خاطره زخم
من كه در تنگ براي تو تماشا دارم با چه رويي بنويسم غم دريا دارم؟
دل پر از شوق رهاييست، ولي ممكن نيست به زبان آورم آن را كه تمنا دارم
چيستم؟! خاطره زخم فراموش شده لب اگر باز كنم با تو سخنها دارم
با دلت حسرت همصحبتيام هست، ولي سنگ را با چه زباني به سخن وادارم؟
چيزي از عمر نمانده ست، ولي ميخواهم خانهاي را كه فروريخته بر پا دارم…
فاضل نظري