هيچ نگفتيم
زان گه كه بر آن صورت خوبم نظر افتاد
از صورت بيطاقتيم پرده برافتاد
گفتيم كه عقل از همه كاري به درآيد
بيچاره فروماند چو عشقش به سر افتاد
شمشير كشيدست نظر بر سر مردم
چون پاي بدارم كه ز دستم سپر افتاد
در سوخته پنهان نتوان داشتن آتش
ما هيچ نگفتيم و حكايت به درافتادسعدي