خاطرات سفر و حضر (199 )
اسماعيل كهرم
عازم شرق دور بودم. خيلي دور، هنگكنگ. يك كشور شرقي با هويت چيني و نظام اروپايي (انگليسي)! البته اكنون هنگكنگ در اختيار چين است ولي وقتي كه بنده به اين كشور رفتم هنوز تحت سيستم بريتانياي كبير بود. يك كشور كاملا انگليسي مانند هندوستان. بختك جمعيت همه جا بود مانند حمله ملخ در خيابان؛ چراغ كه سبز ميشد، موج جمعيت از يك طرف به طرف ديگر خيابان ميرفتند. در لابي هتل با يك عده ايراني آشنا شدم. با تور آمده بودند. همه جا تابلوهايي كه نوشته شده بود Do not spit شايد يك عادت قديمي بود. آقا رضا را از آن گروه شناختم. در تهران گاراژ داشت و درآمد خوب، حدود 50 سالي داشت. نزد من آمدو گفت: «داداش انگليسي ميدوني؟» بعد گفت هواي ما دو نفر را داشته باش. بعد از مدتي گفت ميتوني مثل تركهاي خودمان صحبت كني؟ بعد هم خلاصه گفت به خونش زنگ بزن و بگو من تبريز هستم! گفتم اين را نميتونم. كس ديگري را پيدا كرد. او ميخواست در جزيره كولون هنگكنگ خالكوبي كند. به قايق نشستيم و به Kawloon رفتيم. همه جا چراغ و چراغاني، تابلوهاي تبليغ «تاتو». همه جا. وارد يكي از آنها شديم. چينيها همه جا بودند. به طور متوسط حدود 30 سانتيمتر كوتاهتر از ما. دو- سه نفر دنبال ما بودند، شاخ كرگدن ميفروختند. جنس آن مثل ناخن ما است ولي باور دارند كه تقويتي است و همين موجب انقراض حيوان ميشود! دهها و صدها تخت در آتليه وجودداشت. اغلب دريانوردان امريكايي روي آنها خوابيده بودند. يك چيني آلبومي از عكسهاي گوناگون از گلها، حيوانات، تصاوير مذهبي، تاريخي و سياستمداران در دست داشت به اندازههاي گوناگون. به اندازه يك سكه تا به پهناي پشت يك تفنگدار امريكايي و فراختر... آقا رضا نگاهي به آلبوم انداخت و از من خواست كه راجع به قيمت طي كنم...قسمت اول