كوتاه «خانم فرخلقا صدرالديوان گلچهره» نوشته شهرنوش پارسيپور
ز من هر آن كه او دور...٭
شبنم كهنچي
خانم فرخلقا صدرالديوان گلچهره، زني 51 ساله و زيباست كه نه تنها از محبت همسرش بيبهره است بلكه از سوي او تحقير ميشود. او از شر تمام اين سرديها و تحقيرها پناه ميبرد به روياها و خاطرات عشق ناكامش، فخرالدين عضدي تا اينكه روزي اتفاقي باعث مرگ همسرش ميشود. شهرنوش پارسيپور اين داستان كوتاه را در مجموعه داستان «زنان بدون مردان» سال 1368 منتشر كرد.
داستان اواسط دهه 40 را در تهران روايت ميكند. همان ابتداي داستان نويسنده در خلال اولين خاطرهاي كه به ياد فرخلقا ميآيد از زبان پدرش به خواننده ميفهماند كه ازدواج او چندان موفق نيست. پدر فرخلقا كه در زمان روايت داستان 10 سال است كه مرده، دو روز قبل از مرگش به او ميگويد:
«دختر، مواظب خودت باش. من چشمم ازين مرد آب نميخورد.» و خواننده همينطور كه پيش ميرود متوجه ميشود كل داستان، روايت زنان خاموشي است كه بيمهري و تحقير را در سكوت تحمل ميكنند و به خاطرات عاشقانهشان دلخوش هستند. زناني كه فقط در دهه 40 نزيستهاند بلكه در طول تاريخ تكثير شدهاند و همين خاموشي و تحقير، درونمايه داستان «فرخلقا صدرالديوان گلچهره» است.
راوي اين داستان سوم شخص محدود به ذهن فرخ و همسرش گلچهره است. مردي كه بياعتنايي و تحقير همسرش، عادتش شده بود و به قول خودش «دست خودش هم نبود. نميدانست چرا هر گاه زن را از روبهرو نگاه ميكند قلبش از كينه و نفرت ميجوشد» ولي همين مرد «هرگاه كه از او دور بود... زن را دوست ميداشت، بيشتر از هر چيز و هركس در جهان». داستان «فرخلقا صدرالديوان گلچهره» داراي توالي زماني است و بازهاي 28 ساله را در يك صحنه مركزي روايت ميكند؛ زماني كه فخرالدين عضدي از امريكا بازميگردد و او 23 سال دارد تا زماني كه 51 ساله است. صحنه مركزي روايت هم ايوان خانه و صندلي راحتي امريكايي است كه فرخلقا روي آن نشسته و تاب ميخورد. نويسنده در اين داستان دو نوع شخصيتپردازي دارد: مستقيم (فرخلقا) و غيرمستقيم (گلچهره). پارسيپور فرخلقا را از اولين جمله داستان مستقيم معرفي ميكند و در عوض گلچهره را فقط ميتوان از خلال آنچه در ذهن فرخلقا و گاهي خود گلچهره ميگذرد، شناخت.
شهرنوش پارسيپور با وارد كردن «ويويان لي» (بازيگر فيلم برباد رفته) او را در مقابل شخصيت اصلي زن داستان قرار ميدهد؛ زني جسور و بيباك در مقابل زني كه تمام مدت صبورانه انتظار ميكشد، گوشهاي كز ميكند، سكوت ميكند، تحمل ميكند، بياعتنايي ميكند. او زندگي مشترك فرخلقا و گلچهره را تبديل به زميني براي جنگي خاموش و خشونتي بيصدا ميكند: مرد از خانه بيرون نميرود تا زن را حرص بدهد. زن سكوت ميكند تا مرد نتواند حرص خوردنش را ببيند و آنجايي كه از تراشيدن ريش مرد روي قالي حرص ميخورد، مرد قلبش از شادي ميتپد، مرد، زن را به خاطر يائسگي تحقير ميكند، زن بياعتنايي ميكند، مرد زيبايي زن در لباس آبياش را بهسخره ميگيرد، زن سكوت ميكند، مرد متلك ميگويد، زن سكوت ميكند، زن تمام اباطيل را به خاطر نيم ساعت خيالبافي قبل از خواب تحمل ميكند اما مرد برايش فرصتي براي خيالبافي باقي نميگذارد و اين بازي ادامه دارد. نثر داستان كوتاه «فرخلقا صدرالديوان گلچهره» روان و ساده و خوشآهنگ است. جملات داستان اغلب كوتاه هستند كه شايد همين امر در تند به نظر آمدن ضرباهنگ داستان موثر است. برخي جملات نيز فعلي ندارند و فقط توضيحي براي جمله قبلشان محسوب ميشوند: «همين كه مجبور ميشد رو در روي زن قرار بگيرد، كينه قديمي هم ميآمد. يك حس كهنه سي ساله.» يا:
«كراواتش را ميبست. جلوِ آينه قدي سنگي.»
يا :
«با ويويان لي هميشه خاطره فخرالدين عضدي ميآمد. هميشه اولين خاطرهاش در ميهماني شازده در باغ ِ شميران.»
شايد بتوانيم جملات بدون فعل را به عنوان اشارههاي خاص داستان در نظر بگيريم. براي مثال «آينه قدي سنگي» كه يك بار حال فرخلقا و معشوقش فخرالدين عضدي در قابش روايت شد و يك بار حال گلچهره وقتي يواشكي فرخلقا را در آن تماشا ميكرد. يا «اولين خاطرهاش در ميهماني شازده در باغِ شميران» كه بعد از آن فرخلقا كينه گلچهره را به دل گرفت. اواخر داستان نويسنده، شخصيتهايش را دگرگون ميكند؛ درست چند لحظه پيش از مرگ گلچهره متوجه ميشويم او «مدتي بود ميدانست اگر آنطور لبخند نزند كه اگر هميشه آنطور لبخند نزده بود، حتما تا آن موقع براي زن مرده بود» و فرخلقا هم «ديگر شبها رويا نميديد. زود ميخوابيد، حتي گاهي خرخر ميكرد.» اين دو تغيير در كنار مرگ گلچهره، سه عمل داستاني اين داستان كوتاه هستند. شهرنوش پارسيپور سال 1324 در تهران به دنيا آمده است. او بعد از ممنوعيت مجموعه داستان «زنان بدون مردان» از ايران رفت.
٭ عنوان مطلب بخشي از مصرع يك غزل سيمين بهبهاني است كه بيت كامل آن چنين است: «به من هر آن كه او دور به دل چو سينه نزديك/ به من هر آن كه نزديك از او جدا جدا من»