خورشيدي در پاكت ميگذارم...
اميد مافي
جاده ديلم و گناوه كه به پايان ميرسد، كلمات الهي بر فراز نخلستانها هروله ميكنند و فروتنانه دست باد گرم و سوزان را ميگيرند. آنجا در امامزاده عبدالمهيمن مردي خفته كه به ضرس قاطع ميخواست جهان را عوض كند، نه به زور گلوله و تيزي و تفنگ كه به شكلي دلرباتر با واژههايي كه خاص خودش بود و بيقراري روح سرگردانش طلب ميكرد.
حالا 16 سال است شاعري كه به حادثهاي غريب در بامداد دل سپرده بود زير خروارها خاك آرام گرفته و ديگر نيست تا غوغاي اين جهان آكنده از كينه را بر شانههايش جاي دهد و بر مدار رفتن از روياهاي بومي خود جا بماند.
منوچهر آتشي هرگز در زندگي شاعرانهاش طبيعت جنوب را با جاذبه ديگري تاخت نزد و هرگاه دست به قلم برد وصف گل سوري را به بهترين شكل نگاشت و از تلخ بودن سيب شكوه كرد.
دنياي پيش روي آتشي نه باغهاي سبز كه برهوت جانسوزي بود لبالب از نخلهايي كه براي فوج سوگوار كبوترها رديف سركشي از قافيههاي به هم ريخته را مهيا
ميكردند.
همو كه شاگرد خلف فرزند يوش بود و در گسترش اوزان نيمايي و افزودن ابزارهاي شعرنو عمري بيوقفه تلاش كرد و شيفتگي بيحد وحصرش به زندگي ايلياتي سبب شد كه تنها در پايتخت دود و سرب، روز را به شب سنجاق كند و همواره دلش در گوشه آسمان دشتستان براي جاشوهايي بتپد كه در هفت آسمان يك ستاره روشن نداشتند.
مردي به بلنداي قامت تاكها كه با تكيه بر استعارهها و تمثيلها به روايتگر اصيل جنوب بدل شد و با واژههاي خاص محلياش بارها سرفههاي بيپايان شهرهاي آغشته به غبار را به سخره گرفت.
همو كه نيمقرن محاط در كلمات، شعر را به نغمه پايدار هستياش بدل كرد و در بستر زمان و مكان سوار بر اسب سپيد وحشي تا پشت پرچينها رفت. حيف و صد حيف كه شاعر جنوب پيش از آنكه جماعتي واله را در شعرهايش غرقه كند چمدانهايش را بست و به پشت درياها رفت تا ما با دلي خسته و شكسته در فراغش رو به دلوار و سيراف زمزمه كنيم: كجاست آن صداي شورانگيز، آن نفسهاي گرم و آن آغوش به غايت امن كه چكاوكها را صدا ميزد و با لبهاي غنچهشده پردهها را كنار ميكشيد و ميگفت: در هندسه عشق وصل از هم گذشتن است و اصل هرگز به هم نرسيدن...
اين روزها در گذر گردبادها جاي خالي شاعري كه بديل نداشت بهشدت حس ميشود و ما شيفتگان سطرهايش او را ميبينيم كه از پشت هفت كوه سياه ميآيد تا بر تاريكيهايمان بتابد و در قامت راوي كورهراههاي بوشهر كمي حالمان را خوب كند و با هزار هزار ستاره بر شانههاي سترگش، جهان خاموش پيرامونمان را كمي روشني ببخشد. فقط كمي!
خانهات سرد است؟
خورشيدي در پاكت ميگذارم
و برايت پست ميكنم
ستاره كوچكي در كلمهاي بگذار
و به آسمانم روانه كن
بسيار تاريكم...