ريچارد نيكسون در ايران (۱)
مرتضي ميرحسيني
اشاره: ريچارد نيكسون در يكي از سفرهاي خارجي دوران رياستجمهورياش، خرداد 1351 به ايران آمد. اسدالله علم كه آن زمان وزير دربار بود در خاطراتش به اين سفر، مقدمات و حواشي آن اشاره ميكند. نكات موجود در اين بخش از خاطرات علم بسيار است، اما احتمالا آنچه بيشتر از نكات ديگر جلبتوجه ميكند چاكرصفتي خالصانه او در مواجهه با شاه است.
دوشنبه، هشتم خرداد 1351: صبح شرفياب شدم. سفير پاكستان اجازه خواسته بود پيام مهمي را از جانب بوتو، قبل از آمدن نيكسون تقديم كند. اجازه مرحمت فرمودند. برنامه مسافرت لندن را به دقت خواندند. جاي تعجب شد، چون هم كار و گرفتاري زياد بود و هم برنامه چيز تازه نداشت. فقط چون سواري را پيشبيني كرده بودند، فرمودند: دستور بده براي من لباس سواري خوب حاضر
كنند.
در دانشگاه تهران، دانشكده فني شلوغ كرده بود. دستور فرمودند سختگيري بكنند ولي دانشكده را تعطيل نكنند. شهردار پرسيده بود براي تزيين موزه پهلوي نقشه حاضر است، من حضور شاهنشاه يا شهبانو براي كسب اجازه شروع كار شرفياب شوم؟ فرمودند: البته
پيش من.
ظهر وزير خارجه مهمان من بود. گفت: عصري سفير چين پيش من ميآيد كه بداند آيا علياحضرت دعوت چين را براي بازديد از آن كشور قبول ميفرمايند يا نه؟ صبح كه به شاهنشاه عرض كردم، فرمودند: از خود علياحضرت بپرس. حالا چه كار كنم؟ گفتم: الان تلفن ميكنم. وقتي تلفن كردم، شاهنشاه و شهبانو سر ناهار بودند. معلوم ميشد باهم بحث زيادي ميكنند. من ميدانستم كه شاهنشاه از اينكه شهبانو به تنهايي دعوت شدهاند، راضي نيستند. يعني قبلا ميفرمودند كه چه معني دارد؟ درست هم هست. باري، بالاخره قبول فرمودند.
بيوگرافي خانم نيكسون را صبح تقديم شاهنشاه كرده بودم. فرمودند: زن بزرگي است. به نظر ميرسد كه براي مسافرت نيكسون همهچيز مرتب باشد. ستاد فرماندهي خودم را در دفترم برقرار كردم كه در تمام بيستوچهار ساعت به گوش خواهد بود، با تمام وسايل باسيم و بيسيم و اتومبيل و موتوسيكلت و هليكوپتر مجهز شده است. از صبح باران به شدت و تناوب ميبارد. خدا كند فردا اينطور نباشد. اعلاميه نهايي مسافرت نيكسون (به شوروي) صادر شد... بازهم در مورد ويتنام و خاورميانه مطلب مبهم و معلق مانده است و من با يك دوست خارجي شرط بسته بودم كه اينطور صادر خواهد شد.
شرط را بردم.
سهشنبه، نهم خرداد 1351 و چهارشنبه دهم خرداد 1351: گزارش اين دو روزه را امشب كه چهارشنبه است، مينويسم. به قدري كار زياد و گرفتاري ورود نيكسون ما را كلافه كرده بود، كه فرصت نشد. بيشتر كار من كارهاي حفاظتي بود تا كارهاي مربوط به خودم. باري زياد پرچانگي نكنم.
صبح سهشنبه كه شرفياب شدم، به اختصار گذشت. گزارش دكتر فلاح را عرض كردم (اين گزارش - كه به مناسبت ديدار نيكسون تهيه شده بود - درباره طرح مجدد گرفتن سهميه مخصوص واردات نفت براي شركت مختلطي بود كه ايران قصد داشت با شركت نفت اشلند در امريكا تشكيل دهد).
بعد هم درخصوص درگذشت دوك اف ويندزور، كه آيا لازم است كسي از طرف دربار برود؟ معلوم شد لازم نيست. آخرين طرح نطق سر شام خود را هم ملاحظه فرمودند، تصويب فرمودند... بعد مرخص شدم. تمام جاهاي پذيرايي را كه عبارت از كاخ سفيد، كاخ پذيرايي چسبيده به سعدآباد و چهار هتل بود، سر زدم. بعد به عجله ناهار خوردم و به فرودگاه رفتم. از مسير رفتم. ديدم در راه جمعيت نيست - ساعت 3 بعد از ظهر. فوقالعاده ناراحت شدم، چون قرار بود جمعيت زيادي باشد. بعد هم گفته بودم دانشآموزان را در شهر بگذارند. همه را جلوي شهياد تا فرودگاه آورده بودند. اوقات تلخ شدم. جمعيت اصناف و احزاب را هم خيلي خارج از شهر برده بودند. باري چه بنويسم كه بر من چه گذشت. همه را فحش دادم. به خودم بيشتر از همه كه به حرف رييس شهرباني اعتماد بيجهت كردهام. دستور دادم پنج هزار نفر از بچهها را فوري به شهر منتقل كردند و اصناف را هم به خيابانهاي داخل شهر كشاندند. حالا چقدر زحمت و ناراحتي داشت كه در يك ساعت اين كارها انجام بگيرد.