نگاه از بيرون
محمد خيرآبادي
آن چه فكر كردن را از سطح امري عادي، روزمره و دم دستي، فراتر ميبرد تفكر سنجشگرانه و انتقادي است. وقتي ما با يك داده يا ورودي جديد به دنياي ذهن (اعم از يك خبر، گزارش، تحليل، تفسير، يافته جديد علمي، پديداري نو در جهان و ميلياردها داده و ورودي ديگر) روبرو ميشويم، شروع ميكنيم به فكر كردن. فرآيند فكر كردن چه كوتاه باشد و چه بلند، چه كند باشد و چه سريع، چه قطعي باشد و چه احتمالي، در هر صورت به نتيجهاي ميرسد كه آن نتيجه ميشود بخشي از افكار ما. وقتي ميگوييم «من فكر ميكنم كه...» در واقع داريم افكارمان را، يعني نتيجه فرآيند فكر كردن را، بيان ميكنيم. تفكر سنجشگرانه يا انتقادي (Crtitical Thinking) فكركردن به افكار است؛ فكر كردن درباره چيزي كه پيش از اين به آن فكر كردهايم. تفكر انتقادي، بازانديشي، طرح پرسش و سنجش نتيجه يا نتايج اوليه است. براي اين كار بايد از بيرون به خود نگاه كنيم. گويي افكار ما گزارههايي هستند كه از زبان ديگري ميشنويم و بايد تازه مورد بررسي قرار گيرند. صاحب تفكر سنجشگرانه كسي است كه ميخواهد شواهد و جوانب را بهطور كامل بسنجد و بعد تصميم بگيرد كه چه چيزي درست است و چه چيزي غلط؟ چه چيزي مرتبط با موضوع است و چه چيزي بيارتباط؟ و اصلا ببيند آيا اطلاعات كافي براي تصميمگيري و داوري در اين رابطه در اختيار دارد يا خير؟
زندگي روزمره تمام سعي خودش را ميكند تا اين فرصت را از ما بگيرد. روند سريع تحولات، كمبود وقت و مشكلاتي كه به همديگر گره خوردهاند، به ما اجازه نميدهند از بيرون به خودمان نگاه كنيم. ما در اغلب موارد، توي ميدان، وسط ماجرا ايستادهايم، فرصت نگاه كردن به خود را نداريم و بايد خيلي زود سمت و سوي خودمان را مشخص كنيم. از طرف ديگر ما با تصميمهاي سريع راحتتريم. مايليم كه تكليف يك موضوع را در كوتاهترين زمان ممكن مشخص كنيم. دليلي نميبينيم پروندههايي را كه قبلا رويشان كار كردهايم دوباره بررسي كنيم. تفكر انتقادي مستلزم اين است كه موضع خودمان را داشته باشيم. اينكه نگاه خانواده و دوستانمان به موضوعات (و نگاه افراد و گروههاي ديگر درجامعه) ما را تحت تاثير قرار ندهد، كار راحتي نيست. اينكه ما عقايد مستحكم پيشين را موقتا تعليق كنيم تا در داوريهاي اكنون، تاثير نگذارند، نيازمند كوششي عظيم و مسلح شدن به ابزارهاي تفكر انتقادي است. تفكر انتقادي به معناي منتقد بودن نيست. چيزي فراتر از پيدا كردن اشتباه و نقص در سخناني است كه از ديگران ميشنويم. مهمترين چيزي كه خصلت انتقادي به تفكر ميبخشد، فاصله گرفتن از موقعيت است؛ بيرون آمدن از دل ماجرا و پيدا كردن نقطهنظري مستقل. متفكر نقاد كسي است كه ميخواهد قاضي باشد نه يكي از طرفين دعوي. در نتيجه از خودش بيرون ميآيد و از بيرون به خودش نگاه ميكند. خود را بيرون از گروهي كه عضو آن است، قرار ميدهد و به موضوع ميانديشد. ميخواهد خودش صحيح و غلط را تشخيص بدهد و ميخواهد تفكري روشن و شفاف داشته باشد. تفكر انتقادي را شايد بتوان چنين خلاصه كرد: «من بايد به روشني بدانم كه چرا خودم/ ديگري چنين فكري دارم/دارد و چرا به چنان باوري رسيدهام/رسيده است؟»