خاطرات سفر و حضر (173)
اسماعيل كهرم
بيمارستان رسولاكرم(ص) تهران بخش چشمپزشكي مجهزي دارد كه از همه جاي ايران به آنجا مراجعه ميكنند به طوري كه اغلب مراجعين از شهرستانهاي ديگر مراجعه ميكنند. بنده مدتي براي رسيدگي به وضع چشم مادر به اين بيمارستان رفت و آمد داشتم. يك دختربچه شيرين و زيبا كه يكي از چشمها را بسته بود به طور منظم ميديدم. روزهاي مراجعه به پزشك ما يكسان بود، هر شنبه يكديگر را ميديديم.
يك روز دخترك را ديدم پانسمان چشمش را برداشته بودند ولي چشم به كلي تخليه شده بود! خدايا اين چه مصيبتي بود؟ چرا چشم اين دختر را تخليه كرده بودند؟همراه مادرش به بيمارستان ميآمد و مادر جوان يكپارچه از غم و غصه بود. يك روز به زحمت خود را به مادر رساندم و نزديك تخت دخترك رفتم و به كمك مادر سر صحبت را باز كردم.پس از سلام و احوالپرسي معمول از مادر پرسيدم كه خواهر چه شده خدا بد نده؟ مادر به سختي جلوي اشكها را مقابل دخترش گرفت و گفت. پدربزرگش .
مكث و بغض را فرو ريخت و سپس گفت تفنگ بادي! حس كردم كه فقط روي سخن او مادرم است. روي برگرداندم و چند قدمي رفتم. مادر ادامه داده بود كه پدربزرگش (پدر شوهر مادر) تفنگ را به چشم نوه خود نشانه رفته و بدون آنكه بداند كه تفنگ پر است ماشه را چكانده. بقيه «يكي داستانيست پر از آب چشم» آن روزها تلويزيون هنوز من را محرومالتصوير نكرده بود و برخي از پزشكان بيمارستان من را ميشناختند. يكي از آنها گفت آقا تو را به خدا به مردم بگوييد كه اين يك آلت قتاله است آنها را به دست فرزندان خود ندهيد! اين پزشك به ما گفت: آقا ما، ماهي دو سه مورد از تخليه چشم داريم؛ اغلب هم كودكان!