به بهانه حاشيهسازي ويل اسميت در مراسم اسكار-3
مانعتراشي براي فيلمسازان چپگرا
ابوالفضل نجيب
رابطه آكادمي با سياست و سياستمداران و تنظيم رابطه بر اساس تعاملات اينچنين (در بخش يك و دو اين نوشتار توضيح داده شد) از ديگر چالشهاي بر سر راه آكادمي و پيش از آن هاليوود است. يكي از اين وجوه موضعگيري هاليوود در قبال فيلمسازاني بود كه متهم به گرايشهاي كمونيستي بودند. راهاندازي كميته فعاليتهاي ضدامريكايي كه ماهيتي كاملا سياسي داشت، رفتهرفته مشكلاتي براي برخي فيلمسازان هاليوود كه بعدها به عنوان ده نفر هاليوود (يا ليست سياه) معرفي و شناخته شدند، به وجود آورد. موضع هاليوود در قبال اين ده نفر پيش از آنكه بر ناتواني آنها در دفاع از حيثيت حرفهاي و حداقل صنفي آنها دلالت داشته باشد، پيوندهاي فكري و سياسي هاليوود با كميته مزبور را يادآور ميشد. اين اتفاقات، بهرغم اينكه آكادمي به هر روي فرزند خلف هاليوود به شمار ميرود، آكادمي را به شدت تحت تاثير خود قرار ميدهد و تا مدتها پس از فرجام اين چالش و بسته شدن پرونده آن به گونهاي به مخدوش شدن روابط هاليوود و آكادمي ميانجامد. هر چند اين چالشها و اتفاقات تعيينكننده بهرغم حاميان آكادمي صرفا نامطلوب ارزيابي ميشود، واقعيت اين است كه اين بحران پس از گذشت قريب به هشت دهه همچنان به يكي از نقاط تاريك و سرفصلهاي مهم در تاريخچه آكادمي و هاليوود است. اتكينس درباره تاثيرات مرحله اول اين بحران مينويسد: «در اواخر دهه 1940 كه واشنگتن، دادرسيهاي كميته فعاليتهاي ضدامريكايي را راهاندازي كرد، روي هم رفته جامعه تاثيرهاي نامطلوب خود را بر آكادمي نهاد و با تشخيص دادن نفوذ سرگرمي، هاليوود و آن هنرمنداني را كه گمان ميرفت با كمونيستها همدلي دارند، نشانه رفت. گروهي از كارگردانان و فيلمنامهنويسان كه با عنوان ده نفر هاليوود شناخته شده بودند در 1947 براي حضور در دادرسيها فراخوانده شدند. همگي آنها از بحث در زمينه نظرگاههاي سياسي خود سرباز زدند و به يكسال زندان محكوم شدند و توسط صنعت سينمايي كه خود را در برابر هيستري فزاينده ضدكمونيستي ناتوان ميديد، در فهرست سياه قرار گرفتند. نخستين تاثير مستقيم اين واقعه بر آكادمي اسكار، سراسيمگي آكادمي به خاطر نامزد اسكار بهترين فيلم و كارگرداني كردن فيلم آتش متقاطع در رقابتهاي سال 1947 بود، نوار فيلم دلهرهآوري كه تهيهكننده و كارگردان آن ادرين اسكات و ادوارد دميتريك هر دو جزو ده نفر هاليوود بودند، هيچ يك از اين دو جايزه نگرفتند و دميتريك به طرز كنايهآميزي رقابت را به الياكازان كه نقش رسواييآميزي در سياستهاي هاليوود در دهه 1950 ايفا كرد، باخت.»
اشاره اتكينس به نقش خائنانهاي است كه الياكازان در لو دادن نام همكاران و دوستان خود به كميته فعاليتهاي ضدكمونيستي ايفا كرد؛ اما كار كميته مبارزه با فعاليتهاي ضدامريكايي و در ادامه نقش هاليوود و آكادمي به اعمال اين محدوديتها خاتمه نمييابد. پرونده موضوع ده نفر هاليوود كه به نظر ميرسد مختومه اعلام شده، با سماجت سناتور مك كارتي در آغاز دهه 1950 بار ديگر به حساسترين چالش هاليوود و آكادمي تبديل ميشود. پيامدها و نتايج آتي از پيگيري مجدد پرونده، تبعاتي فراتر از محكوميت يكساله براي فيلمسازان چپگرا به همراه دارد. آنچه در اين ميان بيشتر جلب توجه ميكند، حضور يك فيلمساز صاحبنام به عنوان افشاكننده اسامي فعالان چپگرا در هاليوود است. اقدامي غيرمنتظره كه تا دههها بعد نام الياكازان را در جايگاه منفورترين فيلمسازان هاليوود قرار داد؛ اما با اين همه از الطاف آكادمي بينصيب نماند. اتكينس اتفاقات اين مقطع را اينگونه بازخواني ميكند: «دومين اجلاس كميته فعاليتهاي ضدامريكايي، زيرنظر سناتور جاهطلب و ضدكمونيست دو آتشه جوزف مك كارتي در سال 1951 آغاز شد و انبوه فيلمهاي موضوعدار و تريلرهاي نوار كه در آن زمان رايج بود، شواهدي حاكي از تهاجم سرخها به تپههاي هاليوود قلمداد شدند. آكادمي در رويايي با قلع و قمع دوم سازمانيافتهتر بود، با اكراه تسليم شد و ... بدتر از آن در 1957 آكادمي قانوني وضع كرد كه بر اساس آن همه افرادي كه از حضور در برابر HUAC يا همكاري با آن سرباز زده بودند يا به عضويت حزب كمونيست اقرار كرده بودند، از نامزدي جايزه اسكار محروم شدند.
پيامدهاي پرونده دوم به همينجا ختم نميشود. سماجت كارتي در دنبال كردن افرادي كه گرايشهاي چپ روانه داشتند، در نهايت به ليست بلندبالايي منجر شد كه آكادمي در پيروي از قانوني كه خود وضع كرده، ناچار بود تمامي آنها را از حضور در جايزه آكادمي محروم كند. به علاوه فيلمسازاني همچون ادوارد دميتريك و هم رابرت راسن كه در 1947 از همكاري با كميته سرباز زده بودند، ناچار به همكاري ميشوند. اين عقبنشيني ضامن ادامه فعاليتهاي فيلمسازي اين دو ميشود. همكاري اين دو باعث درگير شدن شماري از همكاران اين دو ميشود. از آن پس اين بحران به دليل ابعاد سياسي و سينمايياش و نقشي كه توامان هاليوود و آكادمي در به وجود آوردن آن ايفا كردند، به دوران مك كارتيسم شناخته شد؛ «در خلال ماههايي كه دومين اجلاس HUAC برگزار ميشد، بيش از دويست نفر در فهرست سياه قرار گرفتند و مسير حرفهايشان دچار وقفه شد يا به كلي به آخر خط رسيدند. هم ادوارد دميتريك و هم رابرت راسن كه در 1947 از همكاري با كميته سرباز زده بودند، اينبار به همكاري با آن تن دادند تا بتوانند دوباره در صنعت سينما فعال شوند و در اين راه چند نفر از همكارانشان را متهم و درگير كردند.»
هر چند در اين ميان رابطه هاليوود و آكادمي شكرآب ميشود و تا مدتها نفوذ هاليوود مانع از حضور الياكازان در آكادمي ميشود، اما هيچگاه مانع از مخدوش شدن چهره آكادمي نميشود. نامزدي الياكازان طي سه دوره براي دريافت جايزه بهترين كارگرداني، امري بود كه به تصريح اتكينس هاليوود هيچگاه با آن كنار نيامد؛ «اينكه آكادمي بعدها الياكازان را به مقام قدسي رساند (او سه بار در دهه 1950 و يكبار هم در 1963 نامزد اسكار بهترين كارگرداني شد) چيزي است كه هاليوود هيچگاه با آن كنار نيامده است.»
رويكرد محافظهكارانه آكادمي حداقل تا سال 1964 ادامه دارد. جايي كه فيلم انتقادي و ضدجنگ دكتر استرنج لاو ساخته استانلي كوبريك در رقابت با ملودرام بانوي زيباي من به دليل سيطره نگاه محافظهكارانه آكادمي بازنده ميشود. فاصله دو فيلم به اندازهاي هست كه حتي قرار گرفتن آنها در مقام رقابت بر سر گرفتن جايزه آكادمي امري چالشي و سوالبرانگيز بنمايد. هر چند بانوي زيباي من در مقام يك ملودرام امريكايي كليه فاكتورهاي لازم براي حضور در آكادمي را دارا باشد، اما با اين حال فيلم كوبريك يك مانيفست توامان سياسي و سينمايي بود كه بنا به اعتبار خود فيلم و موضوع حساس آن ميتوانست براي آكادمي حتي به عنوان حجتي براي بازگشت به اعتبار گذشته خود استفاده كند.
استرنج لاو پيش از اينكه فيلمي طنزآلود باشد، به نحوي بر حماقت ذاتي مروجين تكنولوژي اتمي تاكيد داشت. طنز كوبنده كوبريك رابطه و پيوند جنون و علم را هدف قرار ميدهد كه بهرغم او كمر به نابودي بشر دوختهاند. كوبريك در پوشش جنگ سرد حاكم بر امريكا و شوروي آن زمان، هر دو طرف مناقشه را در پيوندي ناگسستني تصوير ميكند كه هر كدام در يك رابطه ديالكتيكي به طرف مقابل موضوعيت ميدهد. اين شخصيتها هر چند در ظاهر جنبه كاريكاتوري دارند، اما نشانهها و تاكيدات هوشمندانه كوبريك آنها را به شدت به نمونههاي واقعي معاصر ارجاع ميدهد. كوبريك اين تصور را كه شعور فوقالعادهاي در پس قدرتهاي جهنمي وجود دارد هم باطل ميداند و هم به طرز مضحكي به چالش ميكشد. اين معنا در پس پيوند زنجيروار شخصيتهاي فيلم كه به نوعي هر كدام ادامه بلاهت ديگري هستند، القا ميشود. به اين ترتيب كوبريك از هر دو قدرت زمان خود كاراكتري طنزآلود و در عين حال مسخره خلق ميكند. تقابلي كه كوبريك به مثابه موتور محرك خلق فضا و فيلم از آن استفاده ميكند، بر خلاف كليشههاي معمول كه از تقابل خير و شر حاصل ميشود، در اينجا با مقايسه بد و بدتر خلق ميشود. در واقع دو قطب واقعه در فيلم عقل و ديوانگي نيست، بلكه تقابل دو گونه از جنون است. جنون كور قدرت و عدم تعقلي كه تنها در رابطه با تودروتوهاي فراوان جامعه تكنولوژيك غربي ميتواند به وجود آيد. اتكينس البته از منظر يك سمپات آكادمي همچنين اين وقايع را با نوعي محصول گرايشهاي متفاوت ميبيند؛ «احتمالا نقطه حضيض اين دوران هشت اسكاري بود كه بانوي زيباي من در 1964 به دست آورد، فيلم اگر چه از نمونههاي خيلي بد ژانرش نيست، ولي حتي همان موقع هم انتخاب محافظهكارانهاي بود در عرصهاي كه شامل، قابل توجهتر از همه دكتر استرنج لاو (كوبريك) بود. اينكه اين دو فيلم اصلا بايد خود را در رقابت با هم ببينند، خيلي چيزها را در مورد اسكار بيان ميكند. همانطور كه ارنولد وين جونز در كتاب پيشپاافتادهاش درباره جوايز اسكار، پاكت لطفا در سال 1999 اشاره ميكند؛ رايگيريهاي اسكار آن سال براي نخستينبار نشانگر گزينشي ميان هاليوود قديم و جديد بود و نتيجه آنكه در رايگيري نهايي، هاليوود قديم به طرز چشمگيري حمايت و تاييد شد.»
آنچه مسلم اينكه اسكار بهرغم همه فراز و نشيبها و اتفاقات همچنان بزرگترين، معتبرترين و پرمخاطبترين رخداد سينمايي جشنوارهاي در جهان است. اسكار توانسته خود را در ساير كشورهاي جهان با تفاوتها و نسبتهاي مختلف تكثير كند. اسكار تبلور همه دستاوردهاي سياسي و اجتماعي و فرهنگي امريكايي در سينماست. تمركز آكادمي امروزه پيش از هر زمان ديگر بر درآمدزايي است. جوايز با اولويت اين فاكتور اهدا ميشوند. هر چند در پارهاي مواقع منافع سياسي ارجح به منافع مادي تشخيص داده شوند.
منبع:
درباره اسكار، جان اتكينس، ترجمه شهزاد رحمتي