كاري بايد كرد
چه خوب ميشد همين لحظه
يك اتفاقي ميافتاد
مثلا باد ميآمد
ميرفت باغهاي بالا را دور ميزد
برميگشت، خاك را بو ميكرد،
و از كنارِ شمشادهاي شكسته
بوي خوش آب و
خبر از هواي حامله ميآورد.
شمعدانيهاي بالِ چينه مهتاب
تب دارند، تشنهاند، بيترانهاند.
اصلا باد
چرا از چيزي شبيه باران نميخواند!
آخر چهقدر
تا كي بايد با اين چراغِ ترسو
هي از ترسِ شب و
هقهقِ گريه گفتوگو كنيم؟
پس كي ميآيد همان كه ميگويند
دريا را با خود خواهد آورد؟!
كاري بايد كرد!
سيد علي صالحي