داروين و نظريهاش
مرتضي ميرحسيني
كالين رنان در كتاب «تاريخ علم» (انتشارات دانشگاه كمبريج) مينويسد داروين از همان كودكي ساعتهاي زيادي از روز را به جمعآوري برخي چيزها مثل مهرهاي پستي، گوشماهي و بلورهاي كاني ميگذراند، اما در مدرسه به درسهايش توجه نميكرد و معلمهايش او را دوست نداشتند. اواسط دهه 1820 به دانشگاه ادينبور رفت كه پزشكي بخواند، اما آنجا «واماندهاي بيش نبود» و موفقيتي كسب نكرد. «در آنجا هم درسها را خستهكننده يافت و حضور در جلسات عمل كه بدون بيهوشي انجام ميگرفت، از هرچه عمل بود بيزارش كرد.» خانوادهاش او را از آنجا بيرون كشيدند و به كمبريج فرستادند تا الاهيات بخواند و در تشكيلات كليسا جايگاهي پيدا كند. «اينجا هم كاري انجام نداد» و به هدفي كه برايش تعيين شده بود، نرسيد. اما فرصت همصحبتي با چند دانشمند علوم طبيعي -ازجمله جان هنزلو، استاد گياهشناسي- را به دست آورد و به تاريخ طبيعي دل بست. چند سال بعدياش در مطالعه مهمترين كتابها و رسالههاي اين رشته علمي گذشت و سپس به پيشنهاد همين هنزلو بود كه همراه با كشتي اكتشافي بيگل با هدايت ناخدا رابرت فيستروي به سواحل جنوبي امريكاي جنوبي رفت و اتفاق مهم زندگياش رقم خورد. سفر با بيگل 5 سال طول كشيد و «دانش تجربي داروين را بارها فزونتر ساخت. در برزيل او براي نخستينبار جنگلهاي استوايي را ديد و در جزيره تيرهدل فوئگو با آدمياني روبهرو شد چنان وحشي و چنان بيايمان و اعتقاد كه به زحمت انسان به نظر ميرسيدند. در شيلي شاهد يك زمينلرزه بود و ديد كه چگونه سطح زمين را بالا ميآورد. در ساحل، داروين غالبا به گشتهاي طولاني ميرفت و نمونه جمع ميكرد.» در بازگشت به خانه بخشي از مشاهداتش را در گزارش رسمي سفر منتشر كرد، اما سوالات مهمي برايش ايجاد شده بود كه در آن مقطع پاسخي برايشان نداشت. «چرا در مكانهايي دور از هم جانوران مشابهي وجود داشت؟ فيالمثل چرا شترمرغ آفريقاي جنوبي آنقدر شبيه رئاي امريكاي جنوبي بود؟ و چرا اين شباهت ميان حيوانات ديگر نيز وجود داشت؟ چرا انواع متوازي در همهجا يافت ميشد؟... همچنين دريافت كه حيوانات متوازي از جنوب به شمال به ترتيب جايگزين يكديگر ميشوند. با مطالعه دقيق سهرههايي كه بعدها در جاهاي ديگر نيز يافت شدند، او پي برد كه گرچه آنها از جزيره به جزيره فرق ميكنند، اما همگي خصوصياتي دارند كه بهترين توضيح آن را ميتوان با مشترك پنداشتن نياي آنها داد.» فرض نخست او اين بود كه انواع جانوري تغيير ميكنند، اما نميدانست عامل موثر بر اين تغيير چيست. فرض دومش هم اين بود كه اگر جانوري با محيط زندگياش سازگار نباشد، نسلش دير يا زود منقرض ميشود. اواخر دهه 1830 كه ذهنش با اين دو فرض درگير بود، به مقاله «اصل جمعيت» توماس مالتوس برخورد كه ميگفت «اگر رشد جمعيت كنترل نشود، ميزان جمعيت بيش از آن خواهد شد كه توليد غذا تكافويش كند.» داروين با تكيه بر نوشتههاي مالتوس «نتيجه گرفت كه انواع دوام آورده بايد آنهايي باشند كه بيشترين سازگاري را با محيط خود دارند و اينكه نيروهاي در كار چنان فرادستند كه با حذف انواعي كه طي تغييرات با محيط ناسازگار شدهاند در جمعيت حيواني فاصلههاي خالي پديد ميآورند. اين فاصلههاي خالي را سپس آن انواعي پر ميكنند كه تغييراتشان آنها را با محيط سازگارتر كرده است. اين همانا انتخاب طبيعي آنهايي بود كه از بيشترين سازگاري با محيط تغييريافته برخوردارند.» كتاب جريانساز او، در توضيح همين نظريه سالها بعد با عنوان «منشا انواع» (1859) منتشر شد و مفهوم تكامل را به بحثي جدي در عمل تبديل كرد. داروين كه زمستان 1809 در چنين روزي متولد شده بود حدود 73 سال عمر كرد و بهار 1882 از دنيا رفت.