• ۱۴۰۳ دوشنبه ۵ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5193 -
  • ۱۴۰۱ يکشنبه ۴ ارديبهشت

گفت و گوی «اعتماد» با بازپرس سابق ویژه قتل پرونده خفاش شب پس از گذشت 25 سال

«غلامرضا لبخندی»

حميدرضا گودرزی: نقشه افغانستان را جلوي متهم گذاشتم و از او خواستم بگويد كجا زندگي مي كند

بهاره  شبانكارئيان 

اينجانب وكيل متهم  نيستم. فقط من باب قتل‌هاي سريالي كه در سال ۱۳۷۶ به دست يك مسافركش در تهران رخ داده و باعث رعب شديد در آن سال شده، اين گزارش به نگارش در آمده است. 

بيست و پنج سال پيش هنگامي كه چند روزي از سال جديد نمي‌گذشت، قتل‌هاي سريالي‌اي در بازه زماني فروردين تا تير ماه شروع به وقوع كرد. متهم؛ كارش به قتل رساندن زنان و دختران تهراني و سرقت جواهرات‌شان بود. خودرويي هم كه با آن مسافركشي مي‌كرد سرقتي بود. 
در سال ۱۳۷۱ در پرونده اولش كه به همراه همدستش «علي كريمي» دستگير شد به اجبار به دو مورد آدم‌ربايي، تجاوز و سرقت اعتراف كرد. همدستش در اين پرونده به اعدام محكوم شد و او در راه انتقال به دادگاه توانست از دست ماموران فرار كند و به خانه برادرش «رضا» براي زندگي برود. او از راه دزدي هزينه‌هايش را تامين مي‌كرد و در نهايت تصميم گرفت كه طعمه‌هايش را پس از سرقت از آنها به قتل برساند. اين‌گونه بود كه از ابتداي سال ۷۶ كشتارهايش را شروع كرد. 
«غلامرضا خوشرو كوران كرديه» كه با نام‌هاي عبدالله عبدالرحمان، مراد نادري، ستار، خفاش شب و... از او ياد مي‌شود، هميشه لباس سياه رنگي به تن داشت و با اين شمايل اقدام به مسافركشي مي‌كرد. 
قتل سريالي ۹ زن در تهران، جامعه آن سال را در وحشت فرو برده بود تا اينكه در تير ماه سال ۷۶، متهم در پارك پونك مورد ظن ماموران قرار گرفت و دستگير شد. با بازجويي‌هاي تخصصي راز قتل‌هاي او فاش و در نهايت پرونده اين متهم براي محاكمه آماده شد. خفاش شب در دادگاه بسيار خونسرد رفتار مي‌كرد و گاهي لبخندي به لب مي‌آورد. او در مجموع به خاطر تمام جرايمش به ۲۱۴ ضربه شلاق، ۹ بار قصاص نفس و يك بار اعدام در ملأ عام محكوم شد. از خفاش شب وصيت‌نامه‌اي به‌ جا ماند كه در آن نوشته بود: «به هيچ‌كس بدهكار و از كسي طلبكار نيستم و از همه طلب  بخشش  دارم.» 

۷ فقره از قتل‌ها با ضربات چاقو بود
«حميدرضا گودرزي» وكيل و بازپرس سابق ويژه قتل پس از گذشت 25 سال از اين حادثه به «اعتماد» مي‌گويد: «پرونده‌هاي مربوط به قتل و قتل‌هاي سريالي زياد است. پرونده خفاش شب يكي از مهم‌ترين پرونده‌هاي جنايي ايران در چند دهه اخير است. يكي از علت‌هايي كه اين پرونده را مهم جلوه مي‌دهد اسامي مختلفي است كه اين متهم براي خود ساخته بود. علت ديگر موضوع زندگي او بود كه پله‌پله مشخص شد. اين آدم در سال ۱۳۴۳ در خراسان در روستاي فاروج متولد شد و در ۹ سالگي او را به تهران فرستادند. از فروردين ماه سال ۷۶ تا تير ماه همان سال ۹ فقره قتل در تهران رخ داد كه قتل‌ها يك‌سري مشخصه‌هاي مشترك داشتند. يكي از اين مشخصه‌هاي مشترك اين بود كه تمام قربانيان زن يا دختر جوان بودند. يكي ديگر اين بود كه قربانيان با ضربات متعدد چاقو كشته شده بودند. مشخصه ديگر اين بود كه قربانيان پس از به قتل رسيدن سوزانده شده بودند. موضوع ديگر اينكه تمامي اجساد در اطراف تهران كه كم‌جمعيت بودند كشف شد. شرايط تهران در آن روزها شرايط خاصي بود. تهران در آن سال شهري بود كه اتوبان‌هاي زيادي روز به روز در آن ساخته مي‌شد. قتل‌ها نيز در حواشي اين اتوبان‌ها به وقوع مي‌پيوست. چرايي اين ماجرا نيز به اين موضوع برمي‌گشت كه در حوالي اين اتوبان‌ها ماشين يا تاكسي وجود نداشت و براي همين مردم مجبور مي‌شدند از وسايل نقليه ناشناس استفاده كنند. از اين ۹ فقره قتل به غير از دوتاي آخر كه با طناب خفه شده بودند و حتي غير از طناب، چاقو هم به آنها زده شده بود، بقيه موارد با ضربات چاقو به قتل رسيده بودند. ببينيد، يك موقع ممكن است اين تصور به ذهن خطور كند كه اين قربانيان به دليل سوزاندن در آتش كشته شده باشند، اما اين‌طور نبوده است. در بررسي‌هاي پزشكي قانوني در ۷ مورد اول مشخص شد كه مقتولان با ضربات چاقو به قتل رسيده‌اند و سپس سوزانده شده‌اند. البته مساله تجاوز به عنف هم در اين پرونده مطرح بود. همان‌طور كه گفتم پرونده مربوط به خفاش شب پله پله تكميل شد. تقريبا ۴ پرونده آخر به من ارجاع داده شد تا رسيدگي كنم. وقتي من مشخصه‌ها را پيدا كردم معلوم شد كه اين قتل‌ها كار يك نفر بوده است.»

اتصال   جنايي  پرونده
گودرزي در ادامه مي‌گويد: «بعد مساله‌اي رخ داد كه باعث روشن شدن پرونده خفاش شب شد كه مساله مهمي هم بود. اينكه يكي از رفتگران شهرداري حين تميز كردن خيابان يك بسته پلاستيكي را پيدا مي‌كند. داخل اين بسته پلاستيكي تعدادي شناسنامه، كارت‌هاي شناسايي و شماره تماس‌هايي بود. اين رفتگر با شماره تماسي كه در بسته پلاستيكي بود تماس مي‌گيرد تا خبر پيدا شدن مدارك‌شان را بدهد. بعد هم بسته را به آنها تحويل مي‌دهد. خانواده‌اي كه بسته را از رفتگر مي‌گيرند آن را به ماموران آگاهي تحويل مي‌دهند. اداره آگاهي وقتي بسته را بررسي مي‌كند متوجه مي‌شود فتوكپي يك خودرو پيكان درون آن است. ماموران به شخصي كه ماشين براي او بود تماس مي‌گيرند و مي‌گويند كه مدارك ماشينت پيدا شده، اما آن شخص مي‌گويد كه ماشينش به سرقت رفته و اداره آگاهي تماس گرفته كه ماشينش نيز پيدا شده است. يك اتصال جنايي در اينجا صورت مي‌گيرد. يعني مشخصه‌هاي دو نفر مقتول را داريم به اضافه يك اتومبيل پيكان كه سرقتي است. ماموران وقتي خودرو را پيدا كرده بودند سارق را كه همان خفاش شب بود نيز دستگير كرده بودند. ببينيد، يعني اين امكان وجود داشت كه غلامرضا خوشرو به خاطر سرقت ماشين يك وثيقه بگذارد و آزاد شود.» 
او از نحوه دستگيري خفاش شب مي‌گويد: «ماموران آگاهي يك شب در حال گشت‌زني در پارك مشاهده مي‌كنند كه يك نفر در صندلي پارك خوابيده است. وقتي او را بيدار مي‌كنند و از او مي‌پرسند كه اينجا چه كار مي‌كني، پاسخ مي‌دهد معلم است و از سنندج آمده. جيب او را بازرسي مي‌كنند و سوييچ پيكان را پيدا مي‌كنند. وقتي پيكان را مي‌بينند متوجه مي‌شوند اين همان خودرويي است كه به سرقت رفته و او را تحويل اداره آگاهي مي‌دهند و بعد هم كشف اين بسته پلاستيكي. اولين بازپرسي كه با خفاش شب روبه‌رو شد بنده بودم. از او سوالاتي كردم، اما او منكر مي‌شد. نهايتا با تحقيق و بازپرسي‌هاي طولاني مدت و شبانه‌روزي او به قتل‌ها اقرار كرد. وقتي هم كه پيكان بازرسي شد آثار خون زيادي در زير صندلي عقب و در كنار دستگيره‌ها مشاهده شد و وقتي اين خون‌ها با خون اجساد تطبيق داده شد، مشخص شد كه اين همان فردي است كه اين قتل‌ها را مرتكب شده. غير از اين لكه خون‌ها، طناب‌هايي در صندوق عقب ماشين يافت شد كه با همان طناب‌ها دو قرباني آخر را خفه كرده بود. البته اثر انگشت متهم هم روي طناب‌ها وجود داشت. كم‌كم متهم به محل وقوع قتل‌ها و محل‌هايي كه آنها را برده و سوزانده بود اعتراف كرد. حتي يادم است در بازسازي يكي از صحنه‌ها متهم كمي از محل جلوتر رفت و وسايل مقتول را آورد به ما تحويل داد و گفت اين وسايلش  است.»

روزنامه‌ها در آن سال كمك بزرگي  به اين پرونده  كردند 
گودرزي درخصوص پرونده‌هاي جنايي مهم مي‌گويد: «من به عنوان بازپرس و كسي كه سال‌ها پرونده‌هاي قتل را بررسي كرده به ‌شدت از پرونده‌هاي مهم جنايي وحشت دارم. خفاش شب با اسامي مختلفي در جامعه حضور پيدا كرده بود. اين هم يكي از آن مسائلي بود كه اين پرونده را مهم جلوه مي‌داد. ببينيد، اگر واقعه‌اي رخ بدهد كه با شرايط موجود همخواني نداشته باشد مردم خيلي زود مشكوك مي‌شوند و انگي به پرونده مي‌زنند. يعني اگر يك پرونده مشكل كوچكي پيدا كند افكار عمومي كل پرونده جنايي را زير سوال مي‌برند. شب و روز دنبال اين پرونده بودم. متهم آخرين بار هويت خودش را «عبدالله عبدالرحمان» معرفي كرد و گفت من افغان هستم. تلويزيون در مصاحبه با خفاش شب و يكي از ماموران آگاهي به صورت سراسري آن را پخش كرد. متهم باز در همين مصاحبه گفته بود كه افغان است. من درگير پرونده بودم و از اين مصاحبه خبر نداشتم. خب اين مصاحبه و پخش آن از تلويزيون در جامعه انعكاس بدي دربر داشت. فرض كنيد مردم با خود تصور مي‌كردند كه ما افغان‌ها را پناه مي‌دهيم و آخر سر ناموس ما را در كشور خودمان مي‌كشند و اين تصور باعث مي‌شد يك خصومت و دشمني و حتي اتفاق‌هاي بدتري رخ دهد. آن زمان تلفن همراه نبود. شب يكي از ماموران آگاهي به در خانه ما آمد و خبر پخش مصاحبه تلويزيوني خفاش شب را به من اطلاع داد. مي‌دانستم اين موضوع تبعات بدي را در جامعه خواهد داشت. سريع به اداره آگاهي رفتم و خواستم متهم را بياورند. نقشه افغانستان را جلوي متهم گذاشتم و از او خواستم بگويد كجا زندگي مي‌كند. نتوانست بگويد. از او پرسيدم در افغانستان فرهنگ و زندگي چگونه است، باز نتوانست توضيح دهد. از دو نفر در بازداشتگاه كه تابعيت افغاني داشتند خواستم حضور پيدا كنند و از او سوال بپرسند. آنجا بود كه خودش فهميد دروغ گفته و دستش رو شده است، ولي باز نام واقعي خود را اعلام نكرد. ببينيد من اعتقادي دارم اگر رسانه‌ها به حق و راستي در كشور فعاليت كنند كمك بزرگي به جامعه خواهد شد. آن زمان در سرويس حوادث آقاي بلوري و ابراهيمي بودند. از آنها خواستم عكس متهم را در روزنامه منتشر كنند تا اگر شخصي متهم را مي‌شناسد به ما اطلاع دهد. همان روز كه عكس خفاش شب منتشر شد مردي با ما تماس گرفت و ادعا كرد اين آقا را مي‌شناسد. گفت كه پيش برادرش در خيابان طرشت تهران زندگي مي‌كند و برادرش آرايشگر است. ماموران را به محل اعزام كرديم و بعد مشخص شد تماس‌گيرنده مشخصات را درست ارايه داده است.»

پرونده جاسوسي
او مي‌گويد: «وقتي خانه‌اي كه خفاش شب در آن زندگي مي‌كرد را پيدا كرديم اتفاق عجيبي افتاد. در آن خانه تمام جواهرات مربوط به اين زنان و وسايل آنها كشف شد. برادرش به ما گفت كه هر وقت غلامرضا به خانه مي‌آمد تمام سر و صورتش جاي چنگ بود. حتي آنها تعريف كردند كه يك بچه معلول داشتند و يك روز كه خانه نبودند وقتي از بيرون برمي‌گردند، مي‌بينند متهم سر بچه را ميان در كمد گذاشته و مي‌خواهد در كمد را ببندد تا او خفه شود. از او سوال كردند كه چرا اين كار را انجام مي‌دهد و او پاسخ داده وقتي اين بچه بزرگ شود زندگي سختي خواهد داشت براي همين مي‌خواهم او را بكشم. بعد از اينكه محل زندگي خفاش شب پيدا شد دادستان پرونده اولين كاري كه كرد پيدا كردن خانه پدري او بود. بعد هم مشخص شد كه غلامرضا خوشرو كوران كرديه در 9 سالگي به زني به نام «زينب» سپرد شده بود. پس از اينكه هويت اين آدم پيدا شد موضوعات مهم‌تري در اين پرونده كشف شد. يكي از موضوعات مهم اين بود كه خوشرو در سال 71 با يك نفر به نام «علي كريمي» اتومبيل رنويي را سرقت و با آن مسافركشي مي‌كردند و به زنان و دختران تجاوز و طلا و جواهرات آنان را به سرقت مي‌بردند. علي كريمي چادري سر مي‌كرده كه شبيه زنان شود تا زنان و دختراني كه سوار ماشين مي‌شوند بتوانند به آنها اطمينان كنند. اين دو نفر تحت تعقيب قرار مي‌گيرند و دستگير مي‌شوند. خوشرو در راه دادگاه از دست ماموران فرار مي‌كند و به تهران به خانه برادرش «رضا» مي‌رود. علي كريمي نيز همان زمان اعدام مي‌شود. حتي خوشرو پرونده جاسوسي هم داشت، چراكه يك‌بار وقتي دستگير مي‌شود اعلام مي‌كند كه جاسوس روسيه است. متهم قرباني‌هايش زنان و دختران بودند. يك‌بار كه دستگير شده بود در همان زندان زبان آلماني و انگليسي را ياد گرفت و وقتي آزاد شده بود مهر يك پزشك را به سرقت و براي زنان و دختران نسخه پزشكي مي‌نوشت. به همسر اولش «منيژه» نيز كه پزشك بود گفته بود كه پزشك است. سپس وقتي اين خانم متوجه دروغ او مي‌شود طلاق مي‌گيرد. ببنيد تمام اين مسائل باعث عقده‌هاي سركوب شده در متهم بوده است.»

كبوتري كه خفاش  شد
گودرزي درخصوص جرايم غلامرضا خوشرو شرح مي‌دهد: «تمام جرايمي هم كه با علي كريمي مرتكب شده بود نسبت به زنان و دختران بود. يك مساله‌اي وجود داشت، متهم پيش زني كه به عنوان نامادري زندگي مي‌كرد از همان بچگي او را از خانواده جدا كرده بود و نمي‌گذاشت خانواده‌اش را ببيند. هر شش ماه خانه‌شان را تغيير مي‌داد تا خانواده‌اش نتوانند غلامرضا را ببينند. خود متهم هم به ما مي‌گفت كه اين زن اين كارها را مي‌كرد كه من خانواده‌ام را نبينم. حتي وقتي خانواده متهم آمدند و او را ديدند هيچ حسي به آنها نداشت. متهم داراي اختلال شخصيت ضد اجتماعي بود. ببينيد، وقتي گروه‌هاي روانشناسي با او صحبت مي‌كردند مي‌گفتند متهم هيچ حسي ندارد. نه حس غم و نه حس شادي. خاطرم هست وقتي به او گفتيم مي‌خواهي اعدام شوي و حالا چه مي‌خواهي؛ گفت صبحانه! باز هم مي‌شد بيشتر از اينها روي اين متهم به لحاظ شخصيت‌شناسي كار شود. يك موضوعي كه در اين پرونده وجود داشت زندگي متهم بود. شما حساب كنيد اين آدم از 17 سالگي در زندان‌هاي مختلف رشد پيدا كرد اما در همان زندان‌ها شخصيت ضداجتماعي او شناخته نشد كه اگر شناخته و درمان مي‌شد شايد او به خفاش شب تبديل نمي‌شد. جامعه بود كه از متهم خفاش شب ساخت. روزنامه‌ها آن زمان تيتر خوبي براي اين متهم زده بودند و آن اين بود؛ كبوتري كه خفاش شد.»

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون