• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5210 -
  • ۱۴۰۱ چهارشنبه ۲۸ ارديبهشت

درباره‌ فيلم «دختر و عنكبوت» به كارگرداني رامون و سيلوان زورشر

شيطان در جزييات است

شاهين محمدي زرغان

رامون زورشر بعد از «گربه‌ كوچولوي عجيب»، به همراه برادر خود سيلوان، سراغ فيلم «دختر و عنكبوت» رفتند كه در جشنواره برلين حضور داشت. برادران زورشر در «گربه‌ كوچولوي عجيب» داستاني روزمره را به عنوان يك واكنش زنجيره‌اي از كنش‌ها در فضايي محدود ساختند. در «دختر و عنكبوت» معماري روايت و اتاق‌ها حتي گسترده‌تر و پيچيده‌تر است. همچنين نيروهاي ميل، جاذبه و دافعه خود را جامع‌تر و با خشونت نشان مي‌دهند. اين‌بار عنكبوت جاي گربه را گرفته است و مي‌توان گفت راوي اين فيلم، عنكبوت است و نحوه روايت فيلم مانند تنيدن تارهاي عنكبوت گسترده مي‌شود. فيلم با مته‌اي كه به جان آسفالت خيابان افتاده است، آغاز مي‌شود. چيزي كه موجب ايجاد ارتعاش مي‌شود. عنكبوت فقط به ارتعاش‌ها، سيگنال‌ها و نشانه‌ها واكنش نشان مي‌دهد. همين اشاره كافي است تا به اين ارتباط بيشتر بپردازيم. راوي خود عنكبوت است. جنون عنكبوتي در فيلم شناور است كه به چيزي جز نشانه‌هاي كوچكي كه در پس‌زمينه اتفاق مي‌افتد، علاقه ندارد. اين ما را با برخورد دلوز با راوي رمان «در جست‌وجوي زمان ازدست‌رفته» پيوند مي‌زند. راوي و دوربين فيلمبرداري مانند بينايي يك عنكبوت، ما را به‌گونه‌اي سحابي-توده‌هاي حجيمي از غبار و گازهاي هليم و هيدروژن و پلاسما كه زادگاه ستاره‌ها هستند مي‌رساند. شخصيت‌هايي كه مي‌آيند و مي‌روند به ‌صورت توده‌هاي بدون تمايز هستند تا كم‌كم ستاره‌ شخصيت‌ها از دل اين سحابي‌ها متولد ‌شوند. كمترين سيگنال راوي را وادار مي‌كند تا در جاي مناسب بجهد و بر طعمه خود بپرد. مارا خيلي زود به عنوان يك شخصيت قدرتمند از سحابي آپارتمان ظاهر مي‌شود. شخصيت مارا به شارلوس در جست‌وجوي زمان از دست ‌رفته شباهت دارد. در اولين ظهورهاي شارلوس، نگاه‌ها و چشم او مانند نگاه يك جاسوس، دزد، فروشنده، پليس يا ديوانه توصيف شده است. چيزي كه در نگاه مبهم و رمزآلود مارا نيز مي‌توانيم اين نگاه‌ها را دنبال كنيم. همان‌گونه كه دلوز شارلوس را به عنوان يك نشانه چشمك‌زن عظيم و جعبه بزرگ نوري و صوتي تلقي مي‌كند، مارا نيز با آن چشم‌هاي نافذ كه حركات جست‌وجوگري به خود مي‌گيرند، گاهي فعاليت پر حرارتي دارند و گاهي در حالت بي‌تفاوتي و كرختي هستند، مانند شارلوس نشانه چشمك‌زن يا جعبه صوتي و نوري «دختر و عنكبوت» است. هر كس كه به او گوش مي‌كند يا چشمش به او مي‌افتد، خود را در مقابل رازي مي‌يابد كه بايد كشف كند. بنابراين حضور عنكبوت كه ما آن را مشخصا در سه صحنه مي‌بينيم، اينجا درون خود روايت حضور دارد و تبديل به دوربيني مي‌شود كه هر لحظه نسبت به نشانه‌ها واكنش نشان مي‌دهد و هر بار روي خود را به سمت طعمه نشانه‌اي مشخص كج مي‌كند. همان‌طور كه لوئيجي پيراندلو در «يادداشت‌هاي سرافينو گوبيو، فيلمبردار سينما» دوربين را به عنكبوتي عظيم‌الجثه و كمين ‌كرده تشبيه مي‌كند كه واقعيت زنده و ملموس شخصيت‌ها را مي‌مكد و جذب مي‌كند تا از آن يك صورت عيني شفاف، آني و يك‌جور بازي توهم مكانيكي در مقابل ديدگان متحير مردم بسازد. در اين فيلم از حد تشبيه فراتر مي‌رود و عنكبوت به عنوان راوي با دوربين يكي مي‌شود تا هم ساختار روايي و هم ويژگي‌هاي بيولوژيكي خود را روي داستان و شخصيت‌ها سوار كند. 
ترسيم‌هاي روايي همچون تار عنكبوت به ‌تدريج گسترده‌تر مي‌شوند تا درنهايت فضايي منسجم از احساسات و عواطف، برداشت‌ها و پژواك‌ها را ببافند. حركت دايمي بين بدن‌ها در مكان‌هاي تنگ بين اتاق‌هاي دو آپارتمان و راهرو‌هاست. والس بدن‌هايي كه در برابر يكديگر قرار مي‌گيرند يا از هم دوري مي‌جويند و ميدان نيرويي از تمايلات را در انبوه رفت‌وآمدهاي خود آشكار مي‌كنند. فيلم در مرزي حركت مي‌كند كه مكانيسم‌هاي جدايي و تنهايي را مي‌كاود. ليزا آپارتمان مشترك با مارا را ترك مي‌كند تا به ‌تنهايي زندگي كند. اين ليزا است كه مي‌رود اما از طريق احساسات مارا آن را دنبال مي‌كنيم. در «دختر و عنكبوت» مانند فيلم پيشين برادران زورشر درك لحظات و موقعيت‌هاي شخصيت‌ها اهميت دارد و زندگي در جريان اين نيروها طنين‌انداز مي‌شود. ميل در اينجا مانند نمايشنامه‌هاي چخوف دايما در جريان است زيرا در نهايت تقريبا همه شخصيت‌هاي فيلم دوست دارند از كنار يكديگر بگذرند. برادران زورشر بر اعمال تمركز نمي‌كنند، بلكه بر فرآيندهاي رواني كه آنها را برمي‌انگيزانند، تمركز مي‌كنند. صحنه‌هاي ابتدايي «دختر و عنكبوت» رقصي است نفس‌گير از صداها، ديالوگ‌ها، نگاه‌ها، پرتوهاي نور، صعود و فرودهاي مداوم. هيچ‌كس در اين شلوغي بيش از يك لحظه تنها نيست و هيچ مكالمه‌اي براي مدت طولاني در خلوت نمي‌ماند. روياها، خاطرات و داستان‌ها خطي ‌بودن و اعتبار عيني وقايع را متزلزل مي‌كند، علل آسيب‌هايي كه قبلا در گذر راهروها به آن اشاره شده بود، لحظاتي بعد بيان مي‌شوند. جزييات يكي پس از ديگري خود را به روي تصوير تحميل مي‌كنند تا جلوه ترسناكي از فضا، اشيا و نيروهاي ميان شخصيت‌ها دريافت كنيم. «شيطان در جزييات است» و همين ما را به لحظه توفان و باران مي‌رساند تا لايه دروني ترس كه از نگاه‌ها، روابط و اشيا بيرون مي‌زد مانند يك فيلم ژانر وحشت خود را بر ما ظاهر كند. توفاني كه پنجره‌ها را باز مي‌كند، جغدي كه مانند شخصيت‌ها به دوربين زل مي‌زند و همسايه پيري كه با لباس‌خواب در هيبت يك جادوگر روي پشت بام مي‌رقصد. برادران زورشر نويد اين صحنه‌هاي مرموز ترسناك را در صحنه ابتدايي پرينت و فايل پي‌دي‌اف داده بودند. اختلال در سيستم يك اتفاق نيست بلكه يك اصل است. در اين فيلم هيچ چيز غيرقابل ‌تغيير نيست حتي فايل پي‌دي‌اف. فايلي كه پلان آپارتمان جديد ليزا را دارد و در ابتدا توسط نيرويي شايد اهريمني همه‌چيز را به‌هم مي‌ريزد اما دوباره فايل به حالت اوليه برمي‌گردد. اما در عين حال، پرينت طرح آپارتمان توسط دختربچه، مارا و حتي اشيا مدام تغيير مي‌كند و به «چيزي» جديد تبديل مي‌شود. فضاهاي خالي با نقاشي و رنگ پر شده‌اند و لكه‌هاي نوشيدني آن را چروك كرده است. اتفاقي كه در خانه اين نيرو را بازتوليد مي‌كرد، خودآگاه و ناخودآگاه به روي كاغذ نيز منتقل شده است، مانند همه حس‌ها، ادراك، بدن‌ها، اشيا، رويا، زخم‌ها و مهم‌تر از همه ميل‌ها كه مدام در حال حركت و انتقال هستند. «دختر و عنكبوت» از اضطراب، جدايي، سفر، مكان‌هاي خالي، داستان‌هاي گذشته و خانه‌هايي كه چيزي بيش از ديوارهاي زرد و سفيد نيستند صحبت مي‌كند. گره‌هايي از ميل، نااميدي، بيزاري، جاه‌طلبي و بي‌علاقگي را مي‌يابيم كه هر كدام از طريق جزييات كوچك، تغيير ديدگاه، حركت بين فضاها و لمس اشيا بيرون ريخته‌اند. هر چيز يك انفجار ظاهري منظم است، گويي توفان كه پنجره‌‌ها را باز كرده، حالا وارد خانه شده و با طغيان‌هاي نشانه‌اي صوتي و تصويري فضا را تحت‌الشعاع قرار داده است. فيلم اغلب بر زخم‌ها متمركز است-احساسي و ظاهري. در ابتداي فيلم، تبخالي روي صورت مارا مي‌بينيم كه مادر ليزا متوجه آن مي‌شود اما اين تبخال با يك بوسه ساده به ليزا نيز منتقل مي‌شود. در اينجا يك انتقال سريع رخ مي‌دهد و به ما يادآوري مي‌كند كه بدن گردبادي از فوران و واكنش است كه فورا تحت تاثير قرار مي‌گيرد. مانند كلاه‌گيس آبي ليزا چيزها و حتي افراد كه دست به دست مي‌شوند، مدام اين نشانه‌ها منتقل مي‌شوند. دوربين برادران زورشر اغلب مي‌ايستد و به نشانه‌هاي درد خيره مي‌شود؛ يك چسب زخم خوني، يك خراش روي ميز، يك مگس مرده، يك نوشيدني كه روي زمين مي‌چكد. اين نماها به فيلمي از نگاه‌هاي پنهان، عبارات شكست‌خورده و گفته‌هايي كه ناگفته مانده‌اند، رمز و راز بيشتري اضافه مي‌كنند. مانند چيزهايي كه در فيلم مدام مي‌شكنند و تعمير مي‌شوند، از هم جدا مي‌شوند و دوباره ساخته مي‌شوند، روايت نيز يك روند پيوسته مونتاژ و جداسازي است. انبساط فضايي با توليد نويز نيز ايجاد مي‌شود؛ توليد صداي استادانه‌اي از زنگ‌هاي پي‌در‌پي يا همزمان از كوبيدن، صداي ساخت‌و‌ساز، پارس سگ و صداي اشياء مانند فلاسك قمقمه‌اي كه دايما جيرجير مي‌كند. علاوه بر اين، خاطرات كوتاه و روياها وارد روايت مي‌شوند و به‌ طور موقت طرح را متوقف مي‌كنند. همه‌ چيز در آستانه از‌هم‌گسيختگي است كه با لذتي بيمارگونه در بي‌نظمي و ويراني در سطح نمادين تا حدي اجباري فيلم همراه است و با اين حال، هميشه «انتقال‌»هايي به روياها و خيال‌پردازي‌ها به عنوان روياهاي فرار وجود دارد. اين لحظاتي كه در آستانه بي‌نظمي و فروپاشي قرار دارند، توسط همان تار عنكبوت حساس به نشانه‌ها داستان را روايت مي‌كرد كنار هم قرار گرفته‌اند تا اين‌بار حيوان زورشرها در نقش راوي اين نمودار ميل را براي ما ترسيم كند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون