داستان يك بوسه
ابراهيم عمران
كار روزنامهنگاري به جايي رسيده كه بايد درباره بوسه يك هنرپيشه به همسرش (به قول خودش زنش) تحليل ارايه دهد! و اين مورد در اوضاع نابسامان اقتصادي چه ارتباطي ميتواند با شرايط بيرونيمان داشته باشد؟ زندهياد ناصر خان حجازي جنتلمن واقعي بود. استايلي خوب؛ چهرهاي همهپسند و مهم تر از همه عدم انقياد به دستوردهندگان؛ از خصوصيات بارز اين چهره فراموش ناشدني بود. به خاطر دارم زماني كه قرار بود در مشهد مربيگري كند، حسب اتفاق در هتلي كه اقامت داشت؛ ايشان را ديدم. كمي گپ زديم. فرجام سخن اين بود كه گفتند اجازه نميدهند كه من كار كنم. از طرفي برخي منتقدين ايشان هم نكتهاي را مطرح ميكردند كه مربيگري فقط پوشيدن كت و شلوار شيك نيست! خوشتيپ و با كلاس بودن هم نيست. موارد ديگري هم در كنار اين پارامترها نياز است. از بحث داغ بوسه فرانسوي دور نشويم. آنچه اين خاطره را برايم تداعي كرد و حرف منتقدان ناصرخان را؛ همانا نكتهاي است كه در اين نگره ايجاده شده؛ وجه اشتراك زيادي دارد. بازيگري هم فقط ايفاي نقش صرف نيست. شخصيت ذاتي هنرپيشه يا سلبريتي همزمان با كاراكتري كه در آن فرو ميرود؛ همخواني پيدا ميكند. ياد حكايت سعدي و سوراخ كردن گوش و گوشواره و باقي قضايا كه ذكر آن در همين حد كافي است. بوسه هنرپيشه در جشنوارهاي در حد كن به حتم مصرف داخلي دارد. چه كه حركاتي از اين دست در جهاني آزاد آنچنان طبيعي و رئال است كه اگر در پي چرايياش روند؛ به حتم در عقل گوينده و شنونده و نويسنده شك ميكنند. ولي بحث اين است كه بايد چرايي آن را از زاويه ديد انجامدهندهاش، تحليل كرد. ميتوان آن را عملي شخصي و خصوصي دانست كه ظن اول اين نگره است. ميتوان دليل آورد كه انجامدهندگان؛ خواستند به اندك تماشاچيان فرش قرمز نشان دهند ايران و ايراني و در اينجا افغان؛ آن چيزي نيستند كه در رسانهها نشان داده ميشوند. ميتوان تفسير ديگري هم از آن داشت كه من واقعيمان با مني كه در فضاي كنترل شده هستيم؛ توفير دارد و تحليل و تفسيرهاي گوناگون ديگري كه ميتوان هزاران كلمه در وصفش نوشت. همه و همه شايد تا حدودي به صواب و ثواب باشد. ولي مگر ميتوان اكت و كردار ايراني جماعت در هر رده و صنف و گروهي را بدون جهتگيري سياسياش ديد؟! انگار همه ما بايد گوشه چشمي به وضع موجودمان داشته باشيم؛ اگر پايمان را فراتر از اين جغرافيا گذاشتهايم. ريزش ساختمان متروپل و عدم واكنش بازيگران و كارگردان ايراني؛ ذيل اين بوسه گم شد. وگرنه اگر نبود اين اتفاق ناگوار؛ اين بوسه از بوسه «كاترين دونوو» به زندهياد كيارستمي؛ در ذهن ماندگارتر ميشد! ميماند ذكر آن وجه اشتراك ابتداي يادداشت و توضيحش كه كت و شلوار و پاپيون؛ شايد ما را جهاني كند در لحظهاي ولي نميتواند جهان را برايمان به ارمغان آورد. خرق عادت؛ آن هم عاداتي عرفي نه در جغرافياي خارج، ثمري دارد و نه انجام دادن احتمالي آن در داخل فايدهاي؛ آنچه مهم مينمايد زيست دوگانه ماست كه حاليه در آن گرفتاريم. كرداري شخصي؛ وجهي عمومي مييابد. و عمل اجتماعي احتمالي، رفتاري خصوصي. نويد خوبي نميدهد اين دوگانه زيستن. جهان ما را هماني كه هستيم ميشناسد. پوششي شبيه و حركاتي مانند آن جهان؛ ميشود آني كه اكنون مشاهده ميكنيم. براي برخي منتقدين ميشويم مصداق اين بيت كه: من از ليلي در اندوه و عذابم/ تو از عباس ميگويي جوابم/ و براي برخي ديگر ميشويم عمق اين بيت كه: ديشب گله زلفش با باد همي گفتم/ گفتا غلطي بگذر زين فكرت سودايي/