آموزش و پرورش و رگههاي كودكآزاري (1)
حميدرضا گودرزي
باران تندي ميآمد، از آن بارانهاي سيلآسا كه سر و لباس را خيس ميكند و در پاييز نويد سرماخوردگي ميدهند. هاج و واج مانده بودم چه كنم كه آمد و چترش را بالاي سرم گرفت با همان صداي زنگدار بر طنيني كه داشت به من نهيب زد كه چرا معطلي بيا بريم.
با خجالت و سكوتي كه زاييده سن و سالم بود، پرسيدم: به كجا بريم آقا...؟
خنديد و گفت: تا جلوي خانه شما. ميدوني چقدر عجله كردم تا خودم را به تو برسونم، ميدونستم چتر نداري و از لباس گرم هم كه خبري نيست بايد تو رو تا جلوي خونه برسونم و الا امروزه كه مريض بشي.
پا پس كشيدم و با همان غرور بچگانه گفتم: نه نه ... آقا اصلا امكان نداره.
با زور بازويش دستم را فشار داد:
ـ امكان داره خيلي هم خوب امكان داره اينجا ديگه سر كلاس نيست كه الم شنگه بهپا كني.
در راه از همه چيز و همه جا حرف زد، از اميدهايي كه به من داشت، از آينده درسيم حتي از خودش و بچههايش. آذري زبان بود با ته لهجهاي شيرين سخن ميگفت ... بالاخره جلوي خانه ما ايستاد:
ـ برو پسرجان به سلامت مواظب خودت باش.
ـ آخه آقا ...
ـ ديگه آخه نداره زود باش كه سرما ميخوري ...
شمايلش را ديدم كه در باران ميرفت، با گامهايي تندتر لابد عجله داشت تا دوردست نظاره كردم. اين بروبالاي يك آموزگار بود، تند و تيز و عجول با همين مهربانيهاي عميقي كه گوشهاي از آن را گفتم.
اين بود راه و رسم معلمي، همين حالا هم هست لابد آموزگار جواني را ديدهايد كه هر روز ساعت 6 صبح با قايق در آب پرشتاب رودخانه پارو ميزند تا خودش را به كلاس درس بچهها برساند ...
و ضمنا از آموزگار مهرباني خبر داريد كه در كوچهها به بچههاي كار و اطفال بيپناه درس ميدهد و به هر شكلي كه شده درس و مشق آنها را كنترل ميكند از خودش براي آنها دفتر و كتاب و قلم ميخرد و زيراندازي ميبرد و حواسش جمع همه مشكلات آنها هست ...
اين مقدمه را به عرض ميرسانم تا جايگاه عاطفي آموزگاران را در قلب و روح دانشآموزان نشان داده باشم، اما ظرف همين مدت كوتاهي كه مدارس به صورت حضوري افتتاح شدند و دانشآموزان به كلاسهاي درس برگشتند وقايع ديگري رخ داد:
در اشنويه معلمي با تخته پاككن سر دانشآموزش را هدف گرفت و چنان ضربهاي به سرش نواخت كه جمجمهاش شكست. در تعدادي از مدارس بچهها را كشانكشان آوردند تا وسط مدرسه و در حضور جمع همكلاسيها با قيچي به جان موي سرشان افتادند و مويشان را از قسمت جلو كوتاه كردند كه باعث تحقير و وحشت همين دانشآموز و ترسانيدن ساير بچههاي مدرسه شد. در يك استان ديگر ناظم مدرسه در حضور دانشآموزان با قيچي موهاي سر خودش را كوتاه كرد و با تهديد آنها را نگاه كرد كه ديگر خودتان ميدانيد بايد موي سرتان كوتاه باشد وگرنه...
به خاطر شيوع بيماري كرونا و خطر حضور دانشآموزان در مدرسه چند سالي بود كه مدارس حضوري كار نميكردند و كلاسها غيرحضوري اداره شدند. بعد از 2 سال و چندين ماه كه تازه درهاي كلاسها و مدارس به روي بچهها باز شدند، مردم انتظار برخورد ديگري داشتند هم كادر مدارس، هم مديران كل آموزش و پرورش بايد با گل و شيريني و جشن و سرور و پايكوبي از بچهها استقبال ميكردند تا جانهاي خسته آنها را آرامش بخشيده و به جسم و جانشان روح شادي و سرور بدمند ... اما در عوض چه شد خبرهايي از برخوردهاي تحقيرآميز ...
سازمان بهداشت جهاني در باب كودكآزاري چنين تعريفي دارد:
كودكآزاري عبارت است از هر گونه بدرفتاري فيزيكي يا عاطفي ... غفلت يا رفتار همراه با بيتوجهي كه منجر به آسيب واقعي يا احتمالي به سلامت، بقا، رشد يا كرامت كودك در زمينه روابط يا مسووليت، اعتماد يا قدرت شود ...
درباره كودكآزاري آن را به چهار گونه تقسيم ميكنند:
1ـ عاطفي (رواني)، 2ـ بدني، 3ـ جنسي و 4ـ غفلت و بيتوجهي.
كودكي كه از نظر رواني آزار ميبيند و رفتارهايي بروز ميدهد كه براي آنها هيچ دليل پزشكي يا جهت موجهي پيدا نميشود يا متناسب با سن او نيستند.
پس موضوع رفتارهاي به ظاهر آموزشي كه آنها را عمليات تربيتي ميدانيم، اما در واقع باعث آزار روحي و تحقير اطفال ميشوند بهطور قطع كودكآزاري محسوب ميشوند همان رفتارهايي كه باعث ميشوند كودك اغلب غمزده، منزوي، ترسيده يا بهتزده به نظر برسد. رفتارهايي كه از گذشتهها چون عرف و عادت دامن آموزش و پرورش كشورمان را گرفته است و دست از آستينش برنميدارد بهطور نمونه در سالهاي دور و ايام گذشته در منازل حمام مستقل وجود نداشت، مردم براي شستوشو و حمام گرفتن چارهاي جز مراجعه به حمامهاي عمومي نداشتند بدين جهت سطح بهداشت عمومي در درجه پايين قرار داشت و موهاي بلند ممكن بود باعث بروز بيماري شوند و از بهداشت دور باشند. در همين راستا مسوولان و متوليان آموزش و پرورش تصميم گرفته بودند شرط ورود دانشآموزان به مدارس را تراشيدن موي سر بدانند كه در صورت لزوم با مواد بهداشتي در سطح مدرسه ضد عفوني شوند... .