• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۰ دي
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5187 -
  • ۱۴۰۱ شنبه ۲۷ فروردين

درباره آخرين ساخته اصغر فرهادي

«قهرمان» و انديشه دو بُني ايراني

محمدعلي سجادي

«در آغاز دو گوهر همزاد در انديشه و گفتار و كردار نيك و بد پديدار شدند. در اين ميان، نيك‌انديشان گوهر راستين را برگزيدند و بدانديشان گوهر دورغين را.»
اين بنيان هستي‌شناسي ايراني است. نور و ظلمت، اهورا و اهريمن و انبيا و اشقيا و... نگرشي كه هنوز جزو وجودي ماست و به انواع و اشكال گونه‌گون در طول زيست ما با ما نفس مي‌كشد. 
زروان -خداي زمان- آفرينشگر اهورا و اهريمن است در دوران مينويي. اهورا تبلور انديشه و خرد و نور است و اهريمن‌زاده ترديد زمان. اهريمن - شيطان بيرون از اراده زروان تمامي شر را به گردن مي‌گيرد، يا به گماني به گردن او مي‌اندازند- مي‌اندازيم. جدل نيرو‌ي شر و نيكي، اساس حيات را مي‌سازد براي رسيدن به انجام كار و پيروزي نور بر تاريكي آن‌هم به ياري قهرمان يا قهرمانان! 
اين انديشه و باور در قوالب بسياري رخ نشان داده. در اديان ما و چارچوب‌هاي عقيدتي و حزبي و... از اين رو هم‌نظر با استاد شاهرخ مسكوب بايد گفت هستي‌شناسي ما ذاتا اخلاقي است. 
در اين جهان پُر شگِفت، اين باور، سياه و سفيد كردن پديده‌ها و رخدادها - ساده‌انديشانه به نظر مي‌رسد، اما مي‌توان داستانِ ثنويت را در دوران خودش فهميد، ولي حالا چطور؟!   از صدر مشروطيت تا اكنون، در جدال حذف يا اصلاح اين نگاه ثنوي دست و پا مي‌زنيم. فراتر از نيك و بد رفتن، درك خاكستري و تلون رنگ‌ها و صداها ... به سوختن‌مان وا داشته تا خاكسترمان در باد بپراكند!
 (در دو فيلم «جنايت» و تمرين براي اجرا، رمان حيراني به نقد اين نگره پرداخته‌ام. حضور شخصيت اسطوره‌اي سياوش در واقعيتِ كنوني مثلا). 
شايد «بوف كور هدايت» از اين منظر بهينه‌ترين تصويرگر اين كائوس ، يعني بحران هويتي ماست. راوي كه ميان همب ستگان -برزخ- زن اثيري و لكاته دست و پا مي‌زند، ميان نيك و بد، ازل و ابد مانده. جدالي پيچيده‌تر اين كشاكش در افسانه نيما البته قابل ذكر است.
كوشش ادبيات و هنر و جامعه در تجربه زيسته‌اش به دليل ضرورت‌هاي زيستي، رشد صنعتي و گسترش شهرنشيني و مدرنيسم و... به ويژه در سينماي ما هم درنگ‌پذير است. 
بي‌آنكه بخواهيم در ريشه‌ها و شكل‌گيري اين نگره دو بني طي طريق بكنيم كه كارِكارستان پژوهشگران است كه در اين راه بسيار كوشيدند، اما نظري بدان شايد ما را به نقاط زيرين درد رهنمون كند. 
جهان پُر شِگفِت است چون بنگري
ندارد كسي آلت داوري
كه جانت شگفت است و تن هم شگفت
نخست از خود اندازه بايد گرفت
اين ابيات حكيم فردوسي را بارها بر مي‌خوانم. براي خود، براي ديگران. او كه خود در اين راه رنج بسيار برده؛ اين انديشه را به صُور گوناگون در اثر سترگش به بار نشانده. البته برداشتي خلاقانه و منطبق بر دورانش داشته. 
هرچند در خوانش از سرِ شتاب، توران (انيران) و ايران تبلور آن نگاه دو بني باشند كه در اوستا و كتب كهنِ نخستين چنين است. اما فردوسي بزرگ آگاه است كه به‌طورمثال، ديو سمبل مردم بد است كه از يزدان روي گردانده. 
تو اين را دروغ و فسانه مخوان
به يكسان روشن زمانه مدان
از او هرچه اندر خورد با خرد
دگر بر ره رمز معني برد
اين آگاهي و خردمندي در كار با اساطير ايراني در جاي جاي شاهنامه جاري است تا آنجا كه حكيم بزرگ توس در داستان فريدون، رستم و سهراب و... در شاهنامه از درهم آميختگي و پيچيدگي انساني -در قالب حماسي اسطوره‌اي- سخن مي‌گويد.
استاد مهرداد بهار به درستي گفته كه نگرش ايراني دو بني است و شاهنامه اما در داستاني يگانه، اين نگرش را پشت‌سر مي‌گذارد. داستان رستم و اسفنديار نبرد دو نيك‌مرد است. داستاني به نظر متاثر از نگرش يوناني.
      
قهرمان يا ضد قهرمان: 
قهرمان مثالي داستان ما اما در حال حاضر، از صدر مشروطيت تا به اكنون، با اما و اگر روبه‌روست. حضور استبداد مستمر، نبودِ حزب يا احزاب و آزادي انديشه، ساختار ديگري در اين جدل باستاني‌تبار به وجود آورده است. 
تجربه انقلاب اجتماعي و بازتاب شكست آن و دگرديسي‌هاي احتمالي در اين باور البته جاي پرسه و پرسش ‌دارد. اين وارونگي يا استحاله يافتن قهرمانان گاه حماسي در تن‌پوش امروزين، در فيلم‌هاي اين چهار دهه آشكار است. گويي قهرمان به‌طور كامل از جايگاه حماسي و تاريخي به زير آمده و نه در قالب فرد بل جمع ساده مردمان ديدني است، فارع از ديداري حماسي به سبك فيلم‌هاي كلاسيك!
اينجا شاعر و نويسنده و حالا فيلمساز بايد -به ناچار-  چنان رسالتي را بر دوش بكشد. حاصل آنكه هنر و ادبيات ما دچار چنين شائبه اخلاقي در نبرد با ديو -دشمن- ظلم و... مي‌شود. فيلمساز به جاي فيلم ساختن، مبدل به فيلم‌نسازي مي‌شود كه بايد درفش كاوياني برپا دارد يا قرباني اين راه شود. اين ديگر به قول تقوايي جزيي از ساختار هنر و ادبيات و فرهنگ اجتماعي ما شده.
در اين مسير دوغ و دوشاب گاه باهم مي‌آميزد. هنر و هنرمند در دايره اخلاق سياسي يا اجتماعي‌اش تعريف مي‌شود. هنر كاربردي بيش از آنكه استوار به خود باشند، ملزم به تعهدات ديگر- ديگري است!
اين مبحث در بوته گذاشتن نظريه نخ‌نما شده هنر براي هنر و هنر متعهد است كه جاي ديگر به آن مي‌شود پرداخت كه برخي پرداخته‌اند و خود نيز چنين كردم. (كتاب گفت و شنود با بزرگ علوي و... نشر اوجا 69) 
      
فيلم «قهرمان» اصغر فرهادي، به نقد اين جهان دوقطبي نزديك مي‌شود. قصد نقد فيلم را به‌طور گسترده ندارم. اما كليت آن را درنظر دارم. بله، توجه به حاشيه كه متن را بلعيده است!
فيلم قهرمان، به‌رغم كمي مطول بودن، يا خدشه در فيلم‌نوشته‌اش، از دوفيلم اخير او به گمان من سرپاتر است  (نه به خوبي درباره الي و فيلم‌هاي اوليه‌اش). كارگرداني يكدست، كار با جزييات و روابط، بازي‌هاي باورپذير و يك روايت ساده از موقعيت يك قهرمان كه بدل به ضد قهرمان مي‌شود يا بهتر آن است بنويسيم شكستن قهرمان، يا گمانه قهرمان‌سازي. 
مرزي بين خوب و بد نيست (شايد از همين رو با واكنش بسياري روبه‌رو شده)، دو قطبي شدن كه البته از همين دو بني بودن نظرگاه‌ها سخن مي‌گويد و طرح آن در اين برهه البته با روند ملتهب اجتماعي ما گويي همخوان نيست. (خلاف مثلا زمان تاريخي جدايي نادر از سيمين) 
حاكميت دشمني تراشيده (گاه بيهوده) و مردم برابر آن چنين واكنش نشان مي‌دهند. به طنز در خلوت خويش از اينكه ما مردمي هستيم صبح زنده باد سر مي‌دهيم و شب مرده باد! اما در تصوير عمومي ديدن و شنيدن اين قول و گمان را خوش نداريم. 
در فيلم قهرمان هم آن زندانبان نه شاخ دارد، نه از كره مريخ آمده و در زمان خودش درونش را هويدا مي‌كند. همين‌طور باقي شخصيت‌ها. كس يا كساني كه اهرم همين نظم و نسق و شرايط سختند از اين دايره بيرون نيستند. با آنكه به ناچار شايد - خود چرخي در اين چرخه هستند اما خود را از اين ورطه بيرون مي‌كشند. در طول اين نيم قرن و سير جامعه ما، به ويژه با تربيت ايدئولوژيكي حاكم، اين سياه و سفيد كردن افزون شده است.
 فرهادي در فيلم قهرمانش با طرح اين مضمون نه چندان تازه و البته مهم، فراسوي نيك و بد، خود قرباني شرايط شد. نگاه به حواشي پدپد آمده در اكناف او مويد اين گمانه هست. آنان كه قهرمانت مي‌كنند، از تو آن مي‌خواهند كه باور دارند. عدم همسويي يا همگرا شدن با شرايط چنين سركوبي در پي دارد. 
هم در گسترده مسائل اجتماعي و هم روانشناختي فردي، موضوع آن ديگري مهم است. در فيلم «رنگ شب» (79) اين را تجربه كردم كه بيننده ايراني چندان خوش ندارد خودش را روي پرده ببيند!
مي‌بينيد كه هرچه هست به گردن آن ديگري است. دشمن، مترسك، يا مقصر اصلي اوست. با قرباني كردن او خود مبرا مي‌شود. حاكميت هم چنين مي‌كند. مردم هم. از كوزه همان تراود كه در اوست!
در اين موضوع البته نفي بستر شرايط اجتماعي و تاريخي خطاست، ولي تقليل همه مسائل و مصايب ما به اين گرانيگاه هم دور از واقعيت نيست.
ما كه خود را پرچمدار چنين نظريه‌اي مي‌دانيم كه سينما حقيقت، سينما واقعيت و... چقدر به واقعيت وجودي‌مان نگاه مي‌كنيم؟ 
در گستره ادب پارسي، بازتاب چنين نگرشي قابل درك است. تلاطمات اجتماعي و تاريخي را ببينيد. از متون كهن تا اكنون، هرگاه مورد تهاجم قرار گرفتيم به درون پناه برديم و هرگاه فتح و فتوحي كرديم درفش حماسه سروديم. اين واقعيت ما و شايد انساني است. 
حذف طبيعت، حذف مناسبات بنياني و... در فهم ‌اكنون‌مان ماندگي در پي ندارد؟ ما كه به قول داريوش شايگان در حاشيه جهان نشو و نما داريم، آينه‌اي برابر خود نمي‌گيريم چون سخت است نگاه به خود. 
اين آن ديگري، اين دشمن، اين ديو، اين استكبار، اين ... كيست؟ آيا نبايد در جهان مدرن كه سهمي جز از مصرف عوايد آن نداريم، همگي، به غير معدودي، گرفتار همان سنت بنياني هستيم و كارخانه ديو و فرشته‌بافي ما همچنان كار مي‌كند.

پس از تحرير
«اين يادداشت را نوشته بودم. اما مي‌خواستم درنگي باشد تا دوباره پس نگاهي به آن داشته باشم. در اين بين مساله فيلم لامينور و مهرجويي هم پيش آمد. مصداق بارز همين مطلع؟!»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون