آيا آن دو نفر ما بوديم؟
محمد خيرآبادي
رفيقي داشتم كه سالها در كنار او و در معاشرت و مصاحبت با او گذراندم. چند سالي هماتاق و چند سالي همكار هم بوديم. بسيار صميمي و مهربان بود. اگر كاري از دستش بر ميآمد، دريغ نميكرد. پرتلاش و زحمتكش بود. به هر كاري كه مشغول ميشد پشت آن را ميگرفت و تا به يك موفقيت نسبي نميرسيد، دست از كار نميكشيد.
ايام خوبي را با او سپري كردم و البته مثل هر دو آدم ديگر، ما هم با يكديگر تفاوتها و اختلافهايي داشتيم كه نمك و چاشني اين رفاقت بود. مثلا او به سفر و طبيعتگردي شديدا علاقه داشت و عاشق رفتن به رستورانهاي جديد بود، اما من دوست داشتم حتيالامكان در خانه بمانم.
در سينما دوست داشت برود رديف اول، آن جلو درست زير پرده بنشيند، در حالي كه من ترجيح ميدادم يك جايي بنشينم كه نه زياد جلو باشد و نه زياد عقب. او عاشق تئاتر و نقاشي بود، من عاشق سينما و خوشنويسي.
نه من از تئاتر بدم ميآمد و نه او از سينما، ولي به هر حال اولويتهايمان با هم فرق داشت. هر دو فوتبال را دوست داشتيم، او تماشاگر حرفهاي فوتبال بود و تكتك بازيكنان تيمهاي رده ۳ و ۴ دنيا را هم ميشناخت.
اما من از فوتبال بازي كردن بيشتر از تماشاي فوتبال لذت ميبردم. او به چند لهجه و زبان ميتوانست صحبت كند، اما من هيچ استعدادي در اين زمينه نداشتم. او راحت با هر كسي سر صحبت را باز ميكرد، من اما كمرو بودم. حق و حقوقش را به هيچ عنوان نميگذاشت پايمال شود، من اما از كنار خيلي چيزها ميگذشتم و صدايم در نميآمد.
من بيشتر اوقات دلم ميخواست يك جايي لم بدهم و هيچ كاري نكنم، اما او مدام در حال فعاليت بود.
هميشه دست به آچار بود، يا چيزي تعمير ميكرد يا چيزي ميساخت. شديدا نامنظم بود و حواسپرت، اما من نسبت به نظم حساسيت داشتم. يادم ميآيد توي حمام كه ميرفت، ميزد زير آواز و من از اين كارش خوشم نميآمد.
اهل خنده و شوخي بود و براي خنداندن ديگران، مسخره كردن را هم مجاز ميدانست. اما من با ديدن مسخره شدن ديگران معذب ميشدم. از همان زمان حافظه بلندمدتش ضعيف بود اما من خاطرات دور را با جزييات به ياد ميآوردم.
چند وقت پيش به ديدنش رفتم و همين ها را برايش تعريف كردم، درباره انتخاب جاي نشستنمان در سينما، آواز خواندن او در حمام، تمايل هميشگيام به خانهنشيني، استعداد او در لهجه و زبان و ... حرف زدم.
هيچكدام را به خاطر نياورد؛ شاخ در آورده بودم از اينكه مگر ميشود او همه اينها را فراموش كرده باشد؟! از آن روز دارم به اين فكر ميكنم كه آيا آن دو نفر هماتاقي و همكار كه من به خاطر ميآورم، ما بوديم؟