گزارش «اعتماد» از زندگي ۱۰روزه يك زن و شوهر چرنيهيوي در خندقي با دماي منفي 10 درجه
زنده مانديم تا روايت كنيم
علي پاكزاد
از كييف خارج ميشوم تا به شهر چرنيهيو بروم. مبدا جنگ. اولين شهري كه مورد حمله قرار گرفت... كييف را كه در فصل بهار، عاري از گل و گياه شده است با مردم اميدوارش پشت سر ميگذارم. پايتختنشينان در تدارك دفاع همهجانبه براي دومين يورش روسها هستند.
فكرش را نميكردم كه انتهاي سفرم به چرنيهيو ختم شود. گويي كه تمام مسيري كه روسها تا اينجا آمده بودند، دوباره پيمودهام تا به چرايي اين حركت خصمانه پي ببرم. حالا روسها رفتهاند و گويي آثار شبيخونشان تا ابد بر اينجا سايه افكنده است. اينجا حيات مرده است.
ميدانم به شهري ميروم كه نزديكترين شهر به بلاروس است و در ۲۶۰كيلومتري چرنوبيل. شهري در ميان يك فاجعه اتمي و يك همسايه بد! مسير ناهموار است و ميتوانم تصور كنم كه چه چيزي در انتظارمان است. جاده اصلي وجود ندارد و از فرعيهايي بايد عبور كرد كه گاه پر خطرند. هركس از راهي خودش را به شهر رسانده و در ميانه راه هركس فاجعه و حادثهاي را ديده است تا نقل كند. ادوات جنگي معدوم شده، جنازهها، تخريبها، انفجارها، اشياي رها شده و....
من خبرنگار، با اينهمه بايد يك سختي ديگر را بر خود هموار كنم و آن ناراحتي افكار عمومي اوكراينيها از ايران است كه موجب ميشود گاهي اوقات نگاهم را از مردم عصباني بدزدم و سخنانشان را نشنوم... به مردم جنگزده بايد حق داد و ... حتي اگر نگذارند در بعضي مواقع عكس و گزارشي تهيه كنم. گاه گزارش تهيه كردن فرع ماجرا ميشود و تو بايد ساعتها وقت بگذاري تا دلي را كه شكسته است ترميم كني. گاه بايد دوربين و ضبط صوت را خاموش كني و آستينها را بالا بزني تا جنازهاي را در مقابل ديدگان كودكي نسق دهي. گاه بايد با خودت خلوت كني. گاه انسانيت ارجح بر مليت و وظيفه كاري و... ميشود. باور كنيد خيلي چيزها را نميتوانم بنويسم!
به چرنيهيو رسيدهام و فقط ميتوانم بنويسم كه گريستم. ما با يك فاجعه انساني و زيستمحيطي مواجهيم. ما با يك فاجعه اخلاقي... ما با سبوعيت و لجامگسيختگي... ما با «دستساختههاي انساني» مواجهيم!
حالا اما هرچه باشد، عقبنشيني نيروهاي روس فضا را براي بازگشت شهروندان اوكرايني به چرنيهيو مهيا كرده است. اما در اينجا براي آنها خبري نيست. جز انبوه ويراني و خباثت كاشت مين و ...
آنها در بازگشت به خانههايشان با اسكلتهاي سوخته و آوارشده روبهرو شدهاند. روسها اغلب سازهها را ويران كردهاند. در برخي مناطق سربازان اوكرايني مينها را خنثي كردهاند اما خطر مين و صداي انفجار گاه و بيگاه، با روان آدمي بازي ميكند.
ورود خودروهاي جنگي و تانكها به محوطه فضاي خانهها، همهچيز را از بين برده و گودالهايي بزرگ در باغچههاي مردم به جا گذاشته است. بوي آهن سوخته و مردار در هم پيچيده شده. انگار زمين خسته است و فضا وهمآلود و انسانها غريبه. مثل سكوت پس از انفجار ميماند تصوير اين شهر. انگار گوشهايم گرفته است و دنيا آوار شده است بر سرم.
جمعيت اين شهر ۳۰۴،۹۹۴ نفر بوده و حالا تك و توكي را ميبيني. در هتل prydesnianskyi كه موشك خورده و فقط بخش جنوبي آن داراي سرپناهي است. ميتواني لحظهاي درنگ كني و سكني گزيني. اينجا لابد پر از شور و اشتياق بوده است. پر از رقص و آواز. پر از قرارهاي عاشقانه... حالا چند خبرنگار و نيروهاي نظامي و امدادي و مردمي كه بازگشتهاند و ميگويند كاش بازنميگشتند و موطنشان را اينگونه از دست رفته نميديدند.
يكسوي اين شهر چرنوبيل است و سوي ديگرش شهر گومل در بلاروس. با اين همه راهي ديده نميشود براي گريز يا امداد. زيرساختها محو شدهاند.
تخريب پلها توسط نيروهاي روسي، استفاده از مين و رها كردن خودروها در جادههاي اصلي هنگام عقبنشيني از شمال، وضعيت ارتباطي را بدتر كرده است. تنها يك پل عابر پياده به روي رودخانه دسنا در شهر چرنيهيو سالم باقي مانده است كه با ترس و لرز بايد از روي آن عبور كرد.
نه از اماكن عمومي ميتوان بهره گرفت و نه امكانات زيستي مهياست. از برق و گاز و تلفن خبري نيست. آب به زحمت پيدا ميشود، از آب گرم هم خبري نيست. كتابخانه شهر ويران شده است. ورزشگاه يوري گاگارين را قلع و قمع كردهاند و كليسا بيكليسا.
يكي از نظاميها به من ميگويد در اينجا پس از سقوط شهر و در روستاهاي اطراف جنايتهاي متعددي رخ داده است. او از روستاي پاهيدن سخن ميگويد كه روسها سيصد نفر را داخل زيرزمين يك مدرسه محبوس كردند تا يكييكي بميرند و آنهايي كه سرود ملي روسيه را ميتوانستند، بخوانند، حق تنفسي اندك مييافتند.
در كنار بقاياي يك خانه با زني همصحبت ميشوم كه نگاهش كوه غم است. او ميگويد قبل از بمباران شوهرش، خندقي را در بيرون خانه ميكند و با آغاز بمباران او و شوهرش داخل خندق پناه ميبرند. بمبارانهايي كه همهچيز و همه جا را ويران كردند.
زن ميگويد: اينجا هوا منفي 10 درجه بود. ما 10 روز در محاصره بوديم و فقط در اين خندق بود كه ميتوانستيم اميدوار باشيم خدا ما را زنده نگه دارد. خيليها كشته و ناپديد شدند اما من و شوهرم به لطف اين خندق نجات پيدا كرديم.
ما در اينجا پس از هر بمباران دست همديگر را ميگرفتيم و با دلهره در انتظار مرگ بوديم و وقتي چشمهايمان را باز ميكرديم در جستوجوي چشم هم بوديم. شايد ما زنده مانديم تا قصهمان را روايت كنيم. قصه مردم شهر چرنيهيو.
او ميگويد هيچ چيز باقي نمانده. نميدانم چه خواهد شد. من و شوهرم فقط خودمان را داريم. اميدوارم زندگي به اينجا برگردد. اميدوارم ديگر روسها برنگردند. اميدوارم شهرمان مثل قبل شود.
با او از پنجرهها به خانههاي همسايه سرك ميكشم. البته ديوارهايي است بدون پنجره. ديوارهايي با يك حفره رو به حياطهاي مخروبه يا خيابان. هر خانهاي قصهاي دارد. هر نگاهش پر از حرف و هجوم درد است.
در شهر به صورت رسمي گفته شده كه هفتصد نفر كشته شدهاند. او نميداند كدام همسايه زنده است و كدام مرده. به ديوارها نگاه ميكند و ميدانم كه در فكر بازسازي است. ميگويد همه حتما ميآيند!
او منتظر تاييد حرفهايش توسط من ميماند. اما من نميتوانم در بعضي مواقع دروغ بگويم. شرايط خوبي نيست. از صلح خبري نيست. جنگ فرسايشي شده و برخي نظاميها ميگويند روسيه در حال تجديد قواست و دوباره تاخته است... اين روزها با آغاز جنگ در دونباس دومين مرحله تهاجم روسيه به اوكراين آغاز شده و نيروهاي روسيه در تلاشند تقريبا از سراسر جبهه شرقي در دونتسك، لوهانسك و خاركييف به منطقه نفوذ كنند.
شايد سالها طول بكشد اين جنگ لعنتي و زندگي برزخي در اوكراين كه زماني خوشبخت بود... .