• 1404 سه‌شنبه 2 ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5158 -
  • 1400 پنج‌شنبه 5 اسفند

جنگ در دشت كرنال

مرتضي ميرحسيني

دو سپاه جايي در صد و چند كيلومتري شمال دهلي باهم روبه‌رو شدند. آن دشت را كرنال مي‌خواندند و جنگي هم كه آنجا درگرفت به همين نام در تاريخ ثبت شد. البته زدوخورد اصلي در دهكده كوچكي به نام شاه‌فيروز كه چند كيلومتر با كرنال فاصله داشت درگرفت و همان‌جا هم بود كه سپاه نادرشاه به پيروزي رسيد؛ به سال 1117 خورشيدي در چنين روزي. هندي‌ها مي‌دانستند كه نادرشاه قوي است و سپاه بزرگي هم دارد، اما خطرش را جدي نگرفتند و به تهديدهاي او اعتنايي نكردند. مي‌گويند هند آن روزگار، شاهي ضعيف -به نام محمدشاه- و دربارياني فاسد داشت. ضعف و فسادي چنان آشكار كه حتي در ايران هم درباره‌اش صحبت مي‌كردند. «ظهور فاتح نامداري چون نادر و انديشه‌هاي جهانگيرانه او نيز طبعا بر بار دشواري‌هاي هند اضافه مي‌كرد و محمدشاه را كه شاهد تجزيه كشورش بود و دسايس بي‌شمار درباريان سفله را به چشم مي‌ديد، درمانده‌تر و بينواتر مي‌ساخت.» نادرشاه به آنها گفته بود افغان‌هاي فراري را كه در كشورتان پناه گرفته‌اند دستگير كنيد و به من تحويل بدهيد، اما آنها هر بار به دليل و بهانه‌اي از انجام اين خواسته شاه ايران طفره رفتند. طفره رفتند و بهانه‌اي را كه نادرشاه براي شروع جنگ و حمله به هند نياز داشت به او دادند. به قول رضا شعباني «بهانه‌هاي نادر براي حمله به هند هرچه بود، بي‌شك از خرابي اوضاع آن كشور مايه مي‌گرفت.» البته ناگفته نماند كه سپاه هندي‌ها، حداقل به ظاهر هم بزرگ‌تر و هم به فيل‌هاي جنگي مجهز بود، اما سركردگان دسته‌هاي مختلف آن باهم رقابت و دشمني داشتند و از همكاري با يكديگر عاجز بودند. محمدشاه گوركاني هم مردي نبود كه سركردگانش را مطيع و متحد كند و آنان را براي مواجهه با نادرشاه كنار هم به صف بكشد. پس دسته‌هاي مختلف سپاه هند -كه برخي‌شان انصافا شجاعانه و محكم جنگيدند- يا در درگيري متلاشي شدند يا قبل از مواجهه با سپاه نادرشاه از ميدان گريختند. تنها مزيت سپاه محمدشاه، يعني فيل‌هاي جنگي هم درنهايت جز بيشتر كردن آشفتگي و بي‌نظمي به كاري نيامد. جوناس هانوي در كتاب «زندگي نادرشاه» مي‌نويسد: «فيلان جنگ را براي نبرد مجهز كردند و در راس ارتش هند قرار دادند. فيلان جنگي هميشه در مشرق براي ارعاب دشمن به كار رفته‌اند. مورخان و شاعران از بزرگي و ساز و برگ آنها داستان‌هايي گفته‌اند كه آدمي را به وحشت مي‌اندازد. نادر مي‌دانست كه هندي‌ها چگونه مي‌جنگند. بنابراين، به جمازه‌بانان خود دستور داد كه مقداري هيزم بر پشت شتران بار كنند و آنها را با نفت و مواد سوختني آتش بزنند. به خوبي مي‌دانيم كه اين جانوران مهيب با چه وحشتي به اين آتش نگريستند و بدين‌ترتيب، به جاي آنكه قواي ايران را درهم بريزند، به مجرد نزديك‌شدن شترها رو به گريز نهادند و در قسمت اعظم ارتش هند، هرج‌ومرج عجيبي برپا كردند.» جنگ حوالي ظهر شدت گرفت و در كمتر از 6 ساعت به پايان رسيد. محمدشاه دستور به عقب‌نشيني داد، اما بعد -پس از پذيرش اين واقعيت كه كار تمام شده است و گريزي از شكست نيست- خودش را به نادرشاه تسليم كرد. بيشتر از 20 هزار نفر از سربازانش كشته و گويا همين تعداد هم اسير شده بودند. به قول منشي نادرشاه، ميرزا مهدي استرآبادي، «محمدشاه روز بيستم خلع سلطنت از خود كرده، افسر سروري را از سر برگرفته، با خوانين و امرا به استظهار تمام وارد دربار سپهر احتشام گرديد.» نادرشاه رقيبش را محترم شمرد و در چادر خودش از او پذيرايي كرد، سپس براي ادامه سفر جنگي‌اش به هند، راهي دهلي شد. باقي ماجرا، تاريخ ديگري است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون