• ۱۴۰۳ جمعه ۷ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5164 -
  • ۱۴۰۰ شنبه ۱۴ اسفند

یادداشت اسلاوی ژیژک فیلسوف اسلونیایی درباره اوکراین و جنگ جهانی سوم

عليه همه اشكال استعمار نو

اسلاوي ژيژك

هفته‌نامه نوول اُبزرواتور در پاريس: آيا دو جور پناه‌جو داريم؟ «خوب» و «بد»؟ يعني آنهايي كه شبيه به اروپايي‌ها هستند و بقيه؟ فيلسوف اسلونيايي توضيح مي‌دهد كه اعتبار اروپا و جهان در آينده ژئوپوليتيك مي‌تواند منوط به اين مساله انساني باشد.

پس از تهاجمِ روسيه به اوكراين، دوباره از اينكه شهروند اسلووني هستم احساس شرم كردم. دولت اسلووني بلافاصله اعلام كرد كه آماده پذيرش هزاران پناهجوي اوكرايني‌ است كه از اشغال نظامي روسيه فرار كرده‌اند. بسيار خب، اما وقتي افغانستان به دست طالبان افتاد، همين دولت اعلام كرده بود كه اسلووني به هيچ‌وجه آماده پذيرفتنِ پناهجويان از آنجا نيست- توجيهي كه داشتند اين بود كه مردمِ افغانستان مي‌بايست به جاي فرار، پايداري مي‌كردند و با اسلحه عليه طالبان مبارزه مي‌كردند. چند ماه پيش با همين استدلال، وقتي هزاران پناهجو از آسيا سعي داشتند تا از مرز بلاروس وارد لهستان شوند، دولتِ اسلووني حتي با اين ادعا كه اروپا تحت تهاجم است به لهستان پيشنهاد كمك نظامي كرد. ظاهرا كه دو جور پناهجو وجود دارد: «ما» (اروپايي‌ها) كه همان «پناهجوهاي حقيقي‌»اند و آنهايي كه از جهانِ سوم آمده‌اند و مستحقِ مهمان‌نوازي ما نيستند. دولتِ اسلووني در توييتي كه در ۲۵ فوريه (يعني يك روز پس از حمله روسيه) منتشر كرد اين تمايز را به وضوح بيان كرد: «پناهجويانِ اوكراين از پس‌زمينه تاريخي، مذهبي و فرهنگي كاملا متفاوتي نسبت به افغانستان مي‌آيند.» وقتي اين توييت جنجال‌آفرين شد به سرعت آن را پاك كردند، اما براي مدتي كوتاه غولِ زشتِ حقيقت از چراغ جادو بيرون پريده بود.
رقابت بر سر نفوذ ژئوپوليتيك
اين موضوعِ پناهجويان را صرفا به دلايلِ اخلاقي مطرح نمي‌كنم، بلكه عقيده دارم كه اين طرزِ «دفاع از اروپا» در نهايت براي اروپاي غربي در رقابتي كه براي نفوذِ ژئوپوليتيك جهاني آغاز شده، فاجعه‌‌بار خواهد بود. رسانه‌هاي ما امروز روي اختلافِ دوگانه فضاي «ليبرالِ» غربي و فضاي «اوراسيا‌گرايي» روسي متمركز شده‌اند، چنان‌كه هركدام ديگري را يك تهديد قلمداد مي‌كنند: غرب مشوق «انقلاب‌هاي رنگين» در شرق است و از طرف ديگر هم روسيه را با گسترشِ ناتو محاصره كرده است؛ روسيه هم با قساوتِ تمام در پي آن است تا كنترل خودش بر تمامِ حوزه شوروي سابق را به دست بياورد، و هيچ كس هم نمي‌داند كه كجا قرار است متوقف شود. پوتين همين حالا هم براي‌مان روشن كرده كه اگر قرار باشد بوسني و هرزگوين به ناتو نزديك‌تر شوند قرار نيست فقط بنشيند و تماشا كند (كه احتمالا يعني قصد دارد تا از جدايي بخش‌ صِرب‌نشينِ بوسني حمايت كند.) همه اينها بخشي از يك بازي ژئوپوليتيك بزرگ‌تر است. كافي است حضورِ نظامي روسيه در سوريه كه حكومت اسد را بر سر كار نگه داشت به خاطر بياوريم. چيزي كه غرب عمدتا انكار مي‌كند آن دسته سوم و بزرگ‌تر از كشورهايي است كه در بيشتر موارد تنها تماشاگر اين تعارضات‌ هستند: يعني جهانِ سوم، از امريكاي لاتين تا خاورميانه، از آفريقا تا آسياي جنوبِ شرقي (حتي چين هم حاضر نيست از روسيه حمايتي همه‌جانبه داشته باشد، هرچند مي‌دانيم كه چين هم برنامه‌هاي خودش را دارد.) در همان ۲۵ فوريه، شي جينگ‌پينگ رييس‌جمهور چين در پيامي به رهبر كره شمالي، كيم جونگ اون، گفت كه آماده ‌همكاري با طرفِ كره‌اي است تا «در شرايطي جديد» رفته‌رفته روابطِ دوستانه و همكاري‌ها ‌ميانِ چين و جمهوري دموكراتيك خلقِ كره را گسترش دهند. منظور از «در شرايطي جديد» اينجا كدي براي اشاره به همين جنگِ اوكراين است. حتي نگراني‌هايي هست كه چين اين «شرايطِ جديد» را براي اشاره به «آزاد‌سازي» تايوان به كار برده باشد.
راديكاليزاسيون
به همين دليل كافي‌ نيست فقط چيزهايي را كه بديهي به نظر مي‌رسند تكرار كنيم. واقعيت اين است كه سبْك گفتار (يا لانگاژ) پوتين همه‌چيز را عيان مي‌كند. در ۲۵ فوريه ۲۰۲۲، پوتين نيروهاي نظامي اوكرايني را به تسخير قدرت در كشور خودشان و سرنگون‌كردن رياست‌جمهوري زلنسكي فرا خواند؛ وقتي كه گفت «براي ما آسان‌تر است تا با شما معامله كنيم» تا با «آن باندِمعتادان و نئونازي‌ها» (دولتِ اوكراين) كه «همه مردم اوكراين را به گروگان گرفته‌ است.» همزمان توجه كنيم كه چطور روسيه همه تحريم‌ها را ميليتاريزه مي‌كند: وقتي دولت‌هاي غربي درباره اخراج روسيه از سوييفت (ميانجي تراكنش‌هاي مالي) تصميم‌ مي‌گرفتند، روسيه پاسخ داد كه اين رسما اقدامي جنگي است. عجبا انگار روسيه تا پيش از آن جنگي تمام‌عيار را شروع نكرده است! نمونه ترسناك ديگر وقتي بود كه در همان ۲۴‌ام فوريه، يعني همان روز تجاوز به اوكراين، پوتين اخطار داد: كساني «كه سعي دارند از بيرون در كار ما مداخله كنند بدانند كه پاسخ روسيه فوري خواهد بود و پيامد‌هايي به بار خواهد آورد كه تا پيش از اين هرگز تجربه نكرده‌ايد.» بياييد اين نظر را براي يك لحظه هم كه شده جدي بگيريم: «مداخله از بيرون» مي‌تواند صدها معني داشته باشد كه حتي شاملِ ارسالِ تجهيزاتِ نظامي به اوكراين نيز مي‌شود؛ «پيامد‌هايي وخيم‌تر از هرچه تاكنون در تاريخ ديده‌ايد» يعني چه؟ كشورهاي اروپايي دست‌كم دو جنگ جهاني با ميليون‌ها كشته را تجربه كرده‌اند، پس پيامد «وخيم‌تر» فقط مي‌تواند معادل با ويراني اتمي باشد. اين همان راديكاليزاسيون (و نه صرفا نوع بيان) است كه بايد ما را نگران كند: بيشترمان انتظار داشتيم روسيه فقط به اشغالِ آن دو «جمهوري» كه تحت كنترلِ جدايي‌طلبانِ روسي است رضايت بدهد يا در بدترين حالت، تمامِ نواحي دونباس [يعني دونِتسك و لوهانسك] را تصرف كند؛ هيچ‌كس به تجاوزي تمام‌عيار به اوكراين فكر نمي‌كرد.كساني كه از روسيه حمايت مي‌كنند يا دست‌كم مي‌گويند اين اقداماتِ روسيه را «درك مي‌كنند» واقعا رفقاي خيلي عجيبي هستند. شايد تاسف‌آورترين موضوع اين باشد كه تعداد قابل ملاحظه‌اي از كساني كه در جناحِ چپِ ليبرال هستند گمان مي‌كردند كه تمام اين بحران فقط بازي بلوف است، چراكه دو طرف ماجرا مي‌دانند كه نمي‌توانند از پس جنگِ تمام‌عيار بر بيايند. پيام‌شان اين بود كه «آرامش خودتان را حفظ كنيد، خونسرد بمانيد، قرار نيست اتفاقي بيفتد.» متاسفانه، بايد بپذيريم كه جو بايدن حق داشت وقتي از ده روز قبل گفت پوتين تصميمش را براي حمله گرفته است. بعد از تهاجمِ روسيه، بعضي از «چپ»ها (كه واقعا نمي‌توانم اين كلمه را بدون گيومه به كار ببرم) ترجيح مي‌دادند غرب را مقصر بدانند: داستان را همه مي‌دانيم: ناتو داشت آرام آرام روسيه را محاصره و بي‌ثبات مي‌كرد، با نيروي نظامي روسيه را در تنگنا قرار مي‌داد، غرب داشت فتنه انقلاب‌هاي رنگي را برمي‌انگيخت و هيچ توجهي به نگراني‌هاي معقولِ روسيه نداشت؛ به خاطر بياوريد در قرن گذشته غرب دو بار به روسيه حمله كرده است... البته اندكي حقيقت در اين نظرات وجود دارد، اما دفاع از چنين موضعي مثلِ آن است تا با محكوم‌كردنِ پيمانِ ورساي از هيتلر دفاع كنيم با اين توجيه كه اين پيمان اقتصاد آلمان را نابود كرده است. به علاوه، معناي ديگر اين موضع آن است كه قدرت‌هاي بزرگ براي كنترلِ حوزه نفوذشان حق دارند تا خودآييني ملت‌هاي كوچك‌تر را در مذبحِ ثباتِ جهاني قرباني كنند. پوتين بارها ادعا كرده كه مجبور به مداخله نظامي شده زيرا هيچ انتخاب ديگري نداشته است. اگر بخواهيم استدلالِ او را دنبال كنيم، هرچند از جهاتي درست است، نمي‌توانيم مداخله نظامي را به عنوان شكلي از شعار «هيچ آلترناتيو ديگري وجود ندارد» در نظر بگيريم مگر آنكه پيشاپيش نظرگاهِ عام او از سياست به عنوان عرصه نزاعِ قدرت‌هاي بزرگ براي دفاع و گسترشِ حوزه نفوذشان را پذيرفته باشيم. 
فاشيست كيست؟
اتهام «فاشيسمِ اوكرايني» كه پوتين به كار مي‌برد به چه معناست؟ (همچنين عجيب است اگر زلنسكي را نئونازي بدانيم، وقتي كه خودش يهودي است و بسياري از اجداد خود را در هولوكاست از دست داده است...) به نظر مي‌رسد بايد اتفاقا سوال را به سمتِ خودِ پوتين بچرخانيم: همه آنهايي كه در مورد پوتين توهم دارند بايد توجه كنند كه او رسما ايوان ايلين (Ivan Ilyin) را فيلسوف باليني خودش مي‌داند. ايلين فيلسوفِ الهيات سياسي روسي بود كه در اوايلِ دهه ۱۹۲۰ [به عنوان متفكري آنتي‌كمونيست] روي «كشتي بخار فيلسوفانِ» معروف از اتحاد شوروي تبعيد شد. او از نسخه خودش از فاشيسمِ روسي كه همزمان عليه بولشويسم و ليبراليسمِ غربي بود رونمايي كرد. نظريه او مي‌گويد دولت جماعتي ارگانيك است كه بايد توسط يك پادشاهي پدرانه اداره شود. از اين رو، نزد ايلين، نظامِ اجتماعي مثلِ يك بدن است كه درون آن هركدام از ما جايگاه مخصوصي دارد و در نتيجه براي او دموكراسي صرفا يك تشريفات است: «ما فقط راي مي‌دهيم تا حمايت جمعي خود را از پيشواي‌مان تصديق كنيم. اما پيشوا مشروعيتش را از آرا يا انتخابِ ما نمي‌گيرد.» آيا انتخابات‌هاي روسيه در دهه‌هاي گذشته در عمل (de facto) به همين شيوه‌ برگزار نشده؟ مي‌دانيم كه امروز آثارِ ايلين در تيراژ گسترده در روسيه بازنشر مي‌شود و نسخه‌هاي رايگان از اين نوشته‌ها در بينِ اعضاي بلند‌پايه دولتي و نيروهاي نظامي توزيع شده است. الكساندر دوگين [از نظريه‌پردازان روسيه كنوني و بنيانگذار «حزب اوراسيا» كه به دليل دفاع از كشتار اوكرايني‌هاي آنتي‌روس جنجالي‌ شده بود] كه امروز فيلسوفِ درباري پوتين است، دقيقا قدم بر جاي پاي ايلين مي‌گذارد، با اين تفاوت ساده كه كمي به آن نظريات چاشني پست‌مدرن و اندكي نسبي‌گرايي تاريخي اضافه كرده‌ است:  «پست‌مدرنيته نشان مي‌دهد كه هر به اصطلاح حقيقتي مبتني بر يك باور است. در نتيجه ما به كاري كه مي‌كنيم باور داريم، به حرفي كه مي‌گوييم باور داريم و اين يگانه راه براي تعريفِ حقيقت است. خب ما هم حقيقتِ ويژه روسي خودمان را داريم و شما ناگزيريد آن را بپذيريد. اگر ايالات متحده نمي‌خواهد جنگي را آغاز كند، بايد بپذيريد كه ايالات متحده ديگر تنها ارباب نيست: و با در نظر گرفتنِ شرايطِ سوريه و اوكراين، روسيه مي‌گويد، «نه، تو رييس نيستي، تو ديگر رييس نيستي.» مساله اين است كه چه كسي جهان را اداره كند و تنها جنگ واقعا مي‌تواند در اين رابطه تصميم بگيرد. تنها جنگ نشان خواهد داد كه رييس كيست» (الكساندر دوگين، در مستندِ جديد بي‌بي‌سي، «روس‌هايي كه از جنگي اتمي با غرب هراسانند» [The Russians who fear a nuclear war with the West]، لينك در يوتويوب.)  اما مساله فوري ما اين است: مردمِ سوريه و اوكراين چطور؟ آيا آنها هم مي‌توانند باور/حقيقتِ خودشان را انتخاب كنند يا فقط در حكم زمينِ بازي براي نبردِ «اربابانِ جهان» هستند؟ اين ايده كه هر «فرهنگي» حقيقت خودش را دارد همان چيزي است كه پوتين را در ميان راستِ پوپوليستِ جديد تا اين اندازه محبوب كرده است جاي شگفتي ندارد ترامپ و ديگر راست‌گراها از مداخله نظامي او در اوكراين به عنوان اقدامي «نبوغ‌آميز» استقبال كردند... خب پس وقتي پوتين از «نازي‌زدايي» صحبت مي‌كند، بياييد صرفا به ياد بياوريم كه اين همان پوتيني است كه تمام‌قد از ماري لوپن در فرانسه، لِگا نورد (يا ليگِ شمالي) در ايتاليا و همه جنبش‌هاي نئوفاشيستِ امروز هم دفاع كرده است.
ما را از شر همه اشكال ِاستعمارِ نو خلاص كنيد
اما در همه اين تئوري‌بافي‌ها هيچ نكته عجيبي نيست: همه آن بحث‌ها درباره «حقيقتِ روسي» را فراموش كنيد، آن بحث‌ها فقط اسطوره‌اي سهل‌الوصول براي توجيه قدرت‌شان است. كاري كه پوتين مي‌كند چيزي نيست مگر كپي‌برداري بسيار ديرهنگامي از توسعه‌طلبي امپرياليستي غربي‌ها. اما براي مقابله واقعي با اين توسعه‌طلبي مي‌بايست پلي بسازيم به سوي كشورهاي جهانِ سوم كه خيلي از آنها فهرستي بلند از دلايلي موجه‌ براي نارضايتي از استعمار و استثمارِ غربي دارند. كافي نيست تنها «از اروپا دفاع كنيم»: وظيفه واقعي اين است كه كشورهاي جهانِ سوم را قانع كنيم كه، در مواجهه با مشكلاتِ جهاني‌مان، مي‌توانيم انتخابي بهتر از روسيه و چين پيش روي‌شان بگذاريم و يگانه راه براي چنين كاري اين است كه ديدگاهِ خودمان را كاملا فراسوي ِآن نزاكتِ سياسي پسااستعماري ببريم، تا به كلي از شر همه اشكالِ استعمارِ نو (نئوكولونياليسم) خلاص شويم.
اگر چنين نكنيم، آنگاه فقط بايد متعجب باشيم كه چرا كساني كه ساكنِ جهانِ سوم هستند درك نمي‌كنند كه با دفاع از اروپا همزمان داريم براي آزادي مردمِ آنها هم مبارزه مي‌كنيم. آنها اين را نمي‌بينند چون ما واقعا دست به چنين مبارزه‌اي نزده‌ايم. آيا واقعا براي چنين چيزي آماده‌‌ايم؟ من بعيد مي‌دانم.
1- «هيچ آلترناتيو ديگري وجود ندارد» يا هادون يا TINA  there is no alternative  شعار مشهور نخست‌وزير محافظه‌كار بريتانيا، مارگارت تاچر بود براي تحميلِ قوانين اقتصادِ بازار به جامعه، بي‌اعتنا به پيامد‌هاي اجتماعي آن.
ترجمه: نويد گرگين

 


ايلين فيلسوفِ الهيات سياسي روسي بود كه در اوايلِ دهه ۱۹۲۰ [به عنوان متفكري آنتي‌كمونيست] روي «كشتي بخار فيلسوفانِ» معروف از اتحاد شوروي تبعيد شد. او از نسخه خودش از فاشيسمِ روسي كه همزمان عليه بولشويسم و ليبراليسمِ غربي بود رونمايي كرد. نظريه او مي‌گويد دولت جماعتي ارگانيك است كه بايد توسط يك پادشاهي پدرانه اداره شود.
الكساندر دوگين [از نظريه‌پردازان روسيه كنوني و بنيانگذار «حزب اوراسيا» كه به دليل دفاع از كشتار اوكرايني‌هاي آنتي‌روس جنجالي‌ شده بود] كه امروز فيلسوفِ درباري پوتين است، دقيقا قدم بر جاي پاي ايلين مي‌گذارد، با اين تفاوت ساده كه كمي به آن نظريات چاشني پست‌مدرن و اندكي نسبي‌گرايي تاريخي اضافه كرده‌ است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون