«فلسفه علم تاريخ: از روشنگري تا پساتجدد»
تاريخ يك كنش سياسي است
نازنين صفايي
مجموعه «نظريه و روش در مطالعات تاريخي» كه كتاب حاضر در زمره آن قرار ميگيرد، مجموعه كتابهايي است كه به قصد رفع خلأهاي نظري و روششناختي در پژوهش و آموزش تمامي شاخههاي مطالعات تاريخي در ايران و با توجه به رويكردهاي ميانرشتهاي فراهم آمده است. يكي از اهداف اصلي اين كتاب نيز اقناع مخاطب در اين زمينه است كه نظريهپردازي فلسفي نه تنها در حوزه مطالعات تاريخي موضوعيت دارد بلكه از بخشهاي غيرقابل منفك اين حوزه مطالعاتي نيز به شمار ميرود.
موسسه «همكاريهاي بين رشتهاي اكنون» در نخستين نشست خود در سال جاري اقدام به برگزاري جلسهاي در نقد و بررسي كتاب «فلسفه علم تاريخ: از روشنگري تا پسا تجدد» نموده است. اين نشست با حضور عباس منوچهري، (مترجم و سرويراستار كتاب) و عضو هيات علمي گروه علوم سياسي دانشگاه تربيت مدرس، حسين مصباحيان، عضو هيات علمي گروه فلسفه دانشگاه تهران و بهزاد كريمي عضو هيات علمي گروه ايرانشناسي دانشگاه ميبد در تاريخ چهارشنبه 28 ارديبهشتماه 1401 برگزار شد. آنچه در ادامه ميخوانيد فرازهايي كوتاه از اين نشست است.
پارادايمي ديدن تاريخ
عباس منوچهري:در مجموع در بررسي كلي اثر يادشده و براي روشن شدن بهتر موضوع سه نوع مواجهه با امر تاريخي در اين كتاب به چشم ميخورد؛ يكي سير تاريخ است يعني ويراستاران كتاب ميآيند و دوران كلاسيك تا مثلا مدرن يا امروز را بررسي ميكنند و تمدنهاي مختلف را در دورانهاي متفاوت بررسي و دستهبندي ميكنند. دوم تاريخ را به گونه پروسهاي و فرآيندي ديدن است. در اين كتاب دورانهاي مستقل از يكديگر قرار دارند و طرح ميشوند. يعني نه به عنوان مرحلهاي در سير تاريخي و امر تاريخي مبدل به همان دوران ميشود و سومين رويكردي كه اين كتاب دارد بدون آنكه خيلي آن را برجسته سازد اما در عمل انجام داده است؛ پارادايمي ديدن تاريخ است. يعني اينكه سير فلسفههاي علم تاريخ را در تاريخ نميبيند بلكه آنها را در طول زمان ميبيند. به عنوان مثال يك نوع فلسفه تاريخ مطرح شده و متفكراني را كه متعلق به آن نگاه هستند ولي در دورانهاي مختلف و چه بسا دور از هم زيست كردهاند را ذكر ميكند و آراي ايشان را در كنار يكديگر قرار ميدهد. مثلا ممكن است كساني كه ذيل تاريخگرايي كلاسيك قرار گرفتهاند با قطعيتگرايان يا پوزيتيويستها همعصر بودهاند اما در نهايت ذيل يك نوع از فلسفه تاريخ قرار گرفتهاند.
نكته ديگر كه خوب است اشاره كنم اين است كه عنوان اصلي كتاب «فلسفههاي علم تاريخ» است. اما با توجه به رويكرد پارادايمي اين اثر ميتوان عنوان «فلسفه علوم انساني» يا «فلسفههاي علوم انساني» را برايش انتخاب نمود.
چرا كه به باور من اين عنوان ميتواند يك جور روششناسي در علوم انساني- تاريخي هم باشد يعني شيوههاي متفاوت انديشيدن در باب زمان و تاريخ كه در اين كتاب كار شده است و روش در اينجا به معناي شيوههاي انديشيدن است. البته نه به يك اندازه يا به يك ميزان. ممكن است گفته شود هر سه وجه ياد شده يكي هستند. ما بحثي در اين مورد نداريم ولي بايد سعي شود اين يكي بودن را تقليلگرايانه نبينيم يعني هر سه را به يك چيز تقليل ندهيم. اهميت اين كتاب به هيچوجه منحصر به حوزه مطالعات تاريخي نيست و داراي رويكرد ميانرشتهاي است.
فلسفه علم تاريخ
حسين مصباحيان: بهطور كلي از سال 1394 به اين طرف سه اثر مهم در حوزه فلسفه انتقادي تاريخ كه آقاي دكتر منوچهري به درستي نام آن را «فلسفه علم تاريخ» گذاشتهاند منتشر شده است. يكي كتابي است از آلن مانسلو تحت عنوان «واساخت تاريخ» كه دكتر مجيد مرادي آن را به فارسي برگردانده است. ديگري كتاب «بر ساخت گذشته» است كه دكتر محمدرضا بهشتي ويراستار علمي آن بوده است و خانم ماريا ناصر اين اثر را ترجمه كرده است و ديگري همين كتاب «فلسفه علم تاريخ» است كه در مقايسه با دو اثر قبلي كه البته هر دو اثر نامبرده داراي اهميت هستند. كتاب حاضر به نظر من جامعترين كتابي است كه در زمينه فلسفه علم تاريخ به زبان فارسي داريم. از ديلتاي به اين سو ما با سنت ديگري در تاريخ مواجه هستيم و آن اين است كه درباره علمي كه داريم بينديشيم و اينجاست كه سروكار ما با فلسفه علم تاريخ يا فلسفه انتقادي تاريخ است. در حوزه فلسفه نظري تاريخ انديشيدن فلسفي به تاريخ است كه مورد توجه قرار ميگيرد و با اين ملاحظات ميخواهم عرض كنم كه نقد كتابهايي نظير فلسفه علم تاريخ به عنوان كتاب درسي تقريبا امكانناپذير است. بنابراين اين جلسات بايد به حساب معرفي اثر و كمك براي بيشتر خوانده شدن اين آثار توسط معلمان تاريخ باشد. به ويژه اينكه ويراستاران كتاب از طريق طرح نكات درست در مقدمه كتاب روزنههاي مواجهه انتقادي را هم بستهاند.
من فكر ميكنم كتاب فلسفه علم تاريخ يك آنتولوژي است يعني دستچيني از متون مهم در فهم تاريخ است و ميتوان گفت جاي كساني چون ويكو، توينبي و اشپينگلر در آن خالي است. كتاب فلسفه علم تاريخ شبيه به كتاب چهرههاي تاريخ است كه در سال 1998 يعني دو سال قبل از اين كتاب پديد ميآيد و به دوره قبل از روشنگري ميپردازد.
كتاب ديگر با نام «دفاع از تاريخ از ايوانس است كه به منازعات معاصر بين مورخان درباره تاريخ پرداخته است. نقد چنين كتابهايي يا مواجهه با چنين كتابهايي به نظر من فقط در دو جهت ميتواند پيش برود يكي اينكه چرا يك جرياني از جريانات درباره فلسفه علم تاريخ را برگزار نكردند و يكي ديگر اينكه به نقد يك ديدگاه يا آثار يك متفكر بپردازيم كه قطعاتي از نظريات ايشان نيز در اين كتاب آورده شده است».
نكته بعدي كه دارم ناظر بر همين دو جهتگيري است. اول اينكه بهرغم توضيحاتي كه دادم چرا يك جريان بزرگي را در اين كتاب مطرح نكردهاند و ويراستاران اين كتاب مفروض گرفتهاند و ديدگاهشان اصولا اين است كه پرداختن فلسفي به تاريخ برابر كار مورخان اهميت اساسي دارد و جريان مخالف آن را ناديده گرفتهاند و باورشان اين است كه چون و چرا كردن فلسفي در علم تاريخ اهميت دارد و بر پايه همان داوري متوني را جمع كردند. ولي پرسش اينجاست كه مگر آن فيلسوفي كه اين چون و چراها را اصولا بيحاصل ميداند بحث فلسفي نكرده است؟ و اگر آن متون هم ميآمد و در اين آنتولوژي قرار ميگرفت آيا نزاع بين تفاسير بهتر شكل نميگرفت؟ يا عدم طرح اين جريان در كتابي كه در واقع يك آنتولوژي است و مطابق عنوانش قرار است فلسفه علم تاريخ را از روشنگري تا پسامدرنيته پوشش دهد جاي آن آيا خالي نيست؟
مساله و پرسش اصلي در اين حوزه اين است كه ما يك دسته فيلسوفان ناقلي داريم كه هم درباره فلسفه فلسفه يعني «Meta philosophy» و هم در حوزه فلسفه علم تاريخ اين پرسشها را پرسشهاي بيموردي ميدانند. مثلا ريچارد رورتي از موضع نوپراگماتيستي كه در كتاب فقط در دو جا مشاهده كردم و مورد اشاره قرار گرفته است، ميگويد مورخان اصولا همانند صاحبان معارف ديگر ممكن است علاقهمند به فلاسفه يا فلسفه باشند ولي اگر تصور كنيم كه فلاسفه ميتوانند به بهبود كيفيت كار تاريخدانان كمك كنند شما توقع زيادي از فلاسفه داريد. از نظر ريچارد رورتي اين عجيب است كه يك تاريخدان نياز به كنكاش فلسفي در مورد وضعيت معرفتشناسي رشته خودش را يا وضعيت هستيشناختي روايت خودش را از فلسفه داشته باشد يا شخصي مانند گيلبرت رايل كه فيلسوف برجستهاي در سنت تحليلي فلسفه محسوب ميشود درباره درگير شدن ذهن با پرسشهايي كه درباره روش هستند. ميگويد ما را از پي گرفتن خود اين روشها باز ميدارد و مثال ميزند كه اين قاعده معروفي است كه وقتي زياد درباره پاي خودمان فكر ميكنيم نه بهتر كه بدتر ميدويم.
طبيعتا من با اين ديدگاهها به هيچوجه موافق نيستم ولي عميقا و شخصا موافقم كه طرح اين بحثها خيلي راهگشاست و پرسش از چيستي معرفت را جديترين، مزاحمترين و در عين حال دشوارترين پرسش هر معرفتي ميدانم. ولي احساس ميكنم كه اگر اين سازهاي مخالف هم در اين آنتولوژي قرار داده ميشد كه بخشهايي از مورخان ما را هم نمايندگي ميكند بحث جديتري ميتوانست در اين كتاب در بگيرد. اين تنها ملاحظه انتقادي است كه البته به نظر من ميتوان در مورد اين آنتولوژي داشت.
كتاب فلسفه علم تاريخ كتاب فوقالعادهاي است و انشاءالله كه مورخان از اين كتاب بهره و استفاده كافي و وافي را ببرند. در عين حال معتقدم معرفتي كه نخواهد خود را توضيح دهد يعني نتواند بگويد موضوع و روشش چيست با آن معرفت بايد با علامت ترديد مواجه شد.
مقاومت در برابر تفلسف تاريخي
بهزاد كريمي: در حال حاضر ما با اكثريتي از پژوهشگران تاريخ مواجه هستيم كه اصولا در برابر نظريه و در برابر هرگونه تفلسف به اصطلاح تاريخي و تاريخ فيلسوفانه و هر تعبيري كه بشود به كاربرد بهشدت مقاومت ميكنند و اين اكثريت مورخان كاملا با رويكردهاي قطعيتگرايانه كه من فكر ميكنم شايد اگر پوزيتيوسيتي بود بهتر ميبود همچنان در حال سامان دادن به امور رشته تاريخ در كشور هستند. اين ماجرا ماجراي جدي هست از اين جهت كه باعث ميشود ما همچنان از دانش جهاني عقب بمانيم. مثلا همين كتاب فلسفه تاريخ با 22 سال تاخير دارد ترجمه ميشود و كتابهاي ديگري كه با 30 الي 40 سال تاخير دارند در اين حوزه همچنان ترجمه ميشوند.
الان ديگر حقيقت تام و تمامي در كار نيست و حتي اساتيدي كه از گذشته تا حال از تاريخ براي تاريخ دفاع ميكنند ديگر نميتوانند به صورت خيلي متعصبانه اين امر را مطرح نمايند. بايد بپذيريم كه نميتوان به حقيقت تاريخي به صورت كامل دست پيدا كرد و ما بايد به عنوان پژوهشگر تاريخ با آنچه انجام ميدهيم به لحاظ فلسفي و نظري آشنا باشيم و اين امر متاسفانه همچنان با وجود پيشرفتها و تحولاتي كه عرض كردم هنوز تبديل به يك جريان اصلي نشده است چرا كه همچنان حقيقت تاريخي و دست يافتن به حقيقت تاريخي با روشها و رويكردهاي پوزيتيويستي در دانشگاهها حاكميت دارد. البته اين امر شايد به اين دليل باشد كه يك نوع معرفي نادرست هم از برخي جنبههاي پستمدرنيسم در بين دانشگاهيان انجام شده است كه باعث شده اين گمان و نگراني وجود داشته باشد كه اگر حقيقت تاريخي در خطر قرار بگيرد حقيقتا ريشه رشته تاريخ زده خواهد شد و رشته تاريخ ديگر معنايي نميتواند داشته باشد. گاهي اوقات پرسشي مطرح ميشود مبني بر اينكه چرا بهرغم حمايت از نظريه و فلسفه تاريخ در تحقيقات تاريخي باز هم خروجيها اغلب در زمره كارهاي توصيفي تاريخ قرار دارد؟ من عرض ميكنم كه حقيقتا هدف اين نيست كه ما نظريات را وارد تاريخ كنيم كه اگر اين كار انجام بشود شايد يك كار ايدهآلي باشد. مهم اين است كه ما با همين روشهايي كه در حال حاضر در دانشگاه وجود دارد، بتوانيم مسائل، رويكردها و منابع جديدي را در حوزه تاريخ مطرح كنيم مثلا از حدود ده، پانزده سال قبل كه تاريخ شفاهي در ايران پديد آمد كمي غيرمعمول بود كه به جاي منابع مكتوب به انسانهاي جامعه مراجعه كنيم. چرا كه در تاريخ شفاهي ما با انسانها سروكار داريم. تاريخ شفاهي اساسا محصول نگاههاي چپ به تاريخ است اينكه تاريخ صرفا در نهاد قدرت و در امر سياسي خلاصه نميشود. ما اگر بخواهيم بهطور كامل تاريخ را در حوزه تاريخ معاصر بشناسيم بايد به سراغ آدمها برويم و نه آدمهاي لزوما مشهور و سرشناس بلكه بايد به سراغ آدمهاي معمولي مثل كارگران، گروههاي حاشيهنشين، اقليتهاي مذهبي يا سركوبشدهها برويم. ما از دوراني كه تاريخ منحصر به تاريخ سياسي و نظامي و شخصيتها بود گذار كردهايم و در حال حاضر حقيقتا يك تكثر را در رشته تاريخ شاهد هستيم. تاريخهاي اجتماعي، تاريخ قضا، تاريخ فرهنگي، تاريخ شفاهي، تاريخهاي مختلف اقتصادي، تاريخ از پايين و صداهاي خاموشي كه در جامعه وجود داشت در حال شنيده شدن است مثل تاريخ جنسيتي يا تاريخ زنان و خب ما به همه اينها به لطف فلسفههاي جديد تاريخ دست يافتهايم. من اعتقاد دارم يك تكثري از حيث رويكرد، منابع، روشها بايد وجود داشته باشد و حتي اكنون چارچوبهاي گسترشيافته پوزيتيويستي ادعاي قطعيتگرايي تام ندارند و مايل هستند كه حقيقت تاريخي را حفظ كنند و بايد هم همين گونه باشد چرا كه اگر به حقيقت تاريخي خدشه وارد شود ما نميتوانيم ديگر از رشته تاريخ صحبت كنيم و اين مساله خيلي خطرناك است و به لحاظ سياسي هم خطرناك است يعني ديدگاههاي پستمدرنيسم كه حالا جاي بحث آنهم اينجا نيست از اين لحاظ ميتواند خطرناك باشد كه زورمندان و حاكمان و ديكتاتورها ميتوانند هر چيزي را به اسم حقيقت جا بزنند و به خورد ما دهند. عرضم اين است كه به عنوان پژوهشگر تاريخ بسيار خوشوقتم كه كتابهايي چون «فلسفه علم تاريخ» دارد كار ميشود، ترجمه يا تاليف ميشود و نهادهايي چون موسسه اكنون، شخصيتها و كتابها همگي فضاي بسيار خوبي را فراهم كرده كه حالا ما تاريخ را امروز نه تنها براي تاريخ بلكه تاريخ را براي امروز و اكنون و تاريخ را براي آينده بخوانيم و من باز اعتقاد دارم كه تاريخ بيبروبرگرد يك كنش سياسي است و معتقدم اگر يك تاريخ درست بخواهد در حال حاضر نوشته شود، نميتواند بيارتباط با امروز باشد. نميتواند به آينده ما ربط نداشته باشد. چرا كه اگر مرتبط نباشد تبديل ميشود به يك تاريخ داستاني يا روايت يا قصهاي ميشود كه فقط به كار سرگرم كردن آدمها ميآيد و عرض ميكنم كه به هر حال اين كتابها و ترجمه اين كتابها امر مباركي است و اميدوارم آقاي دكتر منوچهري كه از حوزه سياست آمدهاند و كمك كردند هم به فلاسفه و هم به مورخان از اين كارها دوباره انجام دهند. فقط اي كاش عنوان كتاب يعني فلسفههاي علم تاريخ تغيير پيدا نميكرد چون ظاهرا قطعاتي كه آمده است يا فلسفههايي كه در اين كتاب بدانها توجه نشان داده شده است خيلي خيلي فراگير و كامل است و هم فلسفه علم تاريخ را دربر ميگيرد و هم فلسفه تاريخ را و بهرغم اينكه آقاي دكتر منوچهري گفتند يك نگاه پارادايميك بر كتاب حاكم بوده ولي چيدمان مطالب به نظرم وقايعنگارانه آمد يعني داراي ترتيب تاريخي بود.
از ديلتاي به اين سو ما با سنت ديگري در تاريخ مواجه هستيم و آن اين است كه درباره علمي كه داريم بينديشيم و اينجاست كه سروكار ما با فلسفه علم تاريخ يا فلسفه انتقادي تاريخ است.
از نظر ريچارد رورتي اين عجيب است كه يك تاريخدان نياز به كنكاش فلسفي در مورد وضعيت معرفتشناسي رشته خودش را يا وضعيت هستيشناختي روايت خودش را از فلسفه داشته باشد.
كتاب فلسفه علم تاريخ يك آنتولوژي است يعني دستچيني از متون مهم در فهم تاريخ است و ميتوان گفت جاي كساني چون ويكو، توينبي و اشپينگلر در آن خالي است. كتاب فلسفه علم تاريخ شبيه به كتاب چهرههاي تاريخ است كه در سال 1998 يعني دو سال قبل از اين كتاب پديد ميآيد و به دوره قبل از روشنگري ميپردازد.