به بهانه اجراي نمايش «داغ ننگ» در تماشاخانه ايرانشهر
هويتهاي مرگبار
محمد منعم
هواداران دو تيم فوتبال پس از بازي جنجالي و داوري نامناسب باهم درگير ميشوند، صندليهاي استاديوم را ميشكنند، شايد آنجا را آتش بزنند و حتي درگيريشان را به خيابانها هم بكشانند. دو كشور بر سر يك قطعه زمين با يكديگر وارد جنگي چندساله ميشوند. جنگي كه اغلب هزينههايش از ارزش خود آن زميني كه بر سرش جنگ راه افتاده بيشتر است. مردي به خودش جليقه انتحاري ميبندد، وارد مركز خريدي ميشود و دهها تن را به كام مرگ ميفرستد. شايد به دشواري بتوانيم فكر كنيم آبشخور فكري همه اين اتفاقات يك چيز باشد: پيدا كردن هويت.
ما همگي هويتهايي چندگانه داريم. هويت هر يك از ما مبتني بر جنسيت، قوم، كشور (گاه حتي شهر)، شغل و شايد تعداد بسيار زيادي از مواردي باشد كه اصلا آگاهانه به آنها فكر نميكنيم. مثلا در اختتاميه جشنواره تئاتر دانشگاهي شاهد اين هستيم كه رقابت دانشجويان يك دانشگاه درون خود آن دانشگاه وقتي به اين جشنواره ميرسد شكل ديگري به خودش ميگيرد. حالا دانشجويان دانشگاه تهران همگي اختلافات را كنار ميگذارند و خوشحال ميشوند اگر اكثر جوايز را نه دانشگاه هنر و نه دانشگاه سوره، بلكه همان دانشجويي ببرد كه در طول سال بدترين دعواها را با او كردهاند اما چون دانشجوي دانشگاه تهران است و با آنها در يك دانشگاه درس ميخواند بهتر است كه او جوايز را درو كند. همدانشگاهي بودن هويت همه آنها را باهم ميسازد. وقتي در يك سريال تلويزيوني دكتر، پليس يا كسي از هر شغل ديگري فاسد يا داراي مشكلات اخلاقي بازنمايي ميشود، اهالي آن شغل زبان به اعتراض ميگشايند و در مواردي توليدكننده سريال عذرخواهي ميكند و در نمونههايي حتي شاهد جلوگيري از پخش سريال يا فيلم هم بودهايم. بخشي از هويت آن افراد ناديده گرفته شده است: هويت شغليشان. حتي طرفدار يك خواننده بودن هويت ميسازد و طرفداران خواننده به اسمي خاص معروف ميشوند: تتليتيها.
شايد بتوان دهها مثال ديگر آورد و نشان داد كه انواع خشونتهاي رفتاري و كلامي كه شاهدشان هستيم، هركدام چگونه ريشه در زير سوال رفتن و به چالش كشيده شدن هويت جمعي افراد دارد. وقتي يوسف اباذري در مراسمي در دانشگاه تهران هواداران مرتضي پاشايي را فاقد سواد موسيقيايي خواند، موجب اعتراض گسترده هواداران پاشايي شد كه اغلب دانشجو و در همان مراسم بودند. آنها كه اعتراض ميكردند همگي در آن موقعيت خاص هويت خودشان را در طرفدار مرتضي پاشايي بودن پيدا ميكردند، جايي ديگر شايد هويتشان را در دانشجوي دانشگاه تهران بودن بيابند و جايي ديگر هويتي ديگر.
اين چندگانگي هويت براي مهاجران پيچيدهتر هم ميشود. هنوز به سياهپوستان امريكايي «آفريقايي-امريكايي» ميگويند. اگر هم آفريقايي نگويند، خود سياهپوست بودن بخشي از هويت فرد را ميسازد. سيلياي كه ويل اسميت در مراسم اسكار به صورت كريس راك زد از سوي برخي به اين دليل مورد انتقاد قرار گرفت چون معتقد بودند كاري كه اسميت كرده نگاه جامعه به سياهان را بدبينانهتر خواهد كرد. يعني سياهپوستان امريكا نگران بودند كه اين حركت ويل اسميت براي آنها كه در جامعه امريكا مشكلات زيادي را به خاطر اين بخش از هويتشان تحمل ميكنند، گران تمام شوند.
گرچه مبارزات سياهان براي داشتن حقوق برابر با سفيدپوستان و در ادامه براي كسب احترامي برابر با آنها تمام نشده و ادامه دارد اما پس از حوادث يازدهم سپتامبر اوضاع براي يك خاورميانهاي مسلمان كه در امريكا زندگي ميكند به مراتب سختتر و پيچيدهتر از سياهپوست امريكايي است. اين موضوع نمايشنامهاي است كه نويسندهاش اياد اختر است، سال 2013 برنده جايزه پوليتزر در نمايشنامهنويسي شده و اين روزها با عنوان «داغ ننگ» در سالن سمندريان تماشاخانه ايرانشهر روي صحنه ميرود. اين نمايشنامه را نشر مات با عنوان «روسياه» هم چاپ كرده است.
نمايشنامه درباره يك وكيل مسلمان خاورميانهاي پاكستاني است كه تلاش ميكند براي پذيرفته شدن در جامعه امريكا با ناديده گرفتن، فراموش كردن و زير پا گذاشتن چندگانگي هويتش، تنها با تكيه بر فرديت خود هويتش را بسازد. همواره كساني كه تلاش ميكنند هويتهاي اجتماعي خود را ناديده بگيرند و فرديت منحصر به فرد خويش را بسازند، دشواريهاي زيادي را تحمل ميكنند. آنها تا حد زيادي احساس تعلق داشتن را از دست ميدهند. آنها ديگر به كشور، مذهب، قوم يا اجتماع خاصي احساس تعلق نميكنند و تنها بر فرديت خود تكيه ميكنند. اين عدم احساس تعلق در تعارض با اجتماعي قرار ميگيرد كه مدام دارد افراد را در قالب هويتهايي جمعي پيكربندي ميكند. فرض كنيم يك مسلمان خاورميانهاي در امريكا ميخواهد با يك زن سفيدپوست امريكايي قراري عاشقانه بگذارد. او ميرود در يك شبكه مجازي پروفايلي درست ميكند. اولين كاري كه ميكند احتمالا انتخاب عكسي براي پروفايلش است كه تا حد زيادي خاورميانهاي بودن او را پنهان كند و نشاني از مسلمان بودنش نداشته باشد، چون اگر او عكسي با دشداشه در برابر مسجدي در پاكستان داشته باشد، شانس خودش را براي اينكه زن سفيدپوست امريكايي را راضي به حاضر شدن سر قرار عاشقانهاش كند كمتر و كمتر خواهد كرد. پس او سعي ميكند بخشي از هويتش را پنهان كند تا شانس بيشتري براي پذيرفته شدن در نظر زن سفيدپوست امريكايي داشته باشد. امير كاپور شخصيت اصلي نمايش دقيقا چنين كاري ميكند. با اينكه همسرش اميلي به عنوان يك نقاش به هنر اسلامي علاقه دارد، امير چند بار تلاش ميكند ذهن اميلي را از اين موضوع منحرف كند. او علاقهاي ندارد درباره آن بخشي از هويتش حرف زده شود كه سالهاست تلاش ميكند آن را انكار كند. اين مساله در تقابل با رفتار آيزاك است. آيزاك كه يك يهودي است چندگانگي هويتش را خيلي راحتتر پذيرفته است. او پيش از اينكه بخواهد چندگانگي هويتش را بپذيرد نه تنها در جامعه امريكايي پذيرفته شده بلكه به عنوان يك يهودي سفيدپوست از موقعيت برتري در اين جامعه برخوردار است.
بنابراين اين امير است كه در فرآيند انكار كردن بخشهايي از هويتش كه با جامعه امريكا همخواني ندارد، در واقع در يك جدال با خودش به سر ميبرد. او از يك سو به دنبال ساختن هويت منحصر به فرد خودش است و از سوي ديگر در حال مبارزه با بخشهايي از هويتش كه مانع از داشتن جايگاهي ويژه در اجتماعي ميشود كه در آن زندگي ميكند. اين مبارزه دروني امير باعث بروز تناقضات رفتاري اوست. از يك سو ميخواهد به جامعهاي مدرن متصل شود، از سوي ديگر قواعد هويتهايي كه ميخواهد ناديدهشان بگيرد او را رها نميكند. هويتهايي كه با آنها زاده شدهايم يا تحت عنوان تربيت در كودكي به ما داده شده چيزهايي نيستند كه به سادگي بتوانيم كنارشان بگذاريم. تعداد مهمي از آنها بخشي از شخصيت و وجود ما شدهاند. مثل اين است كه از شكل دستمان خوشمان نيايد اما ناچاريم با همان دست كارهايمان را انجام دهيم. هرگونه مبارزه يا سركوب اين هويتها ميتواند نتايج فاجعهباري در سطوح مختلف داشته باشد. يعني يا ميتواند فرد را دچار شديدترين تناقضها كند، يا در گستردهترين حالتش جامعه را. فاجعهاي كه در زندگي شخصي امير كاپور در انتهاي نمايشنامه رقم ميخورد نتيجه همين ناديده انگاشتن و سركوب هويت خويش است. امين معلوف در كتاب معروفش «هويتهاي مرگبار» ميگويد: «ميل هويت نبايد نه سركوب شود و نه پروار، بلكه با آرامش بايد آن را مشاهده و بررسي كرد، فهميد، سپس مهار و رام كرد، اگر ميخواهيم كه دنيا به جنگل مبدل نشود، اگر ميخواهيم كه آينده به بدترين تصوير گذشته شبيه نباشد، اگر ميخواهيم كه در پنجاه يا صد سال آينده، بار ديگر فرزندان ما، چون ما ناتوان، مجبور نباشند در قتل عامها، در طردها و در ساير پاكسازيها شركت كنند و گاهي نيز آنها را متحمل شوند [...] فرقهگرايي آنقدر فاجعه در نقاط مختلف دنيا برانگيخته كه به نظر حق را به رويه معكوس ميدهند، يعني رويهاي كه ترجيح ميدهد تفاوتها را نبيند و در هر كاري به قضاوت معروف به مبرّي از خطاي اكثريت تن در دهد.» معلوف در پايان كتابش توصيهاي هم ميكند: «هر يك از ما بايد شهامتش را داشته باشد كه چندگانگي هويتش را به عهده بگيرد و هويتش را چونان سرجمع تعلقهاي گوناگونش ادراك كند، نه اينكه آن را تنها به يك تعلقش كه چونان تعلق برتر، چونان ابزار طرد و گاهي نيز چونان ابزار جنگ قد برافراشته است، يكي بداند.»
در ابتداي يادداشتم سعي كردم مثالهاي بيشتري از موارد اينچنيني در ايران بزنم تا نشان دهم كه اين موضوع مساله جامعه ايراني هم هست. جامعهاي كه در حال گذار از سنت به مدرنيته بوده و در اين ميان بخشهاي زيادي از هويتش را نميتواند «با آرامش مشاهده و رام و مهار كند» و اغلب رفتارهايش دچار تناقضهاي آشكاري است. حتي ناسيوناليسم و مليگرايي ايراني هم دچار تناقض شده است. كافي است نگاهي بيندازيم به رفتار عموم جامعه به غيرايرانيان و اين رفتار دوگانه را مقايسه كنيم. رفتار عموم جامعه با توريستهاي عرب را كه اغلب براي زيارت به ايران ميآيند مقايسه كنيم با رفتار عموم جامعه با توريستهاي اروپايي كه براي سياحت ميآيند. در برابر دسته اول بهشدت مليگرايانه برخورد ميشود اما در برابر دسته دوم حتي كمي خودباختگي را ميشود در رفتار جامعه مشاهده كرد. تناقضها بيشتر از آن هستند كه در اين يادداشت مجال پرداختن به آنها باشد و بررسي دقيقتر اين خصيصه در جامعه ايراني شايد كار جامعهشناسان باشد.
اما برخوردهاي دوگانه چيزي است كه در اغلب ابعاد رفتار جامعه ايراني و حتي حاكميت مشاهده ميشود. اين برخوردها آنقدر زياد است كه واقعا احتياجي به مثالهاي بيشتر نيست و خواننده خودش ميتواند دهها مثال از اين قبيل در ذهنش متصور شود. نگارنده تنها با اشاره به اين موضوع كه روح كلي نمايش «داغ ننگ» و كتاب «هويتهاي مرگبار» را در برميگيرد، قصد دارد به انتخاب دقيق و حساس اين نمايشنامه براي اجرا تبريك بگويد. هرچند كيفيت اجراي نمايش چه به لحاظ كارگرداني، چه بازيگري جاي بحث و گفتوگوي زيادي دارد، اما جسارت و هوش كساني كه تشخيص دادهاند اجراي اين نمايشنامه در موقعيت كنوني ما لازم است جاي تحسين دارد و پيشنهاد ميكنم اگر فرصت ميكنيد اين نمايش را روي صحنه ببينيد و اگرهم فرصت نميكنيد حتما نمايشنامه چاپشدهاش را بخوانيد.