• ۱۴۰۳ دوشنبه ۵ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5210 -
  • ۱۴۰۱ چهارشنبه ۲۸ ارديبهشت

نگاهي به فيلم «من مرد تو هستم» ساخته ماريا شريدر

بدون ديگري

غزاله صدر منوچهري

زمستانت/ هرگز مرا نخواهد كشت/ خيالم مي‌تواند/ هزاران هزار تابستان/ بيافريند

محمود درويش
ماريا شريدر، فيلمنامه‌نويس و كارگردان آلماني، در سال 2021 اثري را با عنوان I’m your man نوشت و كارگرداني كرد كه شباهت بسياري با Her، اثر موفق اسپايك جونز در سال 2013 دارد. در نگاه كلي، جونز ارتباط مردي را با سيستم‌عامل كامپيوترش نشان داده بود و اينجا، شريدر ارتباط زني را با شريك عاطفي (پارتنر) رباتي؛ يعني به نوعي در هر دو فيلم ارتباط انسان با هوش مصنوعي مطرح است. در واقع، در نگاه نزديك‌تر هم شباهت‌هاي ساختاري و روايتي بين اين اثر و Her به‌قدري زياد است كه نتوان آنها را جدا از هم دانست اما تفاوت‌ها، ريزه‌كاري‌ها و نظرورزي‌هاي شريدر ما را از دست‌كم يا ناديده گرفتن اين اثر بازمي‌دارد.
جنسيت تجربه‌كننده ارتباط با هوش مصنوعي، جنسيت كارگردان و نويسنده يا جسم داشتن شريك عاطفي ماشيني تنها وجوه تمايز اين دو اثر نيستند. اگر تئودور سيستم‌عاملي جديد مي‌خرد و ارتباط به مرور شكل مي‌گيرد، رشد مي‌كند و به مرحله دلبستگي مي‌رسد، اينجا، آلما فلسر براي دريافت امكانات مالي براي گروه تحقيقاتي‌اش وارد اين تجربه مي‌شود و قرار است نظرش را در مورد تجربه كاربري و حقوق انساني اين شركاي عاطفي رباتي بنويسد. اگر تجربه مرد اختياري، ايجادي، بدون محدوديت زماني است، تجربه زن تقريبا تحميلي، اذعاني، محدود به سه هفته است. اگر جونز ارتباط انسان- انسان و انسان- ماشين را در كنار هم قرار مي‌دهد و به تحليل، تخيل و گمانه‌زني مي‌گذارد، اينجا رابطه انسان- خداوند و انسان- ماشين به هم پيوند مي‌خورد. هرچند، در سطح شباهت‌هاي ظاهري و ساختاري در اينجا هم مانند her كساني هستند كه به تجربه‌كننده ما توصيه مي‌كنند از موقعيت لذت ببرد و در را به روي خوشبختي باز بكند، به صورت اختصاصي، در اينجا با دستورالعمل يا پيشنهاد خلق يا در واقع جعل گذشته‌اي مشترك براي استقرار در اكنون رابطه و ساختن آينده آن مواجه مي‌شويم. اگر تئودور جونز در سفر قهرماني خود بايد به مرور صميميت را تجربه مي‌كرد، از محوريت جسمانيت در رابطه برمي‌گذشت و به ذهنيت ديگري ناهمجنس خودش احترام مي‌گذاشت و واقعا در ناامني عشق و غيراختصاصي بودن معشوق مي‌شكست تا بتواند نامه‌اي با گرماي انساني بنويسد. اينجا، آلما فلسر بناست به ضعف‌ها، امتناع‌ها و سوگواري‌هاي خودش بنگرد و دريافت استعاري را نه در كتيبه‌هاي باستاني بلكه در لايه‌هاي كنش ارتباطي و نظام دريافتي روان خودش بازيابد و با خودش به سطحي از صلح و آرامش برسد.
شريدر در I’m your man زني آلماني و باستان‌شناس را ترسيم مي‌كند كه مجبور مي‌شود در يك كارآزمايي سه ‌هفته‌اي براي ارزيابي شركاي عاطفي رباتي اختصاصي‌شده شركت كند تا بودجه سفر تحقيقاتي گروهش را براي بررسي استعاره در كتيبه‌هاي پيش از ميلاد تامين كند. او اين سه‌هفته را با امتناع و طفره‌روي آغاز مي‌كند و مدام با اشاره به تناقض‌هاي انساني به ربات سركوفت مي‌زند و راه‌هاي برقراري هرگونه ارتباطي را بر آن/او مي‌بندد. اما رويدادي تعيين‌كننده پيشامدها را طور ديگري رقم مي‌زند. وقتي آلما پروژه تحقيقاتي‌اش را بي‌محل‌شده (اسپويل) مي‌يابد، در خود فرو مي‌ريزد و در لحظه شكستگي و ناهشياري از سر خشم و ميل به تحقير و تخريب خود به ربات رو مي‌آورد و به برقراري ارتباط جسماني دستور مي‌دهد. اما ربات از برآوردن خواسته/دستور آلما سرباز مي‌زند؛ برنياوردني كه فضايي براي آن/او در ذهن آلما مي‌گشايد. آلما حالا مي‌خواهد براي مدتي فراموش بكند كه با يك ربات روبرو است‌. مي‌توان حدس زد كه در واقع او در لايه‌هاي زيرين ناخودآگاهش مي‌خواهد فراموش كند چه حركت شرم‌آوري كرده است. از اين لحظه، ارتباط آلما و ربات وارد لايه تازه‌اي مي‌شود. آلما مي‌گذارد تام با او معاشرت كند و حتي در ساختن گذشته‌اي مشترك با او پيش مي‌آيد و بين پسرك محبوب نوجواني خود، توماس كه تعطيلاتي را در حوالي ميز پينگ‌پنگي با او گذرانده است و ربات/تام اينهماني برقرار مي‌كند. البته كمي‌ بعد، آلما با يك رويداد تداعي‌ساز به گذشته پرتاب مي‌شود و نااميد و سوگوار رابطه قبلي و جنين از‌دست‌رفته خودش از صميميت با تام عقب ‌مي‌نشيند و از بي‌خداشدن خودش مي‌گويد. او مي‌گويد: «با خودم عهد كردم كه حتي اگه هواپيما آتش گرفت هم خدا رو صدا نزنم، مي‌فهمي؟» برخلاف انتظار آلما يا شايد فراتر از انتظار او، تام دركي عميق و فوق‌العاده انساني را اجرا مي‌كند/نشان مي‌دهد و حتي به ربط بين بي‌ايماني انتخابي آلما و ناتواني او در وارد شدن به رابطه با يك ماشين از سر نياز اشاره مي‌كند. اين استعاره‌گشايي براي آلما تكان‌دهنده است. افزون بر اين، اين يكي از فرازهاي قابل‌تامل فيلم است. جايي كه پرسش آلما از نظر تام درباره خدا در اولين ملاقات بازمي‌گردد، برجسته مي‌شود و به شكل ديگري خودش را نشان مي‌دهد. جايي كه فيلم از چارچوب مقايسه رابطه انسان- انسان و انسان- ربات فراتر مي‌رود و رابطه انسان- ربات را با رابطه انسان- خدا در يك راستا قرار مي‌دهد. چنان‌كه ارتباط عاشقانه نوعي ارتباط ايماني اينهمان مي‌شود كه از سر نياز برساخته و برقرار مي‌شود و دوام آن وابسته به پذيرش و اقرار به ضرورت آن است. در نهايت، وقتي آلما در موزه از ترس ديده شدن در آغوش ربات پناه مي‌گيرد، تام به انساني‌بودن تعارض بي‌خدايي و پناه‌جستن به خداوند در سختي اشاره مي‌كند و آلما براي اولين‌بار تام را به خودش راه مي‌دهد. هرچند، اين خرسندي چندي نمي‌پايد. در روزمرّگي دوباره ترديدها با هجوم واقعيت برمي‌گردند، آلما احساس مي‌كند بايد اين تجربه را ناتمام بگذارد، تام بنا به خواست او خانه را ترك مي‌كند و آلما به زندگي عادي برمي‌گردد و يادداشت بازخورد را براي رييس موزه مي‌نويسد. 
آلما در اين يادداشت ضمن اذعان به اينكه انباز رباتي ايده‌آل‌شده مي‌تواند بهتر از هر انباز واقعي باشد و همه نيازهاي آدمي را برآورد درباره ناتوان شدن و‌ بي‌ميل شدن افراد به برقراري ارتباط واقعي با همه ريسك‌ها و زحمت‌هايش هشدار مي‌دهد. آلما حذف شدن ديگري را مي‌بيند. دلش از اينكه با خيالات خودش، با خود بيرون از خودش رابطه داشته باشد به هم مي‌خورد. او تمناي حضور ديگري را در زندگي خودش دارد، اما در صحنه پاياني، او را مي‌بينيم كه تام را در كنار ميز پينگ‌پنگ كذايي پيدا مي‌كند. آلما فلسر از تام مي‌پرسد تا كي مي‌خواستي منتظر بماني؟ و روي ميز پينگ‌پنگ دراز مي‌كشد و براي‌مان از گذشته، از زماني كه در انتظار توجهي از جانب توماس بود، مي‌گويد: «هميشه همين طرف ميز دراز مي‌كشيدم، نمي‌دونم چرا. فكر مي‌كنم اين طرف راحت‌تر بودم. چشم مي‌بستم و منتظر مي‌موندم تا توماس بياد و ببوسدم. حتي گاهي صورتش رو نزديك صورتم حس مي‌كردم و نفسش رو روي لب‌هام. اما وقتي چشم باز مي‌كردم حتي توي ديد هم نبود.» بعد آلما چشم مي‌بندد و تسليم غياب ديگري واقعي، تسليم برآوردگي بدون ريسك مي‌شود. در اين لحظه، مثل سال‌هاي نوجواني آلما، باز همه‌چيز در عرصه تخيل اتفاق مي‌افتد، هرچند اين‌بار وزن و بافت لب‌هاي شبيه‌سازي شده حس مي‌شود. اين ما را با سوالي روبرو مي‌كند، با خيال هدايت‌شده به مسير برآوردگي انتزاعي. خيالي كه راه طغيان و اعتراض و برآشفتن را نمي‌رود، شايد روزي حتي نبيند. خيالي كه هر روز نابارور و نابارورتر مي‌شود، افق‌هايي كه فرو مي‌افتند، آدمي كه به سوي حيواني‌شدن پيش مي‌رود، به سمت از دست دادن تمام قابليت‌هاي انساني‌اش از مفاهمه، همكاري در عين منحصربه‌فرد و منفرد ماندن، همدلي و همراهي تا توانايي اعتراض و قابليت برآمدن. 
آلما فلسر مي‌داند كه در ارتباط انساني ناكارآمدتر مي‌شود، مي‌داند كه ديگري حذف مي‌شود، اما كه چه؟ مگر ارتباط‌هاي ما هر روز خالي و خالي‌تر نمي‌شود؟ مگر ما هر روز تنها و تنهاتر نمي‌شويم؟ به قول آلما فلسر در آخرين جمله پاراگراف توصيفي، پيش از آنكه با چشم باز هشدار بدهد: «مگر خوشحالي چه ايرادي دارد؟» ما حتي مي‌دانيم كه اينگونه‌ ارتباطي موجب خودمحوري افراد مي‌شود كه خود جلوي همبستگي اجتماعي را مي‌گيرد و مي‌تواند افراد را حول محور دلخواهِ ارايه‌دهنده اين رابطه كالايي سامان بدهد. مي‌دانيم كه اين مي‌تواند درگاه ورود به «ماتريكس» باشد، مي‌دانيم كه اين قرص وهم و ناراستي است. مي‌دانيم كه اين مخدر برساخته از تركيب روياها، ميل‌ها، تنهايي‌ها، خاطرات و تداعي‌هاي‌مان راهي براي رهايي نمي‌گذارد، اما كه چه؟ چطور مي‌توانيم انتظار داشته باشيم آدمي در دوراهي عرضه محدود برآوردگي انتزاعي و تنش واقعيت دست به مقاومت بزند و به راه سخت برود؟ آيا تاب تنشي باقي ‌مانده است؟ آدمي كه از تنشي به تنشي پرتاب مي‌شود، در جهاني كه اينقدر از معنا تهي شده است كه هر روز تنش‌هاي بي‌سابقه را به او نويد مي‌دهند، چگونه مقاومتي، چگونه چشم نبستني را مي‌تواند تصور بكند؟

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون