رابطه مستقيم با رضا رضايي قرار گرفت و در بازسازي شبكه مخفي مجاهدين با او همكاري داشت.
نگارش كتاب «انقلاب» شعاعيان با واكنش شديد چريكهاي فدايي روبهرو شد. جزني كه سازمان را زير نظر داشت از پيوستن شعاعيان به سازمان ابراز نگراني كرد. مهدي فتاپور عضو دستگير شده فداييان به ياد ميآورد كه در ديدار با جزني او از پيوستن رفقاي جبهه به فداييان ابراز نگراني كرده و عضوگيري او را امري خطرناك براي موجوديت سازمان ميدانست. بعد از يك ديدار كوتاه با اشرف رابطه او با چريكهاي فدايي بدون هشدار قبلي و يكجانبه قطع ميشود و يكي از برجستهترين چهرههاي چپ رزمنده بيهيچ پوششي و امكاناتي رها ميشود. در 18 شهريور 1353 با پادرمياني مجاهدين، ديدار شعاعيان با حميد اشرف انجام ميشود و او به مصطفي ميگويد: «ما نميتوانيم با هم در يك سازمان جاي گيريم. ضمنا دشمن فوري يكديگر نيستيم. البته اگر در جامعه كار به درگيري برسد آنگاه رو در روي يكديگر هم ميايستيم.» اشرف پاسخ شنيد: «درباره ارتباط سازماني كه حرفش را هم نزن تصميم شما هر چه باشد براي من محال است كه با شما در يك سازمان زندگي كنم.»
شعاعيان در آن دوران هشت ماه خود را در فضايي آكنده از سوءظن و بدبيني محصور ميبيند و شهريور 1353 جدايياش از سازمان قطعي ميشود. شعاعيان ساعت پنج صبح 16 بهمن 1354 از خيابان استخر ميگذشت. پليس مظنون ميشود، ايست ميدهد. مصطفي ميخواهد شليك كند، گلوله گير كرده و در نهايت قرص سيانور استفاده كرده و كشته ميشود.
به گفته ماهرويان، مصطفي بر سر ناكجا آباد خود با هيچ كس ساخت و پاخت نكرد. او به راستي روشنفكري رومانتيك و آرماني بود. به هيچ اردوگاهي تكيه نداد.اين كار شايسته او نبود. او اصولي را براي رفتار سياسي خود داشت كه به آنها ارج مينهاد. مصطفي خيلي چيزها را از چپها ياد نگرفته بود. ياد نگرفته بود چگونه مخالفان سياسياش را با «يك پارچه مشت و بهتان و سرنيزه و هوچيگري از ميان بردارد. ياد نگرفته بود به مخالفان برچسبهاي گوناگون بزند.» شعاعيان هنگام مرگ ياري نداشت تا يادي از او كند. موقعيت او به عنوان يك چپ منفرد مانع از آن ميشد كه بتوان او را در يك جريان سياسي جاي داد. در مرگ شعاعيان به عنوان پيچيدهترين و بحثانگيزترين چهرههاي چپ ايران در دهههاي چهل و پنجاه كمتر كسي سوگوار شد. زندگي شعاعيان تراژدي غمناك تنها زيستن بود.