درباره فيلم «شادروان» به كارگرداني حسين نمازي
معلق بين كمدي و ملودرام
ندا الماسيان طهراني
نادر پسر بزرگ يك خانواده پس از فوت ناگهاني پدرش حسن كه بر اثر افراط در خوردن شيريني خامهايهايي كه نادر برايش خريده كارش به بخش مراقبتهاي ويژه بيمارستان كشيده و پس از 63 روز درگذشته، بايد تمام مخارج آيس ييو و كفن و دفن او را پرداخت كند. خانواده او كه در حاشيه شهر زندگي ميكنند درآمدي جز فروش سبزي ندارند. اعضاي فاميل هم از فيروزكوه رسيدهاند و در منزل آنها اتراق كردهاند. همه اينها در حالي اتفاق ميافتد كه خانواده، حتي پول ترخيص جنازه حسن از بيمارستان را هم ندارند، چه برسد به ساير موارد.
شادروان كه فرصت اكران نوروزي را پيدا كرده و فروشش روي پرده هم نشان ميدهد تماشاگران نصفه و نيمه نوروز 1401 سينماها استقبال تقريبا مناسبي از اين اثر سينمايي داشتهاند ايده خوبي دارد. ايدهاي كه ميتوانست در پرداخت مناسب فيلمنامه و سمت و سوي كامل گرفتن به سوي كمدي يا ملودرام و حتي تراژدي به يكي از آثار تاملبرانگيز سينماي ايران بدل شود؛ اما متاسفانه معلق ماندن فيلمنامه بين كمدي و ملودرام سبب شده تا مخاطب قصه و فيلم تكليفش با محصول مشخص نباشد. فيلم در كليت خود نشانههايي از گروتسك را نيز به همراه دارد اما در اين زمينه وقتي به تعاريف گروتسك رجوع ميكنيم، درمييابيم كه اساسا و برخلاف برخي نظرات، از سبك گروتسك هم پيروي نميكند، چراكه سبك گروتسك، نابهنجار است و حقيقت را تحريف كرده و از شكل مياندازد تا محتواي آن را هيولاگونه ساخته، به آن برجستگي داده و به نمايش بگذارد؛ جوهرش، عجيب و غريب است چون به گونهاي غافلگيركننده از مرز آنچه كه عادي است، ميگذرد و در عين خندهدار بودن، وحشتآفرين است.
گروتسك ميتواند طنزگونه، كنايهاي يا حتي بيمعنا باشد. مفاهيمي چون زشتي، غولآسايي، ناخودآگاه، خيالگونه و نفرتانگيز را ميتوان در گروتسك يافت. گروتسك، وارونهسازي و بيگانهسازي هم هست، چون به تحريف حقيقت دست ميزند؛ چون ميخواهد سلسله مراتب، قوانين و معيارها را از استحكام بيندازد و به اين ترتيب دست به آفرينش هيولاهايي غريب و وحشتآور ميزند كه در عين حال مسخرهاند. از طريق گروتسك اغراق از يكسو و خندهدار بودن از سوي ديگر به نمايش گذاشته ميشود. در اين ژانر آنچه طبيعي است، غريب جلوه ميكند. حال با اين تعريف و مشخصه ارايه شده از گروتسك آيا ميتوان شادروان را در سبك گروتسك قرار داد؟ طبيعتا خير.
فيلم شروع خيلي خوبي دارد و اطلاعات خوبي را به صورت مختصر و مفيد از شخصيتها و قصه به مخاطب ارايه ميكند. اين روند جذاب تا زمان دزديدن جسد حسن و پس از آن نيز به خوبي پيش ميرود اما به ناگاه همه پرداخت كمدي فيلم به فراموشي سپرده شده و اثر رويكردي آشكارا به سويه ملودرام دارد. رويكردي كه تلاش ميكند بار كمدي خود را همچنان از طريق كمدي كلامي حذف كند اما اين مهم در مجموع به خوبي رخ نميدهد و اين روند تا پايان فيلم ادامه مييابد. حوادث حتي بعضا بيمنطق يكي پشت ديگري در يك سوم پاياني فيلم رخ ميدهند و در انتها نيز با پايانبندياي مواجه ميشويم كه همه اميدها را به يأس مبدل ميكند و اتفاقا همين پايانبندي هم كه معتقدم كاملا بيارتباط با كليت قصه است، ضربه آخر را به فيلم وارد ميكند و آن را در رديف آثاري قرار ميدهد كه صرفا براي يكبار ديدن مفيد باشد. چهرهپردازي متفاوت و بازي خوب تيم بازيگران فيلم به ويژه سينا مهراد و بهرنگ علوي در كنار لوكيشنهاي متفاوت و فيلمبرداري تقريبا خوب در بخشهاي مربوط به خانه از نقاط مثبت فيلم به شمار ميرود كه ديدني است.