• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5189 -
  • ۱۴۰۱ دوشنبه ۲۹ فروردين

تيمورتاش در گيلان

مرتضي ميرحسيني

عبدالحسين تيمورتاش دوره‌اي كوتاه، آن زمان كه سردار معظم خراساني خوانده مي‌شد بر گيلان حكومت كرد. به نمايندگي از دولت وثوق‌الدوله به رشت رفت و فرماندهي جنگ با جنگل را به دست گرفت. البته آن روزها، روزهاي فترت و خمودگي جنگلي‌ها بود و دسته‌هاي پراكنده و پنهان شده بودند، اما حاكم جديد به عزم سركوب آمده بود و خاطره‌اي چنان تلخ و تيره از خودش به جاي گذاشت كه تا مدت‌ها از ياد گيلاني‌ها نرفت. حتي بعدتر كه عضو مجلس شوراي ملي شد، نمايندگان گيلان با تصويب اعتبارنامه‌اش مخالفت مي‌كردند و به حضور چنين كسي در شورا معرض بودند. در مجلس چهارم كسي به اين اعتراض‌ها توجه نكرد، اما در دوره پنجم، در چنين روزي از سال 1303 باز به مخالفت با او برخاستند و جنايت‌ها و نادرستي‌هاي او را فهرست كردند. او از خودش دفاع كرد و گفت كه كاره‌اي جز مامور دولت نبوده و جز دستور بالادستي را اجرا نكرده است. دروغ مي‌گفت؛ ابراهيم فخرايي، راوي قيام جنگلي‌ها كه خودش آن روزها را به چشم ديده و خوب به ياد داشت، مي‌نويسد كه سردار معظم خراساني مامور بود كه كار جنگلي‌ها را، ولو با اعمال خشونت و شقاوت يكسره كند و قدرت‌شان را درهم بشكند. اما از سياست اعلامي دولت مركزي فراتر رفت و هرچه دلش خواست، كرد. «زارع و دهقان گيلاني را كه از دهات دوردست به رشت مي‌آمدند كه با فروش محصول خويش مايحتاج زندگي‌شان را تهيه كنند دستگير كرده، به نام انتساب به جنگل زنداني مي‌كرد و انواع و اقسام عقوبت و زجر را درباره‌شان روا مي‌داشت. معروف است كه زارعي از ده به رشت آمده بود تا لباس دامادي بخرد كه من‌الاتفاق دچار ماموران اين سردار بي‌سپاه شد و او را به نام جنگلي گرفته و چند روز بعد اعدامش كردند.
 زارع بدبخت هرچه فرياد مي‌كرد كه جنگلي نيست، تلاشش به جايي نرسيد. افراد دستگير شده در انبارهاي كارخانجات نوغان كه مخصوص انباشتن پيله است، زنداني مي‌شدند؛ زيرا محلي در شهرباني براي پذيرش افراد جديد وجود نداشت و همه زندان‌ها پر شده بودند.» از داستان‌هايي كه درباره فساد اخلاقي او و چند «فاجعه ناموسي» وجود داشت، مي‌گذرم كه اشتهار او به چنين كارهايي تا روزهاي پاياني عمرش باقي ماند. در دوره حكومت بر گيلان هميشه مست و عصباني بود، يا مي‌گفتند كه هميشه چنين است. سر همه داد مي‌زد و هميشه كج‌خلق و بي‌حوصله بود. گويا اصرار داشت كه هر هفته حتما چند نفري اعدام شوند تا رعب و هراس حكومت در قلب مردم باقي بماند. روزي كسي را براي اعدام بردند و هنگام اجراي حكم، طناب ‌دار پاره شد. «شخصي كه مي‌بايست اعدام شود به زمين سقوط كرد. در چنين مواقع گويا يا اصلا از اعدام صرف‌نظر مي‌شود يا اينكه اعدام به تاخير مي‌افتد تا مراجع مالك‌الرقاب در تصميمات‌شان تجديدنظر كنند. وقتي جريان امر به سردار معظم خراساني اطلاع داده مي‌شود، نامبرده قيافه درهمي گرفته و با چشماني از حدقه بيرون آمده فرياد كشيد پدرسوخته‌ها! چه لازم به پرسش است، در اجراي امر من تعلل جايز نيست، البته كه بايد دوباره دارش بزنيد.» او در قدرت باقي ماند، بعد به رضاخان نزديك شد و در نيمي از دوران پهلوي اول، مرد دوم -يا به قولي مرد نخست- كشور بود. اما بعد از چشم رضاشاه افتاد و به معني واقعي كلمه سرنگون شد. به زندان افتاد و  همان‌جا سر به نيست شد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون