خاطرات سفر و حضر (159)
اسماعيل كهرم
من چند بار با مرگ روبرو شدهام. شغل شكارباني مزيتهاي فراوان براي من داشته. فكر ميكنم مهمترين آن ديدن و آشناشدن با ايران عزيزمان بوده و بعد شناسايي هموطنانمان و بالاخره آشنايي با پديدهاي شبيه تجربه N.D.E و يا تجربه نزديك به مرگ. هنگامي پيش ميآيد كه انسان تا دم مرگ پيش ميرود و زنده ميماند. يك بار در دشت اسدآباد همدان راننده ما براي جلوگيري از تصادف با يك الاغ از جاده بيرون رفت و به پايين افتاد و شروع به غلتيدن كرد. سر من چهار بار به طاق لندرور خورد و بيهوش شدم. بعد از مدتي به خودم آمدم ديدم راننده تا كمر به بيرون از ماشين خم شده و لندرور به چپ و راست تاب ميخورد. با نيرويي كه نميدانم از كجا آمد راننده را به درون كشيدم و بعد لندرور به همان سمت تاب خورد و چپ شد! بعد باز هم بيهوش شدم. براي چندين ساعت... تادر بيمارستان چشم باز كردم. يك فرشته زميني به من گفت حالت خوبه؟ و بعد بلافاصله گفت شش، شش... بعد يك قرص را به من داد در آرامش خوابيدم...
بار دوم با دوستم بيات در آذربايجان غربي به رودخانه باراندوزچاي رسيديم. آب فراوان داشت. خواستيم از گدار رودخانه رد شويم كه آب لندرور را غلتاند. لندرور شش سيلند ما به اندازه يك مينيبوس بود پر از وسيله براي سفر دو نفره براي يك ماه. لباسهاي زمستانه ما سنگين بود و جلوي حركت ما را ميگرفت. كمربند هم بسته بوديم و حال اصلا تكان نميتوانستيم بخوريم. سعي كردم كمربند را باز كنم زير آب ديدم بيات...
ادامه دارد