استبداد زيست محيطي
ميلاد نوري
هنگام قدمزدن در خيابان، شهر و دشت ميتوان بهسهولت نمودهاي استبداد زيستمحيطي را مشاهده كرد. زبالهها اينسو و آنسو پراكندهاند و كسي نه توان اين را دارد كه معضل زبالهرا حل كند و نه ارادهاي براي چنين عملي وجود دارد. ساختارهاي جزء- به- كل و كل- به- جزء در سياست و فرهنگ، دست به دست هم دادهاند تا ما خودمان را مجاز بشماريم كه زبالهها را هرجا كه ميخواهيم رها كنيم. «فرد» ميپندارد همهچيز هست تا او كامجويي كند و پسماندههاي كامجويياش را در كنارِ بزرگراه، دل كوير، يا بر فراز قلهاي رها سازد. طبيعت و اجتماع شكلگرفته در آن، اساسا اهميت خود را از دست دادهاند. اين امر در سطح فردي بازتابي از ساختارِ توسعهنيافتهاي است كه زبالههاي شهري را در دل جنگلها دفن ميكند تا عوارض آن دامن همگان را بگيرد، يا دشت و كوير را همچون زبالهداني در نظر ميگيرد كه ميبايد در خدمت مردماني باشد كه در ساحتِ فردي نيز دچار استبداد زيستمحيطياند.
استبداد رويهاي از فرمانروايي است كه درآن، هيچچيز نحوه عمل را محدود نميكند. هيچ عامل دروني يا بروني فرد را مجاب نميسازد كه خواست شخصي را به پاي اصول طبيعي و انساني قرباني كند. فرد مستبد خواستِ خود را بر هر قانونمندي بينالاذهاني و هر نظام عقلاني رجحان ميبخشد و جهان را چنان مينگرد كه گويي همهچيز و همهكس در خدمت احوال دلبخواهي اويند. شخصي كه دچار استبداد زيستمحيطي است، ميپندارد كه پسمانده افعال آسيبزاي او ميبايد توسط جهان پذيرفته شود و زبالههاي توليدشده توسط او ميبايد از سوي طبيعت و جمعيت تحمل شود. ازاينرو، هيچ احساسي وي را برنميانگيزد تا زبالهاش را به جايي براي بازيافت منتقل كند. اما اگر منتقل كند نيز اتفاقي نخواهد افتاد، زيرا زبالهها باز به طبيعت پس فرستاده ميشوند تا در دل جنگل، يا كوه يا هرجاي ديگري دفن شوند زيرا ساختارهاي توسعهنيافته در سطح كلان، خود را فارغ از ضرورت بازيافت و پاكيزهكردن محيط زيست ميشمارند، زيرا اساسا محيط زيست طبيعي و اجتماعي را به ديده ابزار مينگرند. استبداد زيستمحيطي مانندِ استبداد در هر شأن ديگري مستلزم مقاومت در مقابل دگرگوني و تغيير است. افرادي كه زباله را در كوه و طبيعت رها ميكنند، به آساني قانع نميشوند كه طبيعت به مثابه جايگاهِ حيات ميبايد پاس داشته شود. ايناجتناب از پاسداري و مراقبت از طبيعت و منابع طبيعي، ويژگي مشترك رويههاي فردي و جمعي در جوامعي است كه مردمانش دچار استبداد زيستمحيطياند. در اينجا، استبداد بيواسطه مستلزم منافع است، بحران زباله و زبالهگردي و فقدان هرگونه ميل حاكميتي براي استقرار صنعت بازيافت نشان از آن دارد كه افراد و گروهها از اين بحران سود ميبرند و در چارچوبِ رويههاي پيچيدهاي كه ناشي از ابهام در فرآيندهاي قانونگذاري است، از هر قاعده و قانوني كه منافع ايشان را به خطر اندازد سر بر ميتابند و مانع از استقرار آن ميشوند. حالِ افرادي كه توصيههاي زيستمحيطي دوستداران طبيعت را به اكيدترين وجه ناديده ميگيرند نيز همين است، اگرچه منفعت ايشان چيزي جز ارضاي نوعي خودشيفتگي دروني نيست كه بر اساس آن چنين پنداشته ميشود كه جهان شيفته جهالت و حماقت و ناشايستگي رفتارِ ايشان است. افرادي كه دچار استبداد زيستمحيطياند، از تغيير رفتار خود اجتناب ميكنند. ايشان از تفكيك زباله رو ميگردانند و پراكندن زباله در جادهها و مكانهاي طبيعي را ترك نميگويند. ساختارِ فرهنگي هيچ مسووليت خاصي در قبال زيستمحيط را نميآموزد. مطالبه زيستمحيطي افراد و رفتار اخلاقي با طبيعت توسط آحاد، مستلزم تقابل ايشان با كلونيهاي زر و زور است كه طبيعت را ملك خود و هرگونه بهرهمندي بيرويه از آن را حق خود ميشمارند و مخالف هرگونه تجديدنظر در قوانين زيستمحيطياند كه در تقابل با منافع ايشان است. با اينحال، روشن است كه آدمي جداي از طبيعت و بيرون از آن نه بوده و نه خواهد بود. هستي انساني هستي درهمتنيده با جهانِ طبيعي و اجتماعي است. استبداد زيستمحيطي فردِ خودشيفته اگرچه به شكلي رواني و كوتاهمدت خواستِ حيات را در وي ارضا كند، در بلندمدت بحرانزا و مرگآفرين است. شبيه به كسي كه براي زمينخواري و تصاحبِ آن، جنگلها را به آتش ميكشد و مدتي بعد از آلودگي هوا ميميرد.
دوستداران محيط زيست زبان اعتراض به افراد و ساختارهايي ميگشايند كه طبيعت را طعمه اميال رواني و اقتصادي و سياسيشان كردهاند؛ اعتراضها و تلاشهاي ايشان تلاشهايي براي پاسداري از حياتِ انساني است. بااينحال، استبداد زيستمحيطي گوش شنوايي براي دلنگراني آنان ندارد. توصيههاي فردي به افرادي كه طبيعت را آلوده ميكنند با نوعي ترس از تقابل سركوب ميشود، زيرا افراد مستبد هرچه را كه خواستِ مرگآفرين ايشان را نفي كند ناخوش ميدارند. ازاينرو، به مرور زمان كسي كه دوستدارِ محيط زيست است ناحق و آنكه دشمن آن است حق جلوه ميكند و كسي را ياراي آن نيست كه اين رويه مرگآفرين را اصلاح كند. ساختارهاي توسعهنيافته نيز اعتراضهاي جاري به رويههاي مرگآفرين را ناديده و ناشنيده ميگيرند. بحران زباله استمرار مييابد و محيط زيست تخريب ميشود تا منابع كلونيهاي زور و زر فراهم شود، حتي اگر تماميت يك تمدّن ازاينطريق در معرض نابودي قرار گرفته باشد. بههمينسبب، وقتي در دل طبيعت بكر و پاكيزه از كسي ميخواهيم زبالهاش را در محيط زيست رها نكند، چهبسا با اين پاسخ مستبدانه مواجه شويم كه «به كسي جز من مربوط نميشود!»، همانطور كه وقتي ساختارهايي را كه بنابر قانون ميبايد حافظ محيط زيست و منافع بلندمدت طبيعت و جمعيت باشند را مورد مخاطب قرار ميدهيم كه رويههاي موجود جز به نابودي سرزمين و تمدن نخواهد انجاميد، نهتنها از پذيرش آن روي ميگردانند، بلكه با جرمانگاري، امكان هرگونه تلاش براي حفظ محيط زيست را سلب ميكنند. چهبسا مهمترين خصيصه استبداد همين باشد: «در هميشه بر يك پاشنه ميچرخد».