آدمها
سروش صحت
نوزاد توي بغل زني كه عقب تاكسي نشسته بود، گريه ميكرد. زن گفت: «الهي قربونت برم من، گريه نكن.» راننده پرسيد: «چرا گريه ميكنه؟» زن گفت: «از ظهر گوشش درد گرفته.» اين را گفت و بچه را تكان داد. بچه كمي آرام شد. راديو روشن بود و گوينده اخبار جنگ روسيه و اوكراين را ميگفت. مردي كه جلوي تاكسي نشسته بود، گفت: «خدا كنه جنگ جهاني سوم نشه.» راننده پرسيد: «جنگ جهاني براي چي؟» مرد گفت: «روسيه يهبمب اتمي بندازه تو اوكراين، امريكا هم يه بمب بندازه تو روسيه، چين هم يه بمب بندازه تو تايوان جنگ جهاني ميشه ديگه، مگه جنگ جهاني چيه؟» راننده گفت:«اگه جنگ جهاني بشه كه ديگه آدميزادي باقي نميمونه.» بچه دوباره به گريه افتاد. مادر در حاليكه بچهاش را تكان ميداد، گفت: «الهي قربونت برم اينقدر گريه نكن.»