معناي تاريخي كاخ ورساي
مرتضي ميرحسيني
كاخ ورساي در اوايل قرن هفدهم، در سالهاي سلطنت لويي سيزدهم ساخته شد، اما لويي چهاردهم بود كه آن را توسعه داد و از عمارتي كوچك به مجموعهاي از كاخهاي باشكوه تبديل و سال 1664 در چنين روزي افتتاحش كرد. اشتفان تسوايگ مينويسد: «اراده لويي چهاردهم چنين حكم كرده بود كه براي نشان دادن اعتماد به نفسش و به خاطر تمايلش به خدايگان شدن چنين بارگاه عظيمي ساخته شود. او كه مستبدي مصمم و انساني قدرتطلب بود، اراده خود را با موفقيت به كشور ورشكسته فرانسه تحميل كرد.» اين كاخ كه اكنون در 20 كيلومتري غرب پاريس و در مالكيت جمهوري فرانسه قرار دارد، از زمان لويي چهاردهم اقامتگاه رسمي خاندان سلطنتي فرانسه بود. زندگي در چنين جايي به شكافي كه ميان خاندان سلطنتي و مردم عادي فرانسه وجود داشت دامن زد و سال به سال فاصله ميان آنان را بيشتر كرد. لويي چهاردهم باور داشت و به صراحت ميگفت: «دولت آنجاست كه من هستم. جايي كه من زندگي ميكنم مركز فرانسه (و دنيا) است.» براي عينيت بخشيدن به اين باورش بود كه به ورساي رفت. «او شهر اقامتگاه خود را ترك و تاكيد ميكند كه پادشاه فرانسه نياز به شهر، اهالي شهر و به ساير شهروندان كه ميتوانند سنگري براي حفظ قدرت او باشند، ندارد. كافي است كه دستش را دراز كند و فرمان دهد تا باتلاقها و شنزارها تبديل به جنگل، باغ، آبنماها و چشمهها و نهايتا تبديل به زيباترين قصر جهان شوند. از اين نقطه فلكي به بعد كه اراده آهنينش آن را انتخاب كرده، ديگر آفتاب در كشور او غروب نخواهد كرد. ورساي بنا شده تا به فرانسه گفته شود كه ملت هيچ و پادشاه همهچيز است.» شاه و همه نزديكانش، از ملكه گرفته تا وليعهد به جاي زندگي در پايتخت، به جايي امنتر و آرامتر رفتند و عملا خودشان را از اتباعشان جدا كردند. گاهي براي برخي تفريحات - مثل تماشاي اپرا - به پاريس ميرفتند، اما از زمان اقامت در ورساي به بعد، تقريبا همه مراودات خانواده سلطنتي فرانسه به حلقه كوچك اطرافيانشان محدود ميشد و حتي بسياري از اشراف كشور هم شرايط ورود به اين حلقه كوچك را نداشتند. از زمان لويي پانزدهم، اعضاي خاندان سلطنتي ميدانستند كه فرانسهاي وجود دارد و مردمي هم در آن زندگي ميكنند، اما نميفهميدند معناي كشور و مردم چيست. «چهره ظاهري ورساي دستنخورده باقي ماند، ولي اهميت آن تغيير كرد. هنوز اونيفرمهاي مجلل سه يا چهار هزار خدمتكار در راهروها و حياطهاي كوچك و بزرگ قصر به چشم ميخورند، هنوز بيش از دو هزار اسب در اصطبلها نگهداري ميشوند، هنوز تشريفات و آداب و رسوم در مجالس رقص و ضيافتها و بالماسكهها رعايت ميشوند، هنوز هم گاردها در راهروهاي قصر و در تالار آيينه و اتاقهاي طلاكوب به نگهباني مشغولند و بانوان با لباسهاي ابريشمي و زربافتشان رفتوآمد ميكنند و هنوز هم اين دربار معروفترين، متمدنترين و از نظر فكري روشنترين دربار اروپاي آن روز است. اما آنچه كه تا ديروز حاكي از وجود قدرت مطلقه بود، اكنون به پوچي و بيروحي تبديل شده و قصر را به صورت محلي بيمصرف و بيهوده درآورده است. شاه ضعيف است و اطرافيان او مشتي مقامپرست و چاپلوس و تهيمغز هستند كه فقط به لذتجويي و خوشگذراني فكر ميكنند و به جاي اينكه چيز تازهاي خلق كنند، زالووار به مكيدن آنچه از قبل باقي مانده است، مشغول هستند.» عمرشان به تفريح و دسيسه ضد يكديگر ميرفت و اعتنايي به آنچه در فرانسه ميگذشت و تغيير و تحولاتي كه در دل جامعه شكل ميگرفت، نداشتند. اينچنين بود كه ورساي، براي مردم فرانسه -كه سال به سال با مشكلات بيشتري مواجه ميشدند- به نماد اشرافيت و تبعيض و فساد تبديل شد.