• ۱۴۰۳ جمعه ۲ آذر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک ملی صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5236 -
  • ۱۴۰۱ دوشنبه ۳۰ خرداد

خاطرات بازن، طبيب نادرشاه (2)

مرتضي ميرحسيني

هم در اين شهر (كرمان) بود كه چون مهلت من به پايان رسيده بود، آمدم و به دربار پيوستم. يكي از وزيران مرا به حضور شاه برد. او مرا نيك پذيرفت و دستور داد كه دو منزل، يكي براي خودم و يكي براي مستخدماني كه به خدمت من گماشته بودند، مهيا سازند و فرمود كه چادر من هميشه در نزديكي حرم او باشد و اين امتيازي است كه منحصرا طبيب محرم پادشاه را باشد. چون فرود آمدم داروهايي را كه ساخته بودم آماده كردم. يكي از طبيبان سابق به من گفت كه در اينجا رسم دربار و اراده پادشاه چنين است كه هر طبيب بايد همان مقدار از داروهايي را كه به شاه مي‌دهد قبل از او در پيش چشم او بخورد.
گفتم من نيز چنان كنم و پيش از شاه چند قطره از دارو بخورم. ولي تذكار دادم كه چون من نه بيمارم و نه آن مزاج تواناي پادشاه را دارم، خوردن دارو مرا زيان بخشد و از دارو خوردن من پادشاه را بهبود نيايد. شاه برهان‌هاي مرا پسنديده 24 يا 25 روز دستور مرا به كار بست. پس خود را بهتر، بلكه كاملا شفا يافته ديد. چون من بيگانه بودم و مداواهاي من نتيجه نيك بخشيد، پادشاه مرا به الطاف خود مفتخر داشت و نسبت به من اطمينان پيدا كرد. پس رشك و حسد، آتش كينه چهار طبيب ديگر دربار را روشن نمود.
اتفاقا يك بي‌احتياطي كه از شاه سر زد ايشان را وسيله به دست داد كه مگر بتوانند مرا از نظر شاه بيندازند. روزي به اقتضاي حال پادشاه من او را مسهلي داده بودم. سرماي سختي بود و باد سردي به‌شدت مي‌وزيد. برفي شگرف مي‌باريد و زمين را مي‌پوشانيد.
من از او استدعا كردم كه در چادر خود بماند و بيرون نرود. ولي او كه اطاعت اوامر خود را از ديگران توقع داشت هرگز خود را مطيع كسي نمي‌دانست و حتي اطاعت از علم نيز بر طبع او گران مي‌آمد، پس سوار شد و مدتي دراز تاختن و گردش كرد.
پيش از آنكه دوا اثر خود را ببخشد از حركت اسب و سردي هوا و فزوني خستگي در مزاج او انقلابي پيدا شد و اندكي خون بواسيري از او رفت، چنان‌كه به‌ وحشت افتاد. طبيبان مرا تهمت زدند و گفتند كه من مواد زيان‌آوري به او خورانيده‌ام كه روده‌هاي او را سوزانيده است. شاه از ايشان پرسيد كه آن ماده چه باشد؟
ديگر كسي را ياراي سخن گفتن نماند و به همين پاسخ بسنده كردند كه آن كس كه سم را داده است هم او ترياق آن را مي‌شناسد. پس مرا احضار كرد. چون درآمدم با چشماني كه آتش خشم از آن مي‌باريد در من نگريست و درد خود را از من دانست، ولي باز آن را به من شرح داد.
من بي‌احتياطي او را به رويش كشيدم و به او فهمانيدم كه خبط كرده و خود را به هواي سرد داده است و در عين حال او را داروي مسكني دادم كه حدت روده‌هايش را آرام كرد. اين كاميابي مرا نزد او عزيزتر كرد و حتي اسب گرانبهايي را كه خود غالبا سوار مي‌شد به من بخشيد و نيز چندي بعد كه يك‌سر بهبود يافت سيصد تومان به من داد. همچنين مرا مژده داد كه در آينده سپاسگزاري خود را با بخشش‌هاي بيشتري كه شايسته بزرگي او باشد به من خواهد نمود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون