آسمانخراش جهنمي
حسن لطفي
سالهاي زيادي از نخستينباري كه فيلم آسمانخراش جهنمي را روي پرده سينما ديدم ميگذرد. اما گذر زمان هم نتوانسته دو چيز را از ذهنم پاك كند. يادم هست وقتي از سينما بيرون آمدم با خودم وحشت از زندگي در آسمانخراش و نفرت از پولداراني كه جان ديگران را به خطر مياندازند را هم بيرون آوردم. حسي كه به مرور زمان كمرنگ شد. اما گويا با فرو ريختن متروپل دوباره به سراغم
آمده است.
نميخواهم اين دو را با هم مقايسه كنم. چون قابل مقايسه نيستند. درد روي پرده سينما توهم درد است. واقعيت ندارد. مرد و زن مسن عاشقي كه در فيلم آسمانخراش جهنمي تن به مرگ دادند. افرادي كه از بلندي به پايين پرت شدند و كودكاني كه مزه وحشت را تجربه كردند همه جمع شده بودند تا ما طعم لذتبخش هيجان را در عالم خيال تجربه كنيم. اما فرو ريختن متروپل نمايشي براي سرگرمي
ما نيست.
فاجعهاي است كه بيرون از پرده اشك و درد و اندوه ايجاد كرده است. عجيب اينجا است كه در هر دو مورد (آسمانخراش جهنمي و متروپل) آنچه واقعه را رقم زده و حادثه آفريده يكي است (زيادهخواهي عدهاي و چشم بستن جمعي بر اين زيادهخواهي!) تا آنجايي كه يادم هست در فيلم آسمانخراش جهنمي، وقتي آتشي كه به جان آسمانخراش صد و سي و هشت طبقه افتاده فروكش ميكند (پس از مرگ عدهاي از جمله داماد صاحب آسمانخراش كه با استفاده از جنس ارزان جان ديگران را به خطر انداخته) رييس آتشنشانها (با بازي استيو مككوئين) رو به معمار ساختمان (با بازي پل نيومن) ميكند و به او ميگويد تا زماني كه معماران از تجربيات امثال او براي ايمنسازي ساختمانها استفاده نكنند اين آتشسوزيها ادامه پيدا
ميكند.
حرف درستي كه گمانم قرار است به نوعي تاييد تخصص باشد. اما گمانم امروز با مرور دوباره فيلم آسمانخراش و قرار دادن اشتراكاتش با سقوط متروپل به اين نتيجه رسيد تا زمانيكه زيادخواهي آدمي با قانون مهار نشود و روابط جاي ضوابط را بگيرد چنين فاجعههايي اجتنابناپذير است. وقايعي كه روي پرده سينما جذابيت و در عالم واقع اندوه، درد، رنج، تنفر و آدمكشي ايجاد ميكند.