• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5149 -
  • ۱۴۰۰ يکشنبه ۲۴ بهمن

گزارش «اعتماد» از قتلي كه با به قتل رساندن ۹ نفر ديگر پاك شد

خون‌بس خون شد

بهاره شبانكارئيان

۱۲ فروردين سال ۱۳۹۷ در دزفول؛ ۹ نفر كشته شدند. ۶ نفر از آنها اعضاي يك خانواده و سه نفر ديگر كه دو مرد و يك بچه دو ساله بودند، همگي در اين درگيري كشته شدند. يك زن حدودا ۵۰ ساله نيز مورد اصابت گلوله قرار گرفت و از ناحيه دست به‌شدت مصدوم شد. 

قاتل پس از كشتن اين ۹ نفر به بالاي پشت بام فرار كرد و اين‌بار اسلحه را با هدف خودكشي به سمت خودش گرفت و تير خلاص را زد اما موفق نشد و زنده ماند. او در اين خودكشي ناموفق، چشم‌هايش به‌شدت آسيب ديدند. 
حالا او ۳ سال است كه در زندان به سر مي‌برد. تمام اعضاي خانواده ۶ نفره‌اي كه او به قتل رساند از اقوام و طايفه نزديك او بودند. و اما دو مردي كه در روز حادثه به قتل رسيدند، خانواده‌هاي‌شان دنبال انتقام هستند و در حال حاضر ۶ ميليارد تومان براي ديه در نظر گرفتند. 
اين انتقام تا حدي است كه تمام طايفه قاتل به شهرهاي مختلف ايران از ترس جان‌شان فرار كرده‌اند. 
دليل رخ دادن اين حادثه تلخ به ۲۰ سال پيش برمي‌گردد. 
هنگامي كه به علت اختلافات طايفه‌اي، «علي» يكي از پسرعموهايش به نام «اسكندر» را به قتل مي‌رساند. همان جا با وساطت كدخدا و ريش‌سفيدان طايفه، اين موضوع با «خون‌بس» تمام مي‌شود. دختري از اقوام نزديك علي را به يكي از اقوام نزديك اسكندر دادند و قرار شد اين موضوع ادامه پيدا كند. وقتي علي چند سال بعد ازدواج كرد و صاحب دختر شد، ريش سفيدان به همراه كد خدا آمدند و اعلام كردند؛ بهترين زمان براي پوشاندن كامل كينه اين است كه علي دخترش را به پسر اسكندر بدهد. 
تا اينكه مژگان دختر علي، ۱۳ ساله شد. در همان سيزده‌سالگي او را به عقد «يوسف» پسر اسكندر در آوردند، ولي قرار شد سه، چهار سال كه از عقدشان گذشت زندگي مشترك را آغاز كنند. 
درست چهار سال بعد وقتي مژگان ۱۷ ساله مي‌شود اعلام مي‌كند كه تمايلي به ازدواج با يوسف ندارد و نمي‌خواهد تن به اين ازدواج اجباري بدهد. 
مطالبي كه در ابتدا خوانديد، روايتي است از مصاحبه با «محمدعلي.د» پسرعموي يوسف. او در ادامه اين گزارش براي «اعتماد» از جزييات قتل مربوط به ۲۰ سال پيش و قتل ۹ نفر ديگر در سال ۱۳۹۷ مي‌گويد. 

در آخر خودكشي
محمدعلي كه چهل‌وپنج، شش سال دارد با ادبيات منحصر به فردش تا اواسط ماجرا را توضيح مي‌دهد و من كم و بيش متوجه مي‌شوم و براي اينكه ماجرا را درست و دقيق فهميده باشم از اول براي او تعريف مي‌كنم و او با تاييد حرف من مجدد خودش تعريف مي‌كند: «ها، باباشون به قول خودمون پسرعمو بودن. يه بيست سال جلوتر اين‌جوري مي‌شه. يوسف پسرعموي ما مي‌زنه علي و همسرش و چهارتا بچه‌اش رو مي‌كشه. اين اتفاق براي سه سال پيشه. يه روز مونده بود به سيزده به در يعني دوازده فروردين بود. اينا تو دزفول هستن ما چند كيلومتر از دزفول اون‌طرف‌تر تو كوه‌ها زندگي مي‌كرديم. همه فاميل كنار هم. وقتي هم مي‌خواستيم با موبايل حرف بزنيم بايد مي‌رفتيم بالاي كوه يه جا كه آنتن داشته باشه. همون شب ما رفتيم زنگ بزنيم به فاميل كه تا زنگ زديم خبر دادن كه يوسف رفته خونه علي و با اسلحه كلاش همه‌شون رو كشته. دو تا از همسايه‌هاي اون‌ها كه دوتا مرد بودن و پسرعمو هم مي‌شدن وقتي صداي شليك رو شنيدن از ديوار خونه علي اومدن بالا و يوسف اونا رو هم زد و كشت. تو دزفول هم همين‌طور. تو اون منطقه كه علي زندگي مي‌كرد يه‌سري از قوم و خويش‌هاي ما اونجا بودن. خلاصه اون روز همه مي‌ريزن بيرون ببينن چي شده. يوسف يه بچه دو ساله رو هم كه تو بغل خانواده‌اش بوده زد و كشت. ما هم نمي‌دونيم به اون بچه چي كار داشت. يه زن نزديك پنجاه‌ساله رو هم مي‌زنه كه تير مي‌خوره به كتفش. اون زنده موند ولي ديگه تا همين الان اون دست براش دست نشد و تازگي هم شنيديم كه حالش اصلا خوب نيست. خلاصه بعد اينكه همه رو مي‌زنه فرار مي‌كنه پشت بوم. اونجا اسلحه رو مي‌گيره رو به خودش و تيراندازي مي‌كنه ولي خب زنده مي‌مونه. بيهوش رو پشت بوم بوده كه مردم زنگ زده بودن پليس بياد. وقتي پليس مياد مي‌بينن هنوز نفس مي‌كشه مي‌رسونن بيمارستان امان علي كه اون جا به خاطر تيراندازي كه از زير فكش به خودش داشته چشم‌هاش آسيب مي‌بينه و بيناييش رو از دست مي‌ده.» 

از خون، خون زاييده مي‌شود
او در ادامه مي‌گويد: «يوسف چند بار علي رو تهديد كرده بود كه اگه مژگان رو راضي نكني و نذاري بياد سر خونه زندگيش همه‌تون رو مي‌كشم اما خب كسي باور نمي‌كرد كه واقعا بره بكشه. حالا ماجراي مژگان دختر علي كه مي‌خواستن بدن به يوسف اين بوده كه همون بيست سال عقب‌تر بين علي و اسكندر پدر يوسف اختلاف مي‌شه. اينا باهم پسرعمو بودن. اختلاف بالا مي‌گيره تا اينكه علي مي‌زنه اسكندر رو مي‌كشه. همونجا محلي حلش كردن و كدخدا و ريش سفيدا اومدن گفتن خون‌بسش كنين. قرار شد يه دختر از فاميل علي بدن به فاميل اسكندر و اين ماجرا تكرار شه تا خون اسكندر پاك شه. علي اون موقع ازدواج نكرده بود. چند سال بعد كه ازدواج مي‌كنه مژگان اولين بچه علي به دنيا مياد. اونجا باز ريش سفيدان و كدخدا جمع مي‌شن مي‌گن مژگان رو بده به يوسف كه اين خون كمرنگ شه بره. علي هم قبول مي‌كنه. وقتي مژگان ۱۳ سالش مي‌شه اون رو به عقد يوسف درميارن تا مژگان مي‌شه ۱۷ ساله. وقتي ۱۷ سالش مي‌شه مي‌گه من به چه مناسبت بايد زن يوسف شم. نمي‌خوام و به اجبار زن يوسف نمي‌شم. يوسف از همونجا شروع مي‌كنه تهديد كردن علي. تا اينكه اون روز اسلحه برمي‌داره و مي‌ره تو خونه اونا قايم مي‌شه. علي و خانواده‌اش هم مهموني بودن وقتي ميان ديگه همشون رو مي‌كشه و بعد هم كه گفتم مي‌زنه سه نفر ديگه رو مي‌كشه و بعدشم خودش رو ناقص مي‌كنه. حالا اون دو تا مردي كه بهتون گفتم همسايه علي بودن، كل طايفه‌شون دنبال انتقامن. وقتي جريان رو به ما گفتن ما هم اومديم و كل اقوام كه كنار هم بوديم از محل فرار كرديم. جون خودمون و زن و بچه‌مون رو برداشتيم و اومديم اصفهان. يه سري‌هاي ديگه از فاميلمون رفتن شهرهاي ديگه. وسايل خونه هرچي داشتيم هم نتونستيم جمع كنيم و بياريم. فقط جونمون رو برداشتيم و فرار كرديم. يوسف كه زندان هست. اول زندان دزفول بود. الان يه سالي هست كه رفته زندان مركزي اهواز. مادر و خواهرها و برادرهاي يوسف هم نمي‌دونيم از زمين رفتن از آسمون رفتن ديگه غيب شدن. هيچ سري از آثارشون نيست. ايران هستن، تركيه هستن، امريكا هستن ديگه خدا مي‌دونه ما كه نمي‌دونيم. من خودم باورتون مي‌شه تا حالا يوسف پسرعموم رو نديدم! مي‌گن كل طايفه شما بايد مبلغ ۶ ميليارد تومن بديد به خانواده اون دو تا مرد كه يوسف كشته. يكي خونش رو فروخت. يكي زمينش رو. منم كلا ندارم اينجا هم مستاجرم. ۷۵۰ ميليون تومن هم بذار حساب كتاب‌هايي كه بزرگاي فاميل كردن. من بايد بدم من پول اجاره ماهيانه خونم رو ندارم. نمي‌دونم بايد چي كار كنم. تازه ما اين مبلغ رو جور كنيم بديم به طايفه اون دو تا مرد برن كنار بعد تكليف پرونده يوسف روشن شه. خلاصه ببينين به خاطر يه اختلاف قديمي چه جوري ۹ نفر ديگه كشته شدن؟!» 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون