خاطرات سفر و حضر (190 )
اسماعيل كهرم
در كشورهاي پيشرفته (خيلي از جهات و عقبمانده از بسياري لحاظ ديگر) نژادپرستي حضوري پربار دارد كه نمونه آن را در كشورهاي در حال پيشرفت نميبينيم. عجيب آن است كه در كشورهاي پيشرفته، آنها براي مدتها كشورهاي در حال توسعه را استعمار كرده و آنها را عقب نگه داشتهاند و حال كه مردم كشورهاي جهان سوم (جهان اول كشورهاي پيشرفته، جهان دوم كشورهاي اقمار اتحاد جماهير شوروي و كشورهاي جهان سوم همان كشورهاي در حال توسعه ميبود) در كشور آنها، آن هم اغلب براي خدمت و كار ميروند، مورد كممهري، بيمهري و نگاه نژادپرستانه قرار ميگيرند. البته همه مردم چنين نظري ندارند ولي در ايالات متحده و برخي كشورهاي اروپايي نژادپرستي پوشيده و زيرپوستي وجود دارد. همسايه من يك زوج مسن بودند كه هيچگاه جواب سلام بنده را ندادند، هيچگاه با من صحبت نكردند! من هم هميشه با لبخند به آنها سلام ميكردم. يك روز در ايام تعطيلات كريسمس كسي در منزل بنده را به شدت ميكوبيد به شتاب در را باز كردم. همسر پير آقاي جان بود. به پهناي صورت اشك ميريخت. از من التماس ميكرد كه به داد جان برسم، بدون كفش و لباس مناسب وارد خانه او شدم، جان كف راهرو افتاده و كف به دهان آورده بود. ماشين را پشت در آوردم و جان را كشانكشان بردم و داخل اتومبيل انداختم. پالتو را تنم كردم و چند دقيقه بعد در بيمارستان بوديم. او كه زماني در كشورهاي عربي خدمت كرده بود، من را با تلفظ عربي «احمل» صدا ميكرد. دستم را گرفته بود، ميفشرد و اشك ميريخت و چيزهايي ميگفت كه مفهوم نبود. پزشك به من گفت كه هذيان ميگويد. او را بستري كردم، دو، سه بار به ديدار او رفتم، برايش گل و شيريني بردم، مهربان و مودب بود. بعد از بيست روز مرخص شد. آمبولانس او را به خانه آورد. خانمش را چند بار ديدم. همانطور سرد و بيروح، جان هم به روزگار قبل از بيماري برگشته بود.
به فرموده سعدي جان
خوبي به در طبيعتي كه نشست
نرود تا به وقت مرگ از دست