نسخهاي
براي ايران
اجازه دهيد سخنان كوتاه خود را با ذكر دو خاطره از دكتر محمدعلي اسلاميندوشن آغاز كنم؛ دو خاطره خيلي ساده كه ميخواهم از آن معناهايي بيشتر بركشم.
اول. سال ۱۳۸۴ مردم و اهل فرهنگ يزد چند روز ميزبان دكتر محمدعلي اسلاميندوشن بودند. به اصرار او اين ديدارها تجليل، تقدير يا بزرگداشت نام نگرفت و عنوان ديدار دوستانه با دكتر اسلاميندوشن بر خود يافت. در روز آخر به ندوشن رفت و مورد استقبال شگفت مردم روستايي قرار گرفت كه از آن برخاسته بود. وقتي در سالن عمومي پشت تريبون رفت تا سخن بگويد لرزش صدا و قطرهاي اشك گوشه چشمش، ضمير دل او را آشكار ميساخت كه چقدر شوق دارد و چقدر ذوقزده است. گفت من در هيچ يك از دو حكومت نتوانستم براي اين قريه و مردمش كاري بكنم، چون هيچگاه رابطهاي نيكو با حكمرانان نداشتهام. اما كاري كوچك كردم و آن اينكه با نام خود، نام اين روستا را جهانگير كردم.
دوم. سال ۱۳۸۹ در يكي از روزهاي آغاز مهر و بعد از فراغت از دوره تحصيل روانپزشكي با دو تن از دوستان به ديدار او در دفتر ايرانسراي فردوسي در خيابان توانير رفتيم. جايي كه بعدازظهرهاي هر سهشنبه تا زماني كه بود و توان داشت پذيراي دوستان و علاقهمندان و دانشپژوهان بود. دوستي كه با من بود احتمالا انتظار داشت از او حرفهايي بعيد و سخناني احيانا غريب و بديع بشنود. او اين جلسه را راضيكننده نيافت. آمده بود يكي از غولهاي ادبيات ايران را ببيند ولي گويا درك خلوت اين مرد به اندازه كافي او را راضي نكرده بود. در آن سال هنوز بحران آب به اندازه كافي در ايران به يك دغدغه عمومي تبديل نشده بود و هنوز مورد انكار سياستگذاران رسمي و حكمرانان بود. از من درباره وضعيت آب در يزد و روستاها پرسيد و چون جواب شنيد كه وضعيت اسفناك است به آسمان خيره شد و گفت خبر بيآبي براي ايران خبر شومي است. راستش را بخواهيد من هم خيلي حرف و كنه كلام او را در آن غروب پاييزي درك نكردم. امروز اما بهتر ميفهمم اسلاميندوشن از عمق تاريخ براي وضعيت كنوني ما حرف ميزد. سخن او شبيه سخن قهرمان نمايشنامهاي در اسطورههاي ايراني بود؛ همزمان اما زنده بود و دغدغهاي مهم براي امروز ايران در آن درج شده بود. كلام او چنان آيندهنگرانه بود كه حالا ميفهمم آن روز ما با چه مردي و با چه دغدغههاي بلندي طرف گفتوگو بوديم.
مصطفي ملكيان اخيرا در گفتوگويي با مجله انديشه پويا كه عنوان مصلحان اجتماعي شكست خوردند گرفته، ايده خود را در مورد نسخهاي كه به كار احوال نابسامان كنوني ايران ميآيد، شرح داده است. وي در اين گفتوگو بيان ميكند كه اصلاح اجتماع به عنوان هدف را بايد فراموش كرد و هدف بايد اصلاح اخلاقي خود باشد. در پايان اين گفتوگو از دو متفكر مشخص نام برده است؛ مصطفي رحيمي و اسلاميندوشن. كساني كه به باور او هيچ كاري را جز با اخلاق و توسعه فرهنگ اخلاقي موفق نميدانستند. ملكيان از اين دو با عنوان روشنفكراني اخلاقگرا ياد ميكند كه چون نهادساز نبودند، چون شريعتي و سروش و بازرگان پيرو پيدا نكردند و امروز غريبهاند.
اسلاميندوشن در سال ۶۸ كتابي نوشته با عنوان سخنها را بشنويم. سال تقرير و انتشار آن اكنون ميتواند براي ما بسيار معنادار باشد. در آن زمان جنگ خاتمه يافته و بازسازي آغاز شده. كتاب مشحون است از آمار و نقل قولهايي از روزنامههاي روز كشور چون روزنامه كيهان. آنچه نسخه اسلامي ندوشن براي ايران امروز ميتوان خواند و ملكيان به آن اشاره ميكند را در اين كتاب به خوبي ميتوان چكيده كرد. ملكيان البته باور دارد كه بايد به اصلاح فرد پرداخت و از اصلاح جامعه و حكومت رويگردان شد و اسلاميندوشن را نيز در شمار روشنفكراني ميآورد كه به نقد فرد ميپردازند، از اينرو شايد خيلي جامعه آنها را نپسندد. سخنها را بشنويم البته تصويري ديگر از انديشه اسلاميندوشن در باب جامعه، فرد و نسخهاي كه به كار بهروزي جامعه ميآيد، ارايه ميكند. وي باور دارد نخستين وظيفه حكومت به كارگيري درست نيروي ثمربخشي افراد است و در ادامه آفتهايي را كه تلف يا انحراف توانايي انسان را موجب ميشوند در چهار گروه چكيده ميكند؛ فقر، فقدان آموزش و اختلال فرهنگ، فقدان انگيزه رواني مطلوب و فقدان نظم و برنامه و سامان. در جايي ديگر از اين كتاب وي اختلال فرهنگي را تعريف ميكند. اسلامي معتقد است وقتي ميگوييم اختلال فرهنگي منظور آن است كه مردم از هر طبقه تكيهگاه فرهنگي خود را از دست داده باشند.
فرهنگ يك جامعه مجموعه اعتقادها و دانستههايي است كه درون ما را با اوضاع و احوال بيرون سازگار نگه ميدارد، چون مردم هل داده شوند به جانب يك سلسله القائات تحميلي- فرق نميكند كه تجدد باشد يا واپسگرايي- خود به خود وا ميزنند و حتي ناآگاهانه رانده ميشوند.
اسلامي در ضميمه اين كتاب بخشهايي از گزارشي از روزنامه كيهان را كه به انعكاس ديدگاههاي مردمي ميپردازد و در شماره مورخ ۱۳ اسفند ۶۷ اين روزنامه چاپ شده چنين ميآورد كه بسياري از برخوردهاي تند و افراطي و تفريطها موجب ميشود جوانان دچار اختلالات رفتاري و رواني مثل افسردگي و غيره شوند و انگيزه حياتي خود را از دست بدهند. در نقلي ديگر از كيهان مورخ ۲۶ دي ۶۴ ذكر شده كه مردم يا بهتر اي به ظاهر ساده اما عميق و آيندهنگرانهاي دارد. با خواندن اين كتاب براي من خاطره آن عصر پاييزي و آن تك جمله سحرانگيز و بيبديل عميقا زنده ميشود. به نظرم اسلامي توصيهاي ساده و كاربردي براي انسان امروز دارد، اما تفاوت بزرگي با امثال ملكيان دارد. در حالي كه هر دو به اخلاق فردي باور دارند و به پروژههاي عظيم و منقلبكننده اجتماعي بياعتنا هستند، اما انسان ملكيان، انسان فينفسه و مثالي است كه هر جاي دنيا ميتواند باشد و اصلا مليت براي او مهم نيست و حتي در تخفيف آن ميكوشد تا انسان جهان وطني و انديشنده به خود بدون رنگ و جغرافيا و هيستوري را ارج نهد. اما اسلامي هر جا سخني ميگويد به كمپلكس انسان- ايران اشاره دارد. او انسان را تاريخساز و فرهنگانديش ميبيند. انسان او در خلأ و انتزاعي نيست. او به خوبي درك كرده كه در عصر فرو ريختن ايدئولوژيها و تنهايي آدمي، انسان و ايران هر دو تنهايند و بايد متعلق هم شوند. تيمار و مراقبت ايران از سوي انسان نهايتا انسان ايراني را به فرهنگ رهنمون ميسازد. فرهنگ ايراني كه اينجا ديگر فقط مجموعهاي از آيين و رسوم و مخرج مشتركها نيست، بلكه آهنگ حركت انسان ايراني به سوي كمال است. ادعايي بزرگ و البته بسيار گزافتر از حد و وسع انديشه و دانش خرد گوينده است، اما گمانم ايران و انديشه براي ايران نياز جدي به برانداختن هژموني نسخههاي چهرههاي روشنفكري مشروطه، متفكران جريان گفتمان عقبماندگي و نسخههاي منتج از جريان شرقشناسي، شبهگفتمان غربزدگي، يا چهرهها و جريانهاي تازهاي چون نظريه جامعه كلنگي، زوال ايران و … دارد. ما به صداهايي چون اسلاميندوشن نياز داريم كه ايران را ارج مينهند، ما را دعوت ميكنند كه ايران را عزيز داريم و باور دارند ايران هنوز از جنس فرهنگ، حرفي براي گفتن دارد و دقيقا از همين نقطه فرهنگي است كه جوانه خواهد زد و خواهد باليد. اجازه دهيد با عباراتي از كتاب ايران را از ياد نبريم در خاتمه به عنوان شاهد مثالي بر آنچه بر شرحش كوشيدم، سخنم را خاتمه دهم: «من در قعر ضمير خود احساسي دارم، چون گواهي گوارا و مبهمي كه گاه به گاه بر دل ميگذرد و آن اين است كه رسالت ايران به پايان نرسيده است و شكوه و خرمي او به او باز خواهد گشت. من يقين دارم كه ايران ميتواند قد راست كند، كشوري نامآور و زيبا و سعادتمند گردد و آنگونه كه درخور تمدن و فرهنگ سالخوردگي اوست، نكتههاي بسياري به جهان بياموزد. اين ادعا بيشك كساني را به لبخند خواهد آورد. گروهي هستند كه اعتقاد به ايران را اعتقادي سادهلوحانه ميپندارند، ليكن آنان كه ايران را ميشناسند، هيچگاه اميد از او بر نخواهند گرفت.»