نقد و نقّّادي
كساني كه در خود احساسِ تحوّل و دگرگوني و به قولِ فرنگيها رِنسانس (Renaissence) مينمايند و دردِ زايش دوباره (نوزايي) به آنها دست ميدهد، قادر نخواهند بود بدون محك تجربه (نقد) و بدون ارزيابي و سنجش گام بردارند. بايد آمادگي لازم را براي نقد كردن و صد البته نقد شدن در ظرفيت بالايي داشته باشند. ناگفته نماند نقد هميشه مترّصدِ نشان دادن كاستيها، كژيها، عيبها و ناتواناييها نيست، بلكه، ذرهبين نقد به تواناييها، استعدادها و خلاقيتها نيز ميتابد و آنها را جلا داده و به افكار عمومي ميشناساند. در آموزههاي ديني نيز از نشان دادن عيبها به «هديه» تعبير شده. «رحِمالله من اهدي اِلي عُيوبي.» درود پروردگار بر آن كس كه عيبهايم را به من هديه داد.
معيارِ نقد: انسان ذاتا خوبي را خواهان و از بدي گريزان است. جلب منفعت و دفعِ ضرر ما را به پيش ميراند و نيروي محرّكه زندگي است. آنجا كه اين موجود دوپا، به درجه خودآگاهي و شعور دست مييابد، فكر و هوش به مدد او ميآيد، عقل با دو مكانيزم نظارتي كارش را آغاز ميكند:
يكي روي راههايي كه فكر و هوش را نشان ميدهد و ديگري روي خوبيها و بديهايي كه دايم ما را به خود ميخوانند و در ذهن ما به مقابله برميخيزند كه خوبي چيست و بدي چيست؟
زشت چيست و زيبا كيست؟
نقد و ارزيابي از نظارت عقل سرچشمه ميگيرد، پس از آن نوبت جمعآوري تجارب و نتيجهگيري از آنها و به دست آوردن شناخت و ارزيابي هدفها (زشتيها و زيباييها) ميرسد كه چرخه زندگي انسان را به حركت در ميآورد و عقل سليم عهدهدار انجامِ اين مهمّ است و چونان موتوري با چراغهاي پرنور مسير را روشن كرده و پيش ميرود. به اين نعمت خدادادي ايمان بياوريم و محور و مدارِ انتخاب و معيارِ زندگيمان قرارش دهيم. چه، اين معيارهاي ثابت چونان نور، وسيله اندازهگيري سنجش و نقد در دنياي نسبيتها هستند...
روشِ نقد:
آنگاه كه با معيارهايي چون عقيده و باور و نيز آموزههاي ايدئولوژيك دستپختِ بشر، با پيمانههايي از جنسِ: تاريخ، جغرافيا و فرهنگ (زبان، نژاد، قوم، قبيله، عادات، آداب، هنر) و صد البته با چاشني تعصّبِ، يك شخصيت، يك ديدگاه، يك حركت اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي، سياسي يا يك ارزش را در ترازوي نقد و نقّادي قرار ميدهيم، نشان از اين واقعيت تلخ دارد كه با فرهنگِ نقد و نقّادي بيگانهايم و با آن فاصله زيادي داريم و از آنجا كه از معيار سنجش ثابت و پايداري بهره نگرفتهايم، نقدمان خواسته و ناخواسته به گونهاي از وابستگيهاي قومي، قبيلهاي، جغرافيايي، تاريخي، نژادي، عقيدتي و... متاثر است و رگههاي عصبيت جهتدار به گونهاي غليظ و پر رنگ به درجات گوناگون خود را نشان ميدهند.
بديهي است در چنين وضعيتي تا زماني كه به ميزاني از تعامل، بردباري و انديشيدن در عين آگاهي در رابطه خود با ديگران دست نيافتهايم، سخن از نقد و نقّادي بيمعناست و دلخوشكنكي بيش نبوده، خودفريبي و اي بسا عقدهگشايي است!
راستيآزمايي اين مهمّ در مرحله عمل خود را نشان ميدهد.
صِرف شعار حاصلي جز ريا و تظاهر به بار نخواهد آورد. مسيري كه ايستگاه آخرش به عوامفريبي ختم خواهد شد!
چه، تجربه نشان ميدهد، اثر وجودي رفتارهايي از اين دست بيشتر به تخريب و تحقير هدفمند ميماند تا نقد!
و نتيجه نقدهايي از اين قماش چونان «بازي بومرنگ» به پرتابكننده برميگردد!
در چنين حالتي نياز جدّي به خانه تكاني درون احساس ميشود و تا زماني كه خود را از زير بار خاكروبههاي ذهني آزاد نسازيم و قيد و بندهاي دست و پاگيري را كه عقل سليم با آنها كمترين سنخيتي ندارد، از دست و پا باز نكنيم، انتظارِ طهارت روح، رها شدن از قيد و بندها و رسيدن به ايستگاه رستگاري بيفايده است و به مثابه «آب در هاون كوبيدن» ميماند!
از رعايتِ اصول و ضرورت وجودي معيار و روش نقد سخن رانديم،
اينها همه دستگيره است و ابزار.
از نقشآفرين واقعي بگوييم، كسي كه هدايت و رهبري اين كشتي را به سمتِ ساحل عهدهدار است و از او به نقّاد ياد ميشود.
هم او كه ميبايستي در وهله نخست از شناخت و آگاهي لازم و كافي بر خوردار باشد و در كنار آن از «سلامتِ نفس» براي عبور بيخطر از اين مسير پردستانداز، بهرهمند!
هم او كه عقل و منطق را فراروي خود قرار ميدهد و با برخوردهاي احساسي و هيجانات كاذب بيگانه است و نسبت به آسيبهاي وارده از قِبلِ نوشتهها و گفتههايش به شهروندان آگاه.
تخطّي از اصول اخلاقي را خط قرمز خود ميشمارد، از دايره اين مهم خارج نشده، به جاي نقدِ مشفقانه و منصفانه، اسبِ چموش تخريب و تحقير را چهار نعله در مزرعه آرام زندگي ديگران به تاخت و تاز وانداشته، آرامشِ زندگي فردي و جمعي جامعه را برهم نزده، مجيز نگفته و هرگز براي رسيدن به نام و نان قلم نميزند و زبان نميگشايد؛ از خودبزرگبيني پرهيز كرده، نه از سرِ خوشبيني يا بدبيني كه با واقعبيني به دنياي پيراموني خوب نگاه ميكند، به راحتي خود را در معرضِ نقدِ ديگران قرار داده، حريمها را رعايت كرده، حرمت قلم را پاس داشته، جانب انصاف و مروّت را نگه داشته و از قاعده شناخته شده نقد و نقّادي به جدّ پيروي نموده، حقّ و تكليف را لازم و ملزوم شمرده و هرگز خود را صاحبِ انحصاري حقّ قلمداد ننموده، از خودپسندي و خودخواهي و منيت دوري و ديگران را مكلف به پيروي از منشِ، روش و بينش خويش نميپندارد. به بهانه نقد، آسايش و آرامش ديگران را بر هم نزده، دفاع مسوولانه از آزادي انديشه، قلم و بيان با حفظ ارزشها و در چارچوب قانون را وجهه همت خويش قرار داده، مقيد به رعايتِ حريم حرمتِ زندگي خصوصي ديگران و پشتيبان تمام و كمالِ حقوقِ فردي و اجتماعي شهروندان است!
پرسش اين است:
آيا ما نيز به چنين قيد و بندهايي در نقد و نقّادي پايبنديم؟
آيا در داوريهايمان به اصل انصاف آنگونه كه شايسته و بايسته است، پايبنديم؟
آيا در نقد به چارچوبهاي اخلاقي- ارزشي متعهديم و آنچه را بر خود نميپسنديم، بر ديگران نيز نميپسنديم؟!