مشكل عشق
دست در حلقه آن زلف دوتا نتوان كرد تكيه بر عهد تو و باد صبا نتوان كرد
آن چه سعي است من اندر طلبت بنمايم اين قدر هست كه تغيير قضا نتوان كرد
دامن دوست به صد خون دل افتاد به دست به فسوسي كه كند خصم رها نتوان كرد
عارضش را به مثل ماه فلك نتوان گفت نسبت دوست به هر بيسر و پا نتوان كرد
سروبالاي من آن گه كه درآيد به سماع چه محل جامه جان را كه قبا نتوان كرد
نظر پاك تواند رخ جانان ديدن كه در آيينه نظر جز به صفا نتوان كرد
مشكل عشق نه در حوصله دانش ماست حل اين نكته بدين فكر خطا نتوان كردحافظ